عموی مهربان و خاله رویا از زندگی شخصیشان می گویند
کد خبر: ۷۰۱۲۰
تاریخ انتشار: 2017 April 13    -    ۲۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۹:۵۱
مصاحبه با یک زوج هنری؛
این زوج هنری همچنین اجراهای مشترکی را در برنامه «آبرنگ»، «شکوفه های بهاری» و «رستوران کودکان» و ...با یکدیگر داشته اند. آنها با همکاری هم می کوشند خاطراتی خوش، در ذهن کودکان از خود به جای بگذارند.
عمو و مهربان و خاله رویا از زندگی شخصیشان می گویندبه گزارش «تابناک با تو»، آزیتا رضایی و سید مجتبی ظریفیان قبل از آنکه زن و شوهر باشند یک زوج هنری هستند که بچه های ایران آن ها را با نام خاله رویا و عمو مهربان می شناسند.
 رضایی در رشته ادبیات فارسی تحصیل کرده و سال ها سابقه کار تئاتر کودک را در کارنامه حرفه ای اش دارد. ظریفیان نیز دامپزشکی خوانده و پس از سال ها کار تئاتر سال ۸۷ وارد تلویزیون شده و بازی و اجرای برنامه های پر مخاطبی چون «موتور امداد»، «صبح به خیر بچه ها»، و «یه لقمه خنده» را بر عهده گرفته است.
 
این زوج هنری همچنین اجراهای مشترکی را در برنامه «آبرنگ»، «شکوفه های بهاری» و «رستوران کودکان» و ...با یکدیگر داشته اند. آنها با همکاری هم می کوشند خاطراتی خوش، در ذهن کودکان از خود به جای بگذارند.
 
از این که مجتبی ظریفیان و آزیتا رضایی متولد چه سالی هستند اطلاعاتی در دسترس نیست. 
 
 گفتگو با عمو مهربان و خاله رویا
 
عمو و مهربان و خاله رویا از زندگی شخصیشان می گویند 
ابتدا بگویید چطوری با یکدیگر آشنا شدید؟
 
خاله رویا: سال ۸۱ قرار بود تئاتر «شهر خوب بچه ها» را نویسندگی و کارگردانی کنم و از مجتبی دعوت کردم در آن کار بازی کند. او هم قبول کرد. بعد کم کم دستیار کارگردان و شاعر کار شد و چند تئاتر با همـکار کردیم. سال ۸۷ نامزد شدیم و سال ۸۸ با هم ازدواج کردیم. 
 
عمو مهربان: سال ۸۰ بود که در دانشگاه آزاد کرج در رشته دامپزشکی تحصیل می کردم و از آنجا که خیلی شر و شیطون بودم، یک روز یکی از همکلاسی هایم گفت برای تئاتری در کرج بازیگر می خواهند، تست می دهی؟ 
چون در گذشته تئاتر کار کرده بودم، قبول کردم و بعد از تست دادن در نمایش نامه ای به نام «چهار صندوق» که کاری از بهرام بیضایی بود، نقش اول را به من دادند.
حدود ۹ ماه برای آن تئاتر تمرین کردم تا این که قرار شد ۱۵ روز آن را اجرا کنیم. در یکی از روزهای اجرایمان، خانم آزیتا رضایی که کارگردان تئاتر کودک بود، بین تماشاچیها حضور داشت و برای نخستین بار کارم را آنجا دید.   
چند روز بعد ایشان تلفن زد و به من برای بازی در یک تئاتر کودک پیشنهاد داد که قبول کردم و آشناییمان رقم خورد.
 
 خاله رویا: دلیل حضور من برای دیدن تئاتر چهار صندوق بهرام بیضایی، این بود که در آن سال میخواستم تئاتری به نام «شهر خوب بچه ها» را که یک تئاتر آموزشی بود کارگردانی کنم، به همین دلیل دنبال بازیگری بودم که بتواند نقش بازیگر بچه را خوب دربیاورد.
در آن تئاتر، از کار ۲ نفر خیلی خوشم آمد که یکی از آنها آقای ظریفیان بود. چند روز بعد وقتی تلفنی به ایشان پیشنهاد کار دادم، قبول کرد و این شروع آشنایی ما بود.
 
 توسط مجتبی با طنز آشنا شدم
 
خاله رویا: پدرم مسئول نور تالار وحدت بود و اکثر زمان هایی که به آنجا میرفت، من را هم که آن زمان فقط ۹ سال داشتم، با خود می برد، به همین دلیل از همان ایام عاشق تئاتر شدم و به هر زحمتی بود، پدرم را راضی کردم من هم تئاتر بازی کنم. 
البته متن های زیادی تا به حال نوشته ام که بیشترشان بزرگسالانه بوده و اغلب کمی تلخ هستند. در اصل قبل از آشناییم با مجتبی، نمیتوانستم کار طنز انجام دهم اما از زمانی که با مجتبی آشنا شدم و همکاریمان را شروع کردیم، ورودم به دنیای طنز آغاز شد و از نوشته های طنز مجتبی خیلی چیزها یاد گرفتم. 
 
 به دلیل همسرم این شغل را انتخاب کرد
 
عمو مهربان: سال ۸۱ سال خاصی برای من بود، واقعا سر چند راه مختلف قرار گرفته بودم و تصمیم گیری خیلی برایم سخت بود. چون ۴ انتخاب مختلف داشتم؛ یکی ادامه رشته دانشگاهیم دامپزشکی بود، دوم رفتن دنبال ورزش و رشته ورزشی ام بود چون در آن سال عضو یک تیم دسته اولی فوتبال بودم  و آقای گل دانشگاه آزاد کرج، سومین کارم در ارتباط با مزارع شتر مرغ بود و در آخر هم تئاتر ولی آشنایی من با خانم رضایی، باعث شد از فکر بقیه دربیایم و این راه را برای ادامه زندگی ام انتخاب کنم.
 
 عمو و مهربان و خاله رویا از زندگی شخصیشان می گویند
 
معیارتان برای ازدواج چه چیزهایی بود؟
 
آزیتا: درستکاری و راستگویی برایم مهم بود نه این که یک شخص بخواهد از خود تصویری دروغین بسازد.
 
 مجتبی: این که بتوانم به او اعتماد کنم و به اصطلاح خیالم از همه نظر راحت باشد. 
 
چه ویژگی های خاصی در همسرتان دیدید که با او ازدواج کردید؟! 
 
آزیتا: یکرنگی
 
مجتبی: آزیتا صورت معصومی داشت و شخصیتی محکم. در ضمن او خیلی اجتماعی و کاربلد بود. 
 
همسرتان چقدر در پیشرفت شما مؤثر بوده؟
 
آزیتا: زیاد گاهی می شود که دوست ندارم کاری را بپذیرم اما مجتبی اصرار می کند و کمکم می کند بعد می بینم چه خوب شد که قبول کردم. 
 
مجتبی: خیلی. من تئاتر، فوتبال و درس خواندن را دوست داشتم. همسرم باعث شد تصمیم نهایی را بگیرم و تئاتر را اتتخاب کنم و داشته هایش را بی منت در اختیار من گذاشت. 
 
  در کارها چقدر با هم مشورت می کنید؟
 
آزیتا: زیاد مشورت می کنم، اما تصمیم نهایی را خودم می گیرم. 
 
مجتبی: چون همکار هستیم، باید مشورت کنیم. ما مکمل هم هستیم ولی حق رأی خود را داریم.
 
دست پخت تان چه طور است؟
 
آزیتا: به نظرم بد نیست. (با خنده) 
 
غذای مودر علاقه شما چیست؟
 
آزیتا: غذاهای گیاهی و البته هر غذایی که با بادمجان درست شده باشد. 
 
مجتبی: گراتنی که آزیتا درست می کند. خورش بادمجان مامانم، و لازانیای خاله مریم.
 
عمو و مهربان و خاله رویا از زندگی شخصیشان می گویند 
 
چقدر با هم رو راست هستید؟ 
 
آزیتا: صد در صد. تا به حال سعی کرده ایم حتی یکبار هم به یکدیگر دروغ نگوییم. 
 
مجتبی: بالای نود درصد، ما همه چی مان رو راست است. چیز قایمکی نداریم.
 
چقدر به گذشت و فداکاری در زندگی اعتقاد دارید؟ 
 
آزیتا: بدون گذشت که اصلا زندگی امکانپذیر نیست. خوب است در قبال اشتباهات همسرمان از جمله طلایی «اشکالی نداره»، استفاده کنیم.
 
مجتبی: به نظر من گذشت کلید خوشبختی است. آدم هر قدر گذشت کند، همان اندازه گذشت می بیند، بسیاری مسائل را که ما بزرگ می کنیم با گذشت حل شدنی است. 
 
 اولین هدیه ای که از همسرتان گرفتید چه بود؟
 
آزیتا: یک سرویس ظرف صنایع دستی با نقاشی روی شیشه.
 
مجتبی: کتاب شازده کوچولو.
 
 آخرین باری که همسرتان را غافلگیر کردید کی بود؟
 
آزیتا: روز تولدش بود پانزده اسفند سال گذشته.
 
  مجتبی: روز تولدش بود. با همکاری مادر و خواهر و دوستش مونیکا برایش جشن گرفتیم.
 
اهل قهر کردن هستید؟ 
 
آزیتا: نه توانش را ندارم، چون کار سختی است، اما گاهی سرسنگین می شوم.
 
مجتبی: نه به خدا‌، نمی توانم با آزیتا قهر کنم. 
 
فکر می کنید چه عواملی باعث موفقیت در زندگی مشترک می شود؟
 
آزیتا: زن ها و مرده اصلا شبیه هم نیستند و دو دنیای کاملا متفاوت دارند، حالا قرار است بیایند و در کنار هم زندگی کنند و اگر قلق یکدیگر دستشان بیاید خوب زندگی می کنند. شناخت کلیدهای ورودی مانند احساسات طرف مقابل، خانواده اش، رفتار سنجیده داشتن، بخشنده بودن، و درس گرفتن از اشتباهات گذشته عوامل مهمی است. 
 
مجتبی: به نظر من درک متقابل، حمایت خانواده ها‌، و کینه ای نبودن.
 
عمو و مهربان و خاله رویا از زندگی شخصیشان می گویند 
بهترین تفریح شما چیست؟
 
آزیتا: منچ بازی کردن.
 
  مجتبی: با پسر خاله هایم پلی استیشن و فوتبال بازی کنم.
 
ارزشمند ترین چیزی که در زندگی دارید چیست؟ 
 
آزیتا: همدیگر رو.
 
 
مجتبی: خانواده ام، خواهرانم و خواهر خانمم.
 
 
چه آرزویی برای همسرتان دارید؟
 
آزیتا: شاد بودن.
 
مجتبی: بتوانیم در کنار هم برای بچه ها برنامه های خوبی بسازیم که لایق چشم های معصوم شان باشد.
.
 با مشکلات زندگی چه طور کنار می آیید؟
 
آزیتا: کار سختی است اما با فکر و درایت مشکلات را پشت سر میگذاریم. 
 
مجتبی: الآن مشکلات اقتصادی بیشتر شده و این مختص یک قشر خاص نیست، مال همه مان است. شاید بهتر باشد صبوری کنیم و کمتر سختگیری کنیم تا راحت تر بگذرد.
 
رابطه تان با کارهای خانه چطور است؟
 
آزیتا: اصلا خوب نیست. کار خانه را دوست ندارم، اما انجام می دهم. دلم میخواهد کسی باشد که کمکم کند. به نظر من خانه داری یک شغل است، اما شغل من نیست. در ضمن از اتو کردن خیلی بدم می آید.
 
مجتبی: فاجعه است، البته گاهی خانه را جارو می کنم. 
 
عمو و مهربان و خاله رویا از زندگی شخصیشان می گویند
 
 کدام یک از شما بیشتر اهل پول خرج کردن است؟
 
آزیتا: در امور مربوط به خانه من بیشتر خرج می کنم چون درایت اقتصادی بیشتری دارم. مجتبی بیشتر ولخرجی می کند از بس که مهربان است عاشق این است که ببیند کسی چی دوست دارد و برود برایش بخرد. خیلی هم هله و هوله می خورد. 
 
مجتبی: فکر می کنم پنجاه پنجاه خرج می کنیم. البته خانم ها بهتر مدیریت اقتصادی بلدند.  من زیاد حساب جیبم را ندارم.
 
 
اوقات فراغت را چه می کنید؟ 
 
آزیتا: اوقات فراغتی به آنـصورت نداریم. اگر وقتی باشد با خانواده هایمان می گذرانیم، تئاتر می رویم. من عاشق خواهر زاده ام هستم و بیشتر با او بازی می کنم.
 
مجتبی: من عضو تیم فوتبال هنرمندان هستم. با بچه ها به نفع خیریه بازی برگزار می کنیم. چندی پیش برای کمک به زلزله زدگان آذربایجان بازی کردیم.
 
چه پستی دارید؟! 
 
  مجتبی: فوروارد و هافبک وسط.
 
اهل مطالعه هستید؟ 
 
آزیتا: مطالعه را خیلی دوست دارم، بیشتر در زمینه شعر‌، ادبیات و روانشناسی کودک مطالعه دارم.
 
مجتبی: مطالعه تخصصی کم دارم، اما به شعر طنز و کتاب کودک علاقه مندم.
 
بزرگ ترین آرزوی شما چیست؟
 
آزیتا: رسیدن به یقین و فرزانگی. دوست دارم به مرتبه ای برسم که با خودم، خدا و جهان پیرامونم در صلح و آشتی کامل باشم. 
 
مجتبی: همیشه شاد و سالم زندگی کنم.
 
فعلا با بچه های فامیل سرمان گرم است
 
خاله رویا: نمی دانم چرا، اما تعلق خاطر زیادی به کل کودکان جهان هستی دارم. هر کس کودک را به گونه ای تعریف کرده اما به نظر من که بچه ها پایه هر چیزی در جهان هستند. خود من یک خواهر زاده کوچک دارم که وقتی پیشم میآید با تمام وجود با هم بازی می کنیم.
بچه های امروز خیلی متفاوت اند، و واقعا باید برایشان انرژی بگذاری تا قانع شوند، و گرنه دست از چرا گفتن بر نمی دارند.
البته من و مجتبی هنوز تصمیم نداریم که بچه دار شویم، چرا که با این محیط زیست آلوده، به نظرم فعلا بچه دار شدن، شاید آنچنان کار درستی نباشد، به همین خاطربا وجود علاقه شدیدی که به بچه ها داریم، سعی می کنیم سرمان را با بچه های فامیل گرم کنیم، به نظرم لزوما این قانون نیست که همه زوج ها خیلی زود بچه دار شوند چون همه بچه های دنیا بچه های ما هستند.
 
یک جمله یادگاری به ما بدهید
 
آزیتا: زندگی بدون شادی ارزشی ندارد، شاد باش و شادی را تقسیم کن. 
 
مجتبی: شاد بودن هنر است/ شادکردن هنری والاتر/ لیک هرگز مپسندم به خویش/ که چو یک شکلک بی جان شب و روز/ بی خبر از همه، خندان باشم.
 
منبع: saten 
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار