لادن نیکنام شاعر، نویسنده و منتقد ادبی طی یادداشتی تند و تیز درباره کتاب شعر امیر آقایی نوشت.
در یادداشت لادن نیکنام آمده است:
یکی
از شانس های بی نظیر من در زندگی ام این بوده که تقریبن در بزنگاه های
تاریخی این خاک ؛ توان ِ تماشا کردن از نزدیک را داشته ام. توان ِ رو به رو
شدن با تلخ ترین نماهای نزدیک. امروز که به شکل تصادفی مثل همیشه که زیاد
راه می روم؛ رسیدم به یکی از شهر کتاب های شمال شهر تهران.
و خب این شانس کمی نیست که ببینی ترافیک سنگینی به وجود آمده دور شهر کتاب …….
با خودم فکر کردم حتمن این همه خودرو دوبله پارک کرده اند تا کتاب بخرند.
و چه قدر عالی.
و
بعد دیدم ” امیر آقایی ” نشسته پشت میز کوچکی و دفتر شعرش را امضا می کند و
صفی بسته شده پر از دخترها و زن ها و پیرزن های پولدار … همه با لباس های
مارک دار و خودروهایی که حتی اسم شان را نمی دانم ایستاده بودند تا دفتر
شعر ِ خریده شده را امضا کند هنرپیشه ی مورد علاقه شان.
چندتایی
از دخترهای جوان به پهنای صورت اشک می ریختند. چندتایی کف دست ها را به هم
می مالیدند. چند نفری دور هم دایره ای زده بودند و از هم می پرسیدند که رژ
لب هاشان کمرنگ شده یا نه…
اول خنده ام گرفت ولی بعد دفتر شعر را برداشتم و همان جا ایستاده نصف دفتر را خواندم… و بعد دلم سوخت برای ” امیر آقایی ” …
شاید بپرسید چرا؟
چون
تا به حال در نمایی به این نزدیکی ندیده بودم که چه طور یک بازیگر دچار
بحران هنری می شود و احساسات آنی و لحظه ای اش را در سه خط نوشته و فکر می
کند اسمش شعر است و بعد براش جشن امضا می گذارند و دخترها ایستاده زار می
زنند. پیرزن ها از او فیلم می گیرند و بعضی از پسرها ( که البته تعداد
پسرها بسیار اندک بود) دخترها را دلداری می دادند که نگران نباش؛ امیر
آقایی با تو هم سلفی می گیره ؛ بچه باحالی یه….
اما سؤال این جاست…
از فردا حس ِ ” شاعر ” بودن را چه طور باید با خود حمل کند؟!!!
آیا او شاعر است؟
آیا از دیدگاه خودش ادبیات می تواند چنین ساده اتفاق بیفتد؟
با یک صف چند صد نفره و لابد تا پایان وقت هزار نفره ادبیات و کلمه دغدغه اش می شود تا همیشه ؟
و چه کسی باید به او بگوید ؛ آقا شما شاعر نیستید و این ها که نوشته اید شعر نیست…
آیا
ما عده ای متولی فرهنگی داریم تا ” منوچهر آتشی ” و ” بیژن الهی ” و ”
محمد حقوقی ” را از حافظه ها پاک کنند و جای آن ” امیر آقایی ” بگذارند؟
تیشه دست کیست؟
ریشه ها را داریم دسته جمعی به کجا می زنیم؟
دلم
واقعا می سوزد برای ” امیر آقایی ” که شاید فکر کرده است شاعری چنین ساده
است. شاعری یعنی سلفی گرفتن با دخترهای زعفرانیه و پیرزن های ولنجک و خوردن
جرعه جرعه قهوه و نوشتن شعرهای سه سطری …
بازی کردن نقش ِ یک شاعر
هم در زندگی واقعی سخت است چه برسد به این که کتاب ِ این چنینی را چاپ کنی
و امضا و حس کنی ” پابلو نرودا ” هستی. (این را از آن جا می گویم که خودم
شیوه ی رفتارش را تماشا کردم و دیدم آن چه را که باید می دیدم ……. )
مردم
ِ ما در کنار متولیان فرهنگی ِ ما بینوایانی گرفتار شده در میان مایه گی
اول خود را نابود می کنند و بعد فرهنگ را و قربانی ها هم آدم هایی هستند
شبیه ” امیر آقایی ” …
شاید بهتر بود با این میزان صراحت نمی نوشتم
چنان که همه عمر در لفافه سخن گفتم ولی دیگر گاهی مستقیم نگفتن توهین به
خود و به فرهنگ و ادبیات است.
ببخشید آقای آقایی ولی حرف حق بیشتر ِ وقت ها تلخ است …
لادن نیکنام