این مطلب را که میخوانید احتمالاً حدود 50 ساعت از فاجعه پلاسکو گذشته ولی هنوز، بهت، تنها واژهای است که احساس همگانی را میتواند توصیف کند.
تهران، آخرین روز دیماه، نخستین ساختمان بلند مرتبه خود را از دست داد. مهمتر ازآن ساختمان البته، دهها انسانی است که احتمالاً زیر آوار آن ساختمان 15 طبقه باقی ماندند و تعدادی ازآنها هم آتشنشانهایی هستند که برای امداد و نجات، خطر را به جان خود خریدند. در این میان البته مسائل دیگری هم هست که عمق فاجعه را بیشتر میکند. مثلاً حجم بزرگی از اقتصاد پوشاک که حالا جایی در نزدیک تقاطع دو خیابان جمهوری و فردوسی، در چهاراه استانبول دفن شده است.
خبر را کمابیش میدانید. اینجا خلاصهاش را میگوییم: ساعت هشت آتشسوزی به دلیلی مثل اتصالی برق یا نشتی گاز آغاز میشود. در حدود 10و نیم اعلام میشود که آتش اطفا شده اما چند انجار که گویا ناشی از رسیدن آتش به چند انفجار که گویا ناشی از رسیدن آتش به چند مخزن گازوئیل بوده ابتدا کار برخی از دیوارها و در فاصله کوتاهی کار تمام ساختمان را میسازد. تا لحظهای که این گزارش آماده میشد کار آواربرداری در مراحل اولیه شهادت آتشنشان به نام بهنام میزارخانی تأیید شده است. بیش از 100 نفر همزخمی شدند و برخی هنوز در بیمارستان هستند.
با این حال، آن طرف کلمات یا تصاویری که در این دو روز، بیش از هر چیز در قالب تلگرام یا سایتهای خبری خواندیم و دیدیم، رنجها و دردهایی است که باید در محل حادثه دید و شنید و حس کرد. برای همین هم بود که دیشب، حدود 9 ساعت بعد از ماجرا تلاش کردم سری به محل حادثه بزنم. توصیفی که در زیر میخوانید آن چیزی است که در حول و حوش چهارراه استانبول دیدم و شنیدم با این توضیح که به دلیل نشست گاز، اجازه نزدیک شدن به محل حادثه از مسافتی حدوداً یک کیلومتری داده نمیشد.
ساعت هشت شب است و من از میدان فردوسی، پیاده گز میکنم به سمت پایین. به نسبت یک شامگاه جمعه، جمعیت کمی در خیابان است و جمعیت خیلی کمتری در حال تماشای ویترین مغازهها یا خرید کردن. آنجا بورس چرم است ولی کمتر کسی در چنین وضعیتی حال و حوصله خرید دارد. اتومبیلهایی در حاشیه میدان فردوسی، مملو از غذاهایی در ظرف یکبار مصرف هستند. آرم راهنمایی و رانندگی و معلوم است غذایی بچههای نیروی انتظامی را آوردهاند. کمی پایینتر، ردیفی از خودروهای یگان امداد در حاشیه خیابان دیده میشود. پر از سربازهایی که در آماده باش هستند تا اگر اتفاقی افتاد بتوانند کاری کنند.
فضا همچنان ملتهب است و احتمال هر اتفاقی مجدد گرفته تا تخریب ساختمانهای مجاور. به غیر از پلیس، البته افراد دیگری هم آنجا هستند. رنگ و وارنگ خودرو میبینی. آرمدار و بدونآرم. از نهادهای عمومی تا نهاد دولتی و حتی برخی از نهادهای مردی مثل پلیس افتخاری. همانجا به این فکر میکنم که مدیریت، در کشورها چقدر وابسته به نهادها شده است. تا میخواهیم نهاد میسازیم در صورتی که بیش از آن به رویهها نیاز داریم.
به ریههایی مثل اینکه وقتی یک فاجعه رخ میدهد مردم باید در چه فاصلهای از محل حادثه بایستند، چه کسی فرمانده میدان است، برای پوشش رسانهای ماجرا چه باید و چه نباید بکنیم و ... بگذریم.
آنچه در آن میانه بیش از هر چیز توجیم را جلب کرد، کاسبها بودند. کاسبهای پلاسکو که مات و مبهوت از دست رفتن همه چیزشان بودند. از گاوصندوق و پول نقد و سند و جنس بگذرید. اصل ماجرا که در آنجا از آن حرف میزدند حسابهای دفتری که مثلاً یک تاجر در یک دفتر یا کامپیومترش نوشته بود فلان مقدار از فلانی بابت این اجناس و با این رسیدها طلب دارم و حالا همه آن دفاتر و کامپومتر و رسیدها از بین رفته است. رقمها متفاوت بود. از 400 میلیون شنیدم تا 4 میلیارد نمیدانم این رقمها چقدر راست بود ولی خب اصلاً غیرمنطقی نبود.
در عین حال بعضی چیزها هست که کسی ظرافت آن در نظر نمیگیرد . مثلاً سرقفلی یا حق کسب و پیشه. در شرایطی که دیگر ملکی وجود ندارد، سراغ سرقفلیها یک و دو میلیاردی پلاسکو را باید از کجا گرفت؟ شما اگر جای مالک و مستاجرها باشید و ظرف چهارساعت، دو میلیارد از سرمایهتان به معنای واقعی پودر شود چه کسی پیدا میکنید؟ اتفاقا همین حسها بوده که تقریباً هیچ کس،کسی را که زیرآوار مانده شماتت میکند. آتشنشانها که در حال انجام وظیفه بودند و بقیه افراد هم رفته بودند چیزهای ارزشمند را بیرون بیاورند، غافل از اینکه ارزشمندترین دارایی یعنی جان خود را به خطر میاندازند.
آدمهایی دیگری هم آنجا بودند. خانمی را دیدم که دست دردست همسرش گریه میکرد. نپرسیدم برای که ولی مگر اصلاً مهم بود؟ دهها آدم آن زیر بودند. چه کاسب پلاسکو، چه آتشنشان، چه خبرنگار و چه حتی کنجکاوی که رفته آنجا ببیند چه خبر است. ماجرا برای همه بیش از هر چیز یک بعد انسانی داشت.
حالا، ما به چیزی شبه یک معجزه شبیه یک معجزه نیاز داریم. به معجزهای برای اینکه همنوعمان، زنده از آن زیر بیرون آمده باشند و سنگینی دیوار و البته آتش جانگذار که حرارتش، حتی به 600 درجه هم میرسد.، کاری به کارشان نداشته باشد. معجزه اگر در اتفاق افتاد، آنوقت باید فکری به حال تهران کنیم. تهرانی که حالا خیلی ترسناک شده است. تهران بدون پلاسکو. به تاریخ30 دی هزار و سیصدو نود و«رنج».
1. ساختمان پلاسکو سال 1341 رونمایی شد. چرا در خاطرهها مانده است؟ چون نخستین برج بلند مرتبه تهران است. 16 طبقه، اسکلت فلزی و با با تهویه مطبوع و آسانسور. با ویویی به شمال و جنوب تهران. با رستورانی سلف سرویس در طبقه شانزدهم که پنجرههایی بلند به تمام تهران داشت. زیبا بود؟ نه زشت ساخته شده بود. حتی همان موقع هم زشت محسوب میشد. اما اتفاقی مهمی بود.
ساخت و ساز آن از سال از 1329 تا 1341 طول کشیده بود.در بر خیابان شاه و در نزدیکی لاله زار. در قلب تهران. جایی که غول ناقص الاندام سرمایه داری ایرانی در حال بال و پر گرفتن بود. پلاسکو تا سالها نماد ورود مدرنیته به ایران بود. همزمانی افتتاح این ساختمان با انقلاب سفید پهلویها و اجرای ایدههای اجباری جان اف کندی برای ایران در مورد اصلاحات ارضی و اقتصادی، اهمیت آن را دوچندان میسازد. پلاسکو نماد یک ایران جدید بود. ایران بدون چهره و البته ناموزون.
پلاسکو از طرفی برای اولین فرهنگ پاساژ گردی را به شهرنشینان پایتخت عرضه کرد. همه پاساژهای ریز و درشت امروز تهران وامدار تخم لقی هستند که توسط پلاسکو کاشته شدند. پلاسکو بلندترین بود تا وفتی که برجهای اسکان در سر میرداماد، برج سپهر در خیابان تخت جمشید، برجهای سامان در بلوار الیزابت و ساختمان شیشهای وزارت کشاورزی در بلوار الیزابت ساخته شدند و کمی از ارج و قرب پلاسکو کاستند.
شاید برایتان جالب باشد که یکی از مخالفین اصلی احداث برج پلاسکو آیتالله طالقانی بود. ساختمان در نزدیکی مسجد هدایت، پایگاه آیتالله طالقانی در حال ساخت بود و او میگفت خانه غیرمسلمان بلندتر باشد.
2. پلاسکو را جیب القانیان ساخت. تاجر یهودی مشهور که در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم با خرید لباسهای مازاد ارتش آمریکا و فروش آن به مردم به ثروتی باور نکردنی رسید و تجارت خود را در حوزههای پلاستیک، آلومینیوم و ساخت وساز بسط داد. القانیان در دهه 40 به چهرههای نزدیک به دربار بدل شد و با فشار اسراییل به ریاست انجمن کلیمیان ایران دست یافت.
القانیان به ساخت و سازهای گستردهای در اسراییل دست زد. او ریاست شاخه یهویان تجارت ایران را به دست گرفته بود که شاخه رقیب و قدرتمند تاجران بهایی را روبهروی خود میدید. چهرههایی مثل هژیر یزدانی و ثابت پاسال.
القانیان در نهایت در نهایت در فشار لابیبهایی مجبور شد پلاسکو و دیگر و دیگر ساختمان محبوبش یعنی ساختمان آلومینیوم را به هژیر یزدانی بفروشد. سپس مقاومت او در اهدای کمک 100 میلیون دلاری جامعه یهودیان به اشرف، ستاره اقبالش را موقتاً ساقط کرد و سه ماه را به جرم گرانفروشی در زندان و تبعید گذارند.
در نهایت با وساطت هویدا تبریه شد و وعدههای جدیدی برای پروژههای بلند پروازانهاش دریافت کرد. اقانیان با خوشبینی ساده لوحانهای پیروزی انقلاب را باور نمیداشت و پیشبینی نمیکرد. در نهایت دستگیر شد و در اردیبهشت سال 1358 به جرم ارتباط با اسراییل تیرباران شد. او به هنگام اعدام 70 ساله بود. ساختمان پلاسکو هم به عنوان یک ساختمان مصادرهای تحت مالکیت بنیاد مستضعفان قرار گرفت.
3. پلاسکو طی مرور زمان ارج و قرب خودر را از دست داده بود. مثل برج شهیاد به نمادی از دورانی سپر شده بدل شده بود. ریتم ساخت و سازها، جایگاهش را به عنوان یک مرکز تفریحی و سیاحتی برای مردم طبقه متوسط خدشهدار ساخت.
رفت وآمد به خیابان جمهوری با توجه به ترافیک و یکطرفه بودن آن کار طاقت فرسایی بود و خانوادههایی که در نیمه بالایی تهران زندگی میکردند از خیر آن میگذشتند. حتی سابقه نوستالژیکش هم کمکی نکرد. برخلاف مثلاً کافه نادری و یا پیراشکی خسروی . پلاسکو هم مثل خیابان لالهزار جایگاه تفریحی خود را بالکل از دست داد و با آن چهره ناموزونش به تدریج کاربری دیگری پیدا کرد و تبدیل شد به قلب پوشاک شور و به شکل معناداری در جوار خود پاساژ کویتیها را نیز متولد ساخت که تا سالها یکی از معدود مراکز پوشاک و کفش خارجی برای آلامدهای شمال شهر بود و در آن سوی فردوسی هم بوتیکهای خوش چهره خیابان چرچیل که جنس را برای جوانان شیفته برندهای زیکو و استیلیتو ولی وایز جور میکرد.
این داستان دهه 60 و نیمه اول هفتاد بود. در نیمه دوم دهه 80 اما سوکسه و رونق کار دلار فروشها کار وکاسبی همه را کمرنگ کرد. چهارراه استانبول دیگر نه برای پلاسکو، نه برای کافه نادری و نه برای بازار ماهیفروشهایش که فقط برای فریادهای مداوم دلالهای دلار و پوند بود که در فرهنگ عمومی مردم شناخته میشد. اما در مورد ارزش مغازههای پلاسکو دچار اشتباه نشوید. یک آگهی همین دو هفته پیش در دیوار منتشر شده که نشان میدهد سرقفلی یک باب مغازه 38 متری در این ساختمان اندکی کمتر از دو میلیارد تومان خرید و فروش میشده است.
4. در بهترین تخمینها 15 درصد بازار پوشاک کشور از انبارهای این ساختمان تأمین میشدند و البته سهم خیلی بالایی از این حجم متعلق به پیراهندوزها بود. در سالهای اخیر پلاسکو به یک کارخانه عمودی لباس دوی بدل شده بود. عروس دهه 40 تهران به بیوه_های پیر تغییر شکل داده بود. همین و فور کارگاهها در این ساختمان و انباشت مواد ساختمان و انباشت مواد سوختنی از دلایل فاجعه پنجشنبه بود.
5. اتحادیه پوشاک و لباسفروشهای کشور مثل دیگر اصناف از ساختاری بسیار سنتی برخودار است. در کارگاههای پراکنده در قلب بازار قدیم و تهران و در پاساژهای زنجیرهای موسوم به کویتیها و پاساژهای سنتی مثل پاساژ قائم تجریش یا مجموعه مغازه_های امامزاده حسن، نازی آباد،امام حسین، کوچه مهران و برلن.
اما پایگاه اصلیشان همین ساختمان پلاسکو بود. با متخصصینی که فارغ البال ابایی ندارند که حتی جلوی چشم ناظر عبوری، مارکها و برچسبهای البسه خارجی را روی پوشاک ایرانی الصاق کنند. که رابطه پر از عشق از و نفرت را با صنایع پوشاک ترکیه دارد. مدام از عدم امکان رقابت با این غول بیشاخ و دم(که حتی در اروپا هم برای خود ابهتی دارد) مینالند و از سوی دیگر هر روز و هرروز«کول بار» ها صدها برا اجناس و البسه ترکیهای را به شکل قاچاق از مرز عبور میدهند تا رونق صنف پوشاک پایتخت را تضمین کنند.
نام صنف لباس فروشها را این سالها به شکل دیگری نیز زیاد شنیدهایم حسینیه این در سعدی جنوبی در این پنچ یا شش سال گذشته عموماً محل اصلی صدور نیش و کنایهای حاج منصور ارضی علیه برخی دولت مردان در حین برگزاری مراسم مذهبی و مداحیهای اوبوده است. حاج منصور ارضی پنچشنبه بلافاصله بعد از وقوع فاجعه، این حادثه را تسلیت گفت.
6. در آتشسوزی پلاسکو برآورد میشود که 400 واحد تجاری عمدتاً در بخش پوشاک از بین رفتهاند که از قرار تنها 150 واحد بیمه بودهاند. این که شرکت بیمههایی وجود دارند که این مغازهها ر ابا این شرایط ایمنی نازل بیمه کرده بودند نشان میدهد که صنعت بیمهها ما هنوز تا رسیدن به یک صنعت علمی راه فراوانی دارد:«11 مورد صنفی در ساختمان پلاسکو مستقیماً تحت پوشش بیمه البرز است، اینها داراییهایشان را در بیمه البرز بیمه کردهاندو سقف تعهد کل بیمه البرز برای کل این11 مورد، 2 میلیارد تومان است. همچنین بیمه ایران تعدادی از واحدهای این ساختمان را بیمه کرده.»
برآوردها بین 800 تا 2000 میلیارد تومان از پوشاک برباد رفته خبر میدهند. دپو شده برای شب عید. بیشتر مغازههای پاساژ مغازهای پاساژ به شکل عمدهفروشی فعالیت میکردهاند و تنها یک طبقه خردهفروشی لباس داشته است. در یک گزارش میدانی از قول یک مالباخته میخوانیم:« از بعد از ماه محرم حدود400 میلیون تومان کت و شلوار سفارش دادم و تا پایان محرم و صفر حدود100 میلیون ازآنها را فروختم اما برای عید دپو کردم و حالا همه پودر شده، خیلی زود هم پودر شد انبار من در طبقه هفتم بود و فقط یک آتشنشان نذاشت که من بمیرم، به اصرار سعی داشتم بروم و چکها و حدود 50 میلیون پول نقد مشتری را بردارم. خانه خراب شدم.»
7. در طبقه زیرین پلاسکو یک صنف دیگرهم به شکل مشخصی فعال بوده است. این طبقه پر از آکواریومها و ماهیان تزیینی است که خب کسی در همهمه فرو ریختن پلاسکو سر سراغی از آنها نمیگیرد.
8. پنچشنبه ساعت هشت صبح خبر آتشسوزی در شبکههای خبری پیچید. و خب در ابتدا کسی خیلی جدی نمیگرفت. فقط وقتی در خبر دقت میکردی متوجه عمق ماجرا میشدی: یازده ایستگاه آتشنشانی نیروهای خود را به محل فرستادهاند. در پنچشنبه صبح که ترافیک خیابان جمهوری به خاطر رجوع مردمی که در بقیه ایام هفته سرکارهای خود هستند تشدید هم میشود. مردمی که میآیند تا موبایل بخرند،تلویزیونهای غول پیکیر را نظاره کنند و قیمت کنند و شاید بخرند و دانشجویانی که وعدههای دیدار عاشقانهشان را به کافه نادری ویا گلهای رضاییه موکول میکنند تا هم در نوستالژی رمانیتک غوطه بخورند و شاید طرف مقابل خود را نیز تحت تأثیر قرار دهند. اینها مهمانان روزهای پنچشنبه چهارراه استانبول هستند.
9. خبر آنلاین درباره این حادثه نوشته است:«ساعت 7 زیارت عاشورا برگزار شد. چایی میدادند که بوی نشستی گاز آمد. یکی از کارکنان ساختمان آمد و چراغ را روشن کرد، ناگهان همه چیز منفجر شد. بعد که آتشنشانی آمد، ساختمان را تخلیه کردند. بعد هم ساختمان را تخلیه کردند. بعد هم ساختمان خم شد و فروکش کرد.»
ساعت 10 خبر از اطفای حریق آمد و تصاویر پلاسکو که آتشش در ظاهر فرو نشسته و خب مشخص بود که دیگر این پلاسکو آن پلاسکوی قدیم نمیشود. فکر کردیم شاید سر نوشت سینما آزادی بعد از آتشسوزی سال 76 در انتظار این ساختمان باشد. اما جه خیال خامی. آرامش تنها یک ساعت به طول انجامید و شعلهها دوباره سربرداشتند. ظهر بود که تهرانیها یازده سپتامبر را در خیابان جمهوری از نزدیک دیدند. به همان سیاق آتشی که بالا شروع شد و به تدریج تمام استراکچر ساختمان را ذوب کرد و غول آهنی فروریخت. به قول یک رسانه تیزهوش ترکیهای:«11 سپتامبر ایرانیها بدون هواپیما، بدون تروریست.»
از قرار وفور منابع گازوییل در کارگاههای تولید پوشاک دلیل اصلی این انفجارهای زنجیرهای بوده است. کنترل آتش در حدود ساعت11 موجب شدتا بسیاری از فروشندهها و مالکین مغازهها برای برداشتن اسناد مدارک و یا چکها و پولها و همین طور بستن حسابهای بازخود به داخل ساختمان هجوم ببرن و تلاش آتشنشانها برای منصرف ساختن آنها به جایی نرسید. سخنگوی سازمان آتشنشانی گفت:«حوالی ساعت 10 تا 11. روز گذشته، شعلههایی حریق در ساختمان پلاسکومها رو به طور نسبی اطفا شد... آتشنشانان در حال عملیات گشت زنی و ایمن سازی در طبقات برای نجات افراد بودند که ناگهان صدای انفجاری در طبقات فوقانی به گوش رسید و شدت انفجار به حدی بود که تمامی شیشههای ساختمان تخریب شد. دقایقی بعد انفجار دوم رخ داده و لحظاتی بعد، طبقات فوقانی ساختمان پلاسکو ریزش کرد که با توجه به اسکلت فلزی ساختمان و کم شدن مقاومت آن به دلیل حرارت آتش و هچنین پاره شدن بار طبقات بالایی، ناگهان ساختمان پلاسکو ریزش کرده و ساختمانی که بین 50 و 60 متر رتفاع داشت در عرض چند ثانیه به تلی از خاک بدل شد.»
10. بلافاصله بعداز اولین موج خبری این حادثه از همان بعدازظهر پنجشنبه رسانهها نزدیک به شهردار خطاب به مدیریت این ساختمان منتشر کردهاند مبنی برناامن بودن این ساختمان.
سخنگوی سازمان آتشنشانی دربار ه تعداد افراد زیر آوار مانده گفت: اطلاع دقیقی از تعداد نفرات نیست. اما معلوم نیست تا کی باید تاوان بی احتیاطی چند نفر را آتشنشانان بدهند.ما تا کی بگوییم رسیدگی کنید، سیستمها را روز کنید، ساختمانهایتان را ایمن کنید؟ به گفته او مالکان و هیات مدیره ساختمان پلاسکو پیش از این در پاسخ به هشدارهای متعدد سازمان آتشنشانی، تنها گفته بودند که ساختمان بیمه است.«هیات مدیره و مالکان مدام میگفتند بیمه میکنیم. بیمه همکاران ما و مردم را از زیر آوار در میآورد؟»
و جالب اینکه کسی نمیداند معنای این هشدارها اگر ضمانت اجرایی نداشته باشد یعنی چه؟ واقعا دستگاههای اجرایی میتوانند از لابی چهرههای متنفذ اصناف عبور کنند؟ واقعا چنین اتفاقی شدنی است؟ بعید میدانیم. تا آن موقع و تا رسیدن به روزی که دستگاههای اجرایی ما از جمله شهرداری بتوانند برلابی قدرتمند اصناف ما غلبه کنند و هشدارهایشان را با قانون و عملیات قانون پیشیبانی کنند بهتر است به همان صحنه دردآور مقابله ماموران با دستفروشیهای بینوا بسنده کنیم.
گروهی دیگر اما متولی پلمب این ساختمان ا وزارت کار میدانستند و قصور ناشی از این وزارتخانه دولتی میدانستند.
11. از ظهر پنجشنبه 30دیماه تهران زخم خورده و نالان به خود میپیچید. خبر آمدکه دهها آتشنشان در ساختمان گرفتار و احتمالاً شهید شدهاند. آتشنشانها از محبوبترین قشرهای مردم هستند. در شهری این چنین شلوغ و پرازدحام و سرسام گرفته، رعایت اصول ایمنی برای مردم به شوخی بدل شده است و این آتشنشانهای بی ادعا و جسور بلاکش در تمام کاستیهای این شهر بزرگ شدهاند. بلاکش مدیران شهرداری از دهه 70 تاکنون که برای درآمد بیشتر و نمایش جاه طلبی های خود چشم بر نیازهای اولیه بستند، به ساخت برجهای و مراکز خرید رضایت دادند و ترافیک و آلودگی شهر را دامن زدند و در این هیستری پول و نمایش بیشتر آتشنشانها مصیبت اصلی را تحمل میکردند.
12. مهدی شیرزاد در تنسیم درباره آتشنشانها حقایق را به زبانی گزنده نوشته است. بد و بیراهها و دشنامها را به عمد حذف نکردم. او نوشته است:«من برای فصل اول و دوم آتشنشانی تقریباً 16 ماه کنار اینها بودم. فرمانده همان ایستگاه تو ساعتای بیکارری نیروهاشون رو تمرین میدن تا آمادگی بدنی داشته باشن. مثلاً با ردبان از ساختمای ایستگاه میرن بالا و از پشت بوم میپرن روی تشک بادی کف حیاط ایستگاه. من یه بار امتحان کردم. وقتی میرسی بالای پشت بوم، تشک به اون گندگی به نظرت قد یه دفتر 40 برگ میاد.
آخرش یکیشون بیهوا منو از کمر گرفت با هم پریدیم پایین و گرنه که من باز با نردیان برگشته بودم. اکثر آتشنشانها از طبقات فرودست جامعهن، چون کمتر آریایی حاضر به انجام همچین کار سختیه. باید دو سه بار عملیات برید، یا به بار لباس اینا رو بپوشید و از پلههای یک ساختمون 14 طبقه بالا برید تا سختی کار اینها رو بفهمید.
با خیال راحت و اطمینان میگم که آتشنشانها از معدود اصناف ایرانن که واقعا ساعت کارشون رو پر میکنن. اکثراً ازاین رو نمیدونن اما از لحظه زدن زنگ خطر تا خروج نیروها از ایستگاه حدود 40 ثانیه بیشتر طول نمیکشه، با حدقل من بیشتر از اینو ندیدم. فرقی هم نمیکنه عملیات نجات گربه از بالای درخت باشه یا آتشسوزی پلاسکو.
بخش زیادی از تعریف و توجیه عمیلات توی ماشین انجام میشه. من خودم شاهد بودم که گروه سیاه و روغنی از عملیات برگشتن و رفتن حموم. نیم ساعت بعد که زنگ زدن نفر آخر لخت و خیس از میله اومد پایین و بدون جوراب جورابو لباس زیر لباسهای عملیات روتنش کرد و دوید سمت ماشین در حال حرکت. هر آتشنشانی میدونه اگه ظرف 8 دقیقه خودشو به محل حریق نرسونه، عملاً همه چی از دست دست رفتهست و اگر وسعت محل و میزان مواد سوختنی بالا باشه با عملیات ترسناکی مثل ساختمون پلاسکو روبهرو میشه. آتشنشانهای ما هیچ وثت به موقع نمیرسن. اگه به ترافیک نخورن، حتما جایی یک آریایی ورود ممنوع میاد، یا هم میهن عزیز دیگهای دوبله پارک کرده رفته خامه عسلی بخره که با برو بچ اداره بزن به بدن و همه اینا قبل از گوسالههاییه که جمع شدن برای صفحه اینستاگرامشون فیلم بگیرن.
اگر فکر میکنیدآژیر مؤثره، سخت در اشتباهید. طبق آییننامه هر راننده با شنیدن صدای آژیر باید به راست بره،توقف کنه و تا زمانی که ماشین امداد در دید دیدرسشه، شروع به حرکت نکنه. اینجا آریایی محترم یه نیش ترمز میزنه و بلافاصله میچسبونه به سپر ماشین امداد و چون اون ماشین گنده دیدش رو مختل میکنه، انتظار ترمز ناگهانی شوند اره و بارها مین بچه زرنگهای آریایی با تصادف مانع رسیدن به موقع مأمورین شدن.
بعداز گذر همه اینها، وقتی میرسن به محل با ماشینی روبهرو میشن که جلویا روی شیر آتشنشانی پارک کرده. دسته جمعی دست میکنن زیر ماشین و جابه جاش میکنن یا شیشه رو می شکنن و لولههاشون رو از توش رد میکنن و آخر سر هم برای خسارت برن دادگاه. آتشنشانها 24 ساعت کار میکنن و 48 ساعت مرخصیان. لابد فکر میکنید اون دو روز رو استراحت و ورزش میکنن و میرن پیش رو انکاوکه استرس کاررو تحمل کنن؛ نه! حقوقشون خیلی ناقابله و همون طور که گفتم اکثراً از گروههایی میان که اگر کمک خرج خانوادهشون نباشن، انتظار هیچ کمکی هم ندارن. پس اون 48 ساعت یا به کار کارکرده درآژانس میگذره،یا چون کار با ابراز رو خوب یاد میگیرن،به همچین خردهکارهایی.»
13. معروفترین آتشنشان این سالها امید عباسی است. مردی که در قلب ماتهرانیها جا گرفت و به یک قهرمان ملی تبدیل شد. داستانش این گونه:« امیدعباسی مأمور آتشنشانی که در سال 1379 به استخدام سازمان آتشنشانی تهران در آمده بود ظهر روز سهشنبه 25 اردیبشهت 1392 زمانی که برای اطفای حریق در طبقه دهم یک ساختمان مسکونی مشغول بود، با دختر بچهای 9 ساله روبهرو شد که قصد داشت از ترس آتش، خود را از طبقه دهم ساختمان به بیرون پرتاب کند، عباسی، با مشاهده این صحنه، به سمت او رفت و پس از قرار دادن ماسک اکسیژنش روی صورت دختربچه، او را برای انتقال به محل امن به همکارش تحویل داد، ولی خود دچار دودزدگی شدید شد و در نهایت شهید شد.»
14. آتشنشانها اما حداقل دریک نقش قهرمان ظاهر نشدند و در متهم نشستند. در آتشسوزی 29دیماه 1392. وقتی در حریق یک کارگاه خیاطی در انتهای غربی خیابان جمهوری، باز نشدن به موقع نردبان آتشنشانی موجب شد تا دو زن گرفتار در آتش از پنچره آویزان شوند و سقوط کنند و هردوشان به شکل دلخراشی کشته شوند. آن اتفاق موجب فشار افکار عمومی روی شهرداری تهران برای تجهیز هر چه بیشتر وسایل آتشنشانی بدل شد. در سالهای 93و94 آتشنشانها در کنترل چندین آتشسوزی نشان دادند که ا ماجرای دیماه 92 به خوبی درس گرفتهاند. اما در این میان بودند کارشناسی که تذکر میدادند آتشنشانی تهران برای مقابله با آتشسوزیهای گسترده در برجها آمادگی ندارد و خب ماجرای پلاسکو نشان داد که به لحاظ تجهیزات اطفای آتش چقدر این سازمان و مأموران فدارکارش کاستی نردبانهای بلند، هلیکوپترهای اطفای حریق و....
15. این متن را مهدی کرم پور سینما گر کشورمان در ستایش از آتشنشانها نوشته است:«توعصر زه زدن سیاستمدارا و ورزشکارا او هنرمندای پوشالی ...وسط قصههای پایان باز و کاراکترهای خاکستری و تصاویر چرک و فرصت طلبانه... شما آستین بالا زدید و از اینجا و از اینجا تصویر قهرمانرو به دنیا مخابره کردید. بلند شو رفیق. تو قهرمان این شهری. خوشبخت ملتی که هنوز قهرمان دارد.»
16. فاجعه پلاسکو باز هم یک دو قطبی مبتذل سیاسی شکل داده است که متهمانش اتاق فکرهای هردو جناح هستند که سرگرمی سیاسی خود را به تمام جامعه تسری دادهاند. اتاق فکرهایی با مردان مثلاً باهوش وکارکشته که کم کم در مغاک بازی سیاست گم شدهاند. مثل ماجرای برخورد قطارها، داستان ساختمان پلاسکو هم به تسویه حساب سیاسی بدل شد. نوعی دو قطبی سیاسی که ریشهها و عادات مشترک دارند امادر لوای این جناح بندی مبتذل کاستیهای خود رو پنهان میکنند و طرف مقابل را به سمت دادگاه افکار عمومی هل میدهند. آنچه در فضای مجازی دراین روزها رخ داد باز هم به من ثابت کرد مدل دموکراسی ایرانی چقدر ناکار آمد و بیهوده است. با هزاران سیاهی لشکری که خود را در نقش سرباز صفرهای بی جیره و مواجب این دو اردوگاه تنزل میدهند و به جای توجه به آنچه درست است به منافع گروه خود مینگرند. چشم بسته. احمقانه.
اما نیمه پر ماجرا قاطعیت مدیریتی در برخوردسریع در این ماجراست. حکمهای قضایی برای به کارگیری سریع تجهیزات پیشرفته بخش خصوصی در آوار برداری و نجات آتشنشانهای زیر آوارمانده، حضور سریع نیروهای نظامی برای کمک، استفاده از سگهای زنده یاب، در نظر گرفتن تمام راهکارها برای رسیدن به زنده ماندگان احتمالی، و استفاده از نقشههای موجود از کانالها و تونلهای فاضلاب، تخریب قاطعانه مغازهای حاشیه پلاسکو برای تسهیل در آوار برداری..... همه نکتههایی هستند که عموماً کمتر دیده میشدند. این سرعت عمل در کنترل فاجعه نکته امیدوار کنندهای بود. یک بخش دیگر از نیمه پر واکنش غیر منتظره شبکه خبر به این ماجرا بود. آنها تیمی را برای تصویربرداری از آتش ساختمان پلاسکو روانه خیابان جمهوری کرده بودند و هرگز به مخیلهشان هم خطور نمیکرد که لحظاتی بعد از ارتباط مستقیم با شبکه خبر و روی آنتن زنده تصاویر مربوط به فروختن این ساختمان را به شکل زنده برای مخاطبان حیرتزده خود گزارش کنند.
17. در کشور پارادوکسیکال ما در دو تا چهارراه آن طرفتر از این فاجعه بزرگ و در حالیکه نیروهای امداد و پلیس و مردم در جست وجوی نجات بازماندگان این حادثه بزرگ هستند متولیان موسیقی پاپ کشورمان تنها از تماشاگرانش سی ثانیه دست زدن به شکل ایستاده طلب میکند به یاد شجاعت آتشنشانها. راستش فکر میکنم بیشتر خوانندههای پاپ قبل از انقلاب مادر هر شرایطی به این شرایطی به انی جوانان ثروتمند عموماً بد صدا ارجحیت دارند. به نظرم دستگاههای دولتی در مورد بازگشت آن دسته خوانندههای پیشیمان زیاد سخت گیری نکنند. از جنس موجود در تهران بهتر شدند.
18. حادثه پلاسکو رفت در کنار زخمهای مردم تهران. در کنار موشکبارانهای زمستان 66، ماجرای دلخراش خفاش در سال 1375،ماجرای غرق شدن دختر کان دانشآموزدر استخر پارک شهر در سال 1381،آتشسوزی بزرگ مسجدارگ در سال 1383، درگیرهای 1388، قتل زن جوان در میدان کاج سعادت آباد جلوی روی مردم در سال 1390 و سقوط زنان کارگر در آتشسوزی کارگاه خیاطی در سال1392.
منبع : هفت صبح