قاتلی که هیچ اثری از قربانیان به جا نمی گذاشت+عكس
کد خبر: ۷۷۶۵۰
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: 2017 June 28    -    ۰۷ تير ۱۳۹۶ - ۰۶:۳۰
  • نام: جان جورج رقم
  • جرم: قاتل زنجیره ای

ماجرای وحشتناک جنایت هایی که جان جورج رقم زد هنوز هم بعد از گذشت چند دهه باعث وحشت و هراس بین ثروتمندان انگلیسی است. این مرد روانی به خاطر کینه ای که از ثروتمندان داشت، افراد زیادی را به قتل رساند و بعد اجسادشان را با اسید از بین برد.

تصاحب همه اموال

در فاصله سال های 1944 تا 1949 شش نفر به طرز مشکوکی در لندن ناپدید شدند و از همه عجیب تر این که کسی از ناپدید شدن آنها اطلاعی به پلیس نداد. مقتولان همگی افراد ثروتمندی بودند که به تنهایی زندگی می کردند. پرونده های قتل های زنجیره ای قاتل وان اسیدی از و حشتناک ترین پرونده های پلیسی انگلیس بود که سال های زیادی طول کشید تا معمای آن حل شود. «جان جورج» که به خاطر نحوه قتل های وحشتناکی که مرتکب شده بود به قاتل وان اسیدی شهرت داشت، یک قاتل سریالی انگلیسی بود که در فاصله سال های 1944 تا 1949، شش جنایت وحشتناک انجام داد.

البته بعدها ادعا شد که تعداد قربانیان جنایت های او 9 نفر بودند که به خاطر پیدا نشدن هیچ نشانه ای از سه جسد دیگر، دادگاه نتوانست این ادعا را اثبات کند. جان در ابتدا قربانیان خود را با شلیک گلوله از پا در می آورد و پس از آن برای از بین بردن رد جنایتش، با محلول غلیظ شده اسید سولفوریک که در یک بشکه ریخته بود، جسد شان را از بین می برد. او سپس با جعل اسناد، تمام املاک و دارایی های مقتولان را تصاحب کرده و به فروش می رساند.

با این شگرد وحشتناک جان توانسته بود ثروت قابل توجهی جمع آوری کند. او گمان می کرد اگر جسدی وجود نداشته باشد، راز جنایاتش هم هرگز فاش نخواهد شد.
 
قاتلی که هیچ اثری از قربانیان به جا نمی گذاشت

زندگی جان جانی

جان در جولای 1909 در لیکلن شایر به دنیا آمد. پدرش رابرت و مادرش امیلی هر دو مهندس بودند و از آنجا که صبح تا شب سر کار می رفتند، دور تا دور خانه شان را با حصارهایی به ارتفاع سه متر پوشانده بودند تا وقتی جان در خانه تنهاست، نتواند خارج شود و با کسی ارتباط داشته باشد. کودکی جان در همین محدودیت گذشت.

او از دنیای خارج و از دنیایی که پدر و مادرش برای او ساخته بودند وحشت داشت اما با این حال بهترین معلمان در خانه، درس های مختلف را به او تدریس می کردند و با این روش تحصیل او حتی موفق به دریافت بورسیه از طرف ملکه الیزابت شد.

این بورسیه بهترین فرصت برای فرار از دژ خانوادگی بود. جان پیانو را به زیبایی می نواخت و برای همین پس از اتمام تحصیلاتش، به عنوان رهبر ارکستر کلیسا مشغول به کار شد. پس از مدتی وقتی که دید این کار درآمد چندانی برایش ندارد به عنوان مکانیک در یک تعمیرگاه کار خود را آغاز کرد اما مدت کوتاهی پس از آن به اتهام دزدی پول از صندوق مغازه، اخراج شد.

از همان سال ها کلاهبرداری های کوچک او آغاز شدند. جان در بیست و سه سالگی با بتی ازدواج کرد اما هنوز یک سال از ازدواج شان نگذشته بود که به جرم کلاهبرداری دستگیر شده و به زندان افتاد، به این ترتیب، دخترش زمانی به دنیا آمد که او در زندان بود. بتی کودک را به یتیم خانه فرستاد و خودش هم از جان جدا شد و به این ترتیب او هرگز نفهمید که دخترش به کدام یتیم خانه سپرده شده است.

پس از آن بارها و بارها، جان به اتهام کلاهبرداری دستگیر شده و هر بار برای مدت چند ماه زندانی شد. در همین زمان هایی که او در زندان بود به این نتیجه رسید که با قتل افراد متمول و انداختن جسدشان در اسید، می تواند ثروت هنگفتی به جیب بزند. او چند بار این آزمایش را روی موش ها امتحان کرد و فهمید که مدت بسیار کوتاهی طول می کشد تا بدن یک فرد به طور کلی در اسید حل شود و دیگر چیزی از آن باقی نماند.
 
قاتلی که هیچ اثری از قربانیان به جا نمی گذاشت

اولین جنایت

در سال 1943 بالاخره جان از زندان آزاد شد و این زمان درست در میانه جنگ جهانی دوم بود. او این بار موفق شد به عنوان حسابدار در یک شرکت تجاری کار خود را آغاز کند. رئیس کارخانه «ویلیام مگ سوآن»، بدون این که درباره سوءپیشینه جان تحقیق کند، همه امورات کار را به دستش سپرده و حتی جان را راننده شخصی خودش کرد.

در ششم سپتامبر 1944 مک سوآن به طرز عجیبی ناپدید شد و این در حالی بود که در این مدتی که جان مشغول کار در شرکت مک سوآن بود، کارگاهی خارج از شهر برای خودش ساخت، جایی که شاید سالی یک بار هم کسی از جاده اش عبور نمی کرد.

شبی که مک سوآن ناپدید شد، جان به بهانه ای او را به همان جاده کشانده و با اتومبیل به شدت به مک سوآن زده و سپس او را به کارگاه برده و جسدش را در بشکه ای از 150 لیتر اسید سولفوریک انداخت.

دو روز بعد، جان برای از بین بردن بقایای احتمالی به آنجا رفت و همه مدارک را از بین برد. او سپس برای این که خانواده مک سوآن به خاطر گم شدن فرزندشان نزد پلیس نروند، به خانه آنها رفت و با مدارکی ساختگی اعلام کرد که پسرشان کلاهبرداری بزرگی کرده و حالا هم فراری است. علاوه بر این، به خاطر آن که هنوز ارتش، مردان جوان را برای شرکت در جنگ می برد، جان به آنها گفت که مک سوآن فرار کرده تا در جنگ شرکت نکند.

او چند روز بعد با وکالت نامه جعلی برای دادن بدهی های ساختگی شرکت، تمام اموال مک سوآن را فروخت بدون این که خانواده اش بتوانند اعتراضی کنند. در سال 1945 وقتی جنگ تمام شد و خبری از مک سوآن نشد، خانواده او خواستند تا همه داستان را برای پلیس تعریف کنند اما قبل از این که تصمیم آنها عملی شود، جان پدر و مادر او را نیز به قتل رساند و جسدشان را از بین برد، او حتی خانه دونالد و امی را هم فروخت.

جان از فروش املاک و مستغلات خانواده مک سوآن هشت هزار پوند به دست آورد اما به خاطر شرکت در قمار و شرط بندی های مختلف به سرعت تمام پول را از دست داد.

جنایت دوم

پس از این که جان دوباره بی پول شد، تصمیم گرفت زوج جدیدی را برای اجرای نقشه شیطانی خود پیدا کند. این بار، قربانیان دکتر آرچیبالد هندرسون و همسرش بودند. جان برای فریب آنها، خودش را یک نجیب زاده نشان داد که قصد خرید خانه شان را دارد. پس از چند بار معاشرت، رز از او خواست تا برای نواختن پیانو و صرف شام به خانه آنها برود. در همان مهمانی، جان موفق شد اسلحه آرچیبالد را بدزدد و حالا نوبت اجرای نقشه بعدی او بود. مرد تبهکار پس از مهمانی به کارگاهش رفت و دوباره وان اسیدی خود را آماده کرد و روز بعد در همان جاده خلوت با آرچیبالد و همسرش قرار گذاشت.
 
وقتی آنها به محل قرار رسیدند، جان سر آنها را با اسلحه نشانه گرفت و گلوله ها را درست به پیشانی شان شلیک کرد. این تبهکار مخوف آنها را نیز مانند مک سوآن به سوی بشکه اسیدی کشاند و درون آن انداخت. او این بار هم با جعل یک نامه توانست تمام املاک، اتومبیل و حتی سگ آنها را بفروشد و بار دیگر مبلغ 10 هزار پوند به جیب بزند.
 
قاتلی که هیچ اثری از قربانیان به جا نمی گذاشت

آخرین قربانی

آخرین قربانی جان، «اولیو دوراند دیکون» زنی شصت و نه ساله بود. او بیوه ثروتمند وکیلی به نام دیکون بود که چند روزی در هتل اونسلو – جایی که جان در آنجا زندگی می کرد – اقامت داشت. جان با نزدیک شدن به اولیو توانسته بود اعتماد او را به دست بیاورد، طوری که اولیو گمان می کرد او مهندسی معروف از خانواده ای سرشناس است. در فوریه 1949 جان توانست اولیو را هم به کارگاه آدمکشی خودش بکشاند. او پیرزن بیچاره را هم با شلیک گلوله به قتل رساند. پس از آن ابتدا وسایل قیمتی او از جمله جواهرات و کت پوستش را برداشت و سپس جسد او را داخل بشکه اسید رها کرد.

دستگیری و محاکمه

دو روز بعد، دوستان اولیو که از غیبتش نگران شده بودند، جستجو را آغاز کردند. این بار جان نتوانست رد دوستان اولیو را بزند تا آنها را نیز از بین ببرد. از آنجا که چند روز آخر، اولیو بیشتر اوقات خود را با جان می گذراند، پلیس، اول از همه به او مشکوک شد. با تحقیقات گسترده پلیس توانست بفهمد که جان کارگاهی خارج از شهر و در محلی متروک دارد و این در حالی بود که مرد تبهکار قبل از رسیدن نیروهای پلیس موفق شده بود گالن های اسید را از آنجا خارج کرده و از بین ببرد اما مدارک کوچکی باقی مانده بود که متوجه آنها نشده بود؛ مدارکی که در عین کوچکی، توانستند بالاخره دستش را رو کنند.

در همان ابتدای جستجو، بشکه و قطرات اسید ریخته شده روی زمین و همچنین قبض خشکشویی مربوط به کت پوست اولیو پیدا شد. با جستجوی بیشتر، نیروهای تجسس نامه هایی مربوط به خانواده مک سوآن و هندرسون را نیز پیدا کردند. تحقیقات در بیرون کارگاه نیز آغاز شد. در این جستجوها، ماموران پزشکی قانونی موفق شدند در حدود نیم کیلوگرم از گوشت انسان، تکه هایی از پا و یک دندان مصنوعی را که مشخص شد متعلق به اولیو بوده پیدا کنند.

جان به عنوان متهم اصلی پرونده دستگیر و روانه زندان شد. در بررسی های انجام شده، مشخص شد که مدارک به دست آمده متعلق به شش نفر بودند که جان قتل آنها را به گردن گرفت، اما در این سال ها سه نفر دیگر نیز بدون بر جای گذاشتن هیچ رد و نشانی ناپدید شده بودند که پلیس احتمال می داد آنها هم به دست جان به قتل رسیده و جسدشان از بین رفته باشد، اما به خاطر این که هیچ مدرکی به دست نیامد، جان نیز این اتهام را رد کرد.

جان در جلسه محاکمه اش گفت: «من دوران کودکی بسیار بدی داشتم. با این که از لحاظ مالی در شرایط خوبی به سر می بردیم اما من اجازه استفاده از هیچ کدام از این امکانات را نداشتم. در واقع در خانه زندانی بودم و از دنیای بیرون از خانه وحشت داشتم. پدر و مادرم از دنیای خارج از خانه برایم کابوس وحشتناکی ساخته بودند. برای همین وقتی توانستم از آن قلعه خارج شوم، خواستم به آنها نشان دهم که دیگر احتیاجی به آنها ندارم اما در شرایط عادی هم نمی توانستم پول زیادی به دست بیاورم. من مدت زیادی را در زندان گذراندم و به راحتی کار پیدا نمی کردم. حتی همسرم هم به خاطر یک اشتباه من را رها کرده و برای همیشه از فرزندم دور کرد.»

او در ادامه گفت: «من از کشتن این افراد پشیمان نیستم. آنها ثروتمندانی بودند که از لحظه لحظه زندگی خود لذت برده بودند در حالی که من مدام با بدبختی و بدبیاری روبرو شده بودم، من اگر باز هم می توانستم کارم را ادامه می دادم ولی این بار خوب دقت می کردم که حتی یک دندان هم از کسی باقی نماند. من در از بین بردن جسدشان عجله کردم و همین موضوع، سر آخر باعث لو رفتنم شد.»

با این که بیماری روانی جان در همان لحظات اولیه توسط پزشکان مشخص شد اما این موضوع نتوانست نظر دادگاه را راجع به حکم او تغییر دهد. تنها چند دقیقه طول کشید تا دادگاه، رأی اعدام را برای جان صادر کند. جان در دهم آگوست 1949 به دار آویخته شد. 
سرنخ
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
عاطی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۵:۲۹ - ۱۳۹۶/۰۴/۰۷
0
1
پس در سریال Breaking Bad، نحوه از بین بردن جسد در اسید و بشکه، از همین پرونده گرفته شده...
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار