اعترافات قاتلی که شبح‌ وار با مقتول زندگی می‌کرد
کد خبر: ۶۲۸۲۳
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: 2017 January 30    -    ۱۱ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۱
مهندس جوان که مدعی است تحت ‌تأثیر مواد مخدر دست به آدم‌کشی زده‌ است، پای میز محاکمه رفت و توضیح داد چطور مانند یک شبح با مقتول زندگی کرده‌ است.
 
 متهم که در شعبه دوم دادگاه کیفری استان تهران محاکمه شد، یک سال قبل در جریان یک درگیری پیرمردی را به قتل رسانده است.
 
یک سال قبل مأموران پلیس با تماس تلفنی زنی متوجه شدند قاتلی در حوالی بلوار کشاورز در حال فرار است که با ردیابی مأموران متهم که همچنان داشت می‌دوید و جوانی دیگر نیز او را تعقیب می‌کرد، بازداشت شد. جوانی که در تعقیب این مرد بود، به مأموران گفت: او دایی‌ام را به قتل رسانده است. ما همگی در یک ساختمان زندگی می‌کنیم و زمانی که صدای عجیب از خانه دایی‌ام شنیدم، می‌خواستم به خانه‌اش بروم که با این مرد روبه‌رو شدم و او فرار کرد، بعد هم تعقیبش کردم تا پلیس رسید.
 
زنی که با مأموران تماس گرفت، هم مادر من بود. او به من گفت دایی‌ام کشته ‌شده ‌است. بعد از بازداشت متهم ‌به قتل، او به قتل اعتراف کرد و گفت: لیسانس طراحی صنعتی دارم و شغلم طراحی بازی کامپیوتری بود. دو بازی‌ای که طراحی کرده‌ام، در بازار وجود دارد، البته چندماهی بود که بی‌کار بودم؛ چون سرمایه‌گذار نداشتم؛ اما وقتی کار می‌کردم، ساعتی ٣٠ تا ٣٥‌ هزار تومان درآمد داشتم.
 
او درباره قتل گفت: ناخواسته بود. من در زندگی چیزی کم نداشتم، درآمدم خوب بود، زن و بچه داشتم؛ اما این اواخر زندگی‌ام کمی به‌ هم ریخت. من اصلا مقتول را نمی‌شناختم و خودش را ندیده بودم، البته عکسش روی دیوار بود و فقط از روی آن می‌دانستم صاحبخانه چه قیافه‌ای دارد. شش یا هفت سال است که من و همسرم جدا از هم زندگی می‌کنیم؛ اما هنوز طلاق نگرفته‌ایم. حدود پنج ماه اخیر هم شغلم را از دست دادم. حدود سه‌ ماه پیش بود که برای زندگی به یک خوابگاه در میدان ولیعصر رفتم. یکی از شرایط ماندن در خوابگاه این است که افراد شغل داشته باشند؛ چون می‌خواستم آنجا بمانم، مجبور شدم دروغ بگویم؛ اما بعد از چند ماه که همیشه در خوابگاه بودم، مسئول خوابگاه من را صدا کرد و عذرم را خواست. من چند روز مخفیانه در خانه مقتول زندگی کردم که درنهایت، باعث شد با او رودررو شوم و بعد از درگیری، او را با چاقو کشتم. پيش از كشتن مقتول و بعد از اینکه من را از خوابگاه بیرون کردند، درِ خانه روبه‌رویی را زدم و به بهانه اینکه مأمور گاز هستم، وارد ساختمان شدم و بعد به طبقه پنجم رفتم و در آنجا مخفی شدم. قبل از آنکه از خوابگاه بیرونم کنند، چندروزی حواسم به آن خانه بود و می‌دانستم آنجا خالی است. در آن ساختمان پنج طبقه فقط زنی پیر با پسرش در طبقه سوم سکونت داشتند و برادر آن زن که همان مقتول است، در طبقه چهارم بود. کسی متوجه حضور من در طبقه پنجم نمی‌شد.
 
متهم درباره اینکه چرا تصمیم گرفت در خانه‌ای مخفی شود، گفت: یک‌دفعه پیش آمد. بعد از ورود به آن ساختمان، ابتدا به پشت‌بام رفتم و یک‌ساعت‌ونیم فکر کردم. بعد به طبقه پنجم رفتم. بعد از آن بود که تازه فهمیدم کجا هستم. متهم درباره اعضای خانواده‌اش گفت: همسر و فرزندانم در خانه‌ای که من خریداری کردم، زندگی می‌کنند؛ اما من به آن خانه رفت‌وآمد ندارم. من در این سال‌ها با یکی از اقوامم زندگی می‌کردم؛ اما چند ماه گذشته تصمیم گرفتم که از او هم جدا شوم و به خوابگاه بروم. او درباره اینکه چرا از همسرش جدا نمی‌شد، گفت: چون امیدوار بودیم بتوانیم دوباره با هم زندگی کنیم.
 
متهم درباره روز قتل گفت: مقتول را ندیده بودم. بعضی ‌وقت‌ها که مقتول خانه بود، من هم هم‌زمان در طبقه او بودم؛ اما مخفی می‌شدم و او من را نمی‌دید؛ مثلا قهوه دم می‌کرد و یک فنجان قهوه برای خودش می‌ریخت؛ بعد من یواشکی بدون اینکه او متوجه شود، می‌رفتم و برای خودم قهوه می‌ریختم و هم‌زمان با هم قهوه می‌خوردیم. یک‌ بار با هم موز خوردیم و یک ‌بار هم او دو بطری آب معدنی گرفته بود که من یکی از بطری‌ها را برداشتم. حتی یک شب با مقتول برنامه ٩٠ دیدم؛ چون فضای خانه جوری بود که بدون اینکه او من را ببیند، در فاصله چند‌متری‌اش می‌نشستم و به ‌کار خودم می‌رسیدم.
 
اولین‌بار من پایین بودم که ناگهان مقتول از راه رسید. مخفی شدم. بعد یک‌دفعه چشمم به پولکی روی میز افتاد، پولکی را برداشتم و بدون توجه به اینکه او در خانه است، با حالتی عادی و با سروصدایی معمول پولکی خوردم؛ اما او متوجه نشد و بعد از آن، ‌وقت‌هایی که او خانه بود، من هم به طبقه پایین می‌رفتم و به کار خودم می‌رسیدم و حتی پیش آمده بود وقتی مقتول خانه بود، روی تخت او دراز می‌کشیدم. حدود ٤٨ ساعت در آن ساختمان پنج‌طبقه بودم. حدود هشت ساعت را هم پایین بودم و هم‌زمان، مقتول در خانه‌اش بود؛ البته تشک و پتو و مقداری وسیله از‌جمله چند شمع به طبقه بالا برده بودم که وقتی دلم می‌خواهد، آنجا راحت باشم. آخرین‌بار ٢٠ دقیقه قبل از قتل بود که با او بودم.
 
مقتول موز خریده بود، به همان شیوه همیشگی، با هم موز خوردیم و بعد که با هم روبه‌رو شدیم، من او را کشتم. با پایان جلسات بازجویی و صدور کیفرخواست، پرونده برای رسیدگی به شعبه دوم دادگاه کیفری استان تهران رفت. بعد از اینکه نماینده دادستان کیفرخواست را خواند و اولیای‌دم هم درخواست خود را مطرح کردند، متهم در جایگاه حاضر شد. او اتهام قتل را قبول کرد و گفت: من حرفی برای گفتن ندارم. آن روز ماده مخدر ماشروم مصرف کرده‌ بودم و حالت عادی نداشتم و تحت‌ تأثیر آن دست به چنین کاری زدم. با پایان جلسه رسیدگی هیئت قضات برای صدور رأی دادگاه وارد شور شدند.
 
روزنامه شرق
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
United States
|
۰۸:۵۳ - ۱۳۹۵/۱۱/۱۳
0
0
قصه ما بسر رسیدکلاغه به خونش نرسید
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار