تهران، سی دی نود و رنج
کد خبر: ۶۲۰۱۳
تاریخ انتشار: 2017 January 22    -    ۰۳ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۹:۰۰
این مطلب را که می­خوانید احتمالاً حدود 50 ساعت از فاجعه پلاسکو گذشته ولی هنوز،‌ بهت، تنها واژه­ای است که احساس همگانی را می­تواند توصیف کند.

تهران، آخرین روز دی­ماه،‌ نخستین ساختمان بلند مرتبه خود را از دست داد. مهمتر ازآن ساختمان البته، ده­ها انسانی است که احتمالاً زیر آوار آن ساختمان 15 طبقه باقی ماندند و تعدادی ازآنها هم آتش­نشان­هایی هستند که برای امداد و نجات، خطر را به جان خود خریدند. در این میان البته مسائل دیگری هم هست که عمق فاجعه را بیشتر می­کند. مثلاً حجم بزرگی از اقتصاد پوشاک که حالا جایی در نزدیک تقاطع دو خیابان جمهوری و فردوسی، در چهاراه استانبول دفن شده است.

خبر را کمابیش می­دانید. اینجا خلاصه­اش را می­گوییم: ساعت هشت آتش­سوزی به دلیلی مثل اتصالی برق یا نشتی گاز آغاز می­شود. در حدود 10و نیم اعلام می­شود که آتش اطفا شده اما چند انجار که گویا ناشی از رسیدن آتش به چند انفجار که گویا ناشی از رسیدن آتش به چند مخزن گازوئیل بوده ابتدا کار برخی از دیوارها و در فاصله کوتاهی کار تمام ساختمان را می­سازد. تا لحظه­ای که این گزارش آماده می­شد کار آواربرداری در مراحل اولیه شهادت آتش­نشان به نام بهنام میزارخانی تأیید شده است. بیش از 100 نفر هم­زخمی شدند و برخی هنوز در بیمارستان هستند.

با این حال، آن طرف کلمات یا تصاویری که در این دو روز، بیش از هر چیز در قالب تلگرام یا سایت­های خبری خواندیم و دیدیم، رنج­ها و دردهایی است که باید در محل حادثه دید و شنید و حس کرد. برای همین هم بود که دیشب، حدود 9 ساعت بعد از ماجرا تلاش کردم سری به محل حادثه بزنم. توصیفی که در زیر می­خوانید آن چیزی است که در حول و حوش چهارراه استانبول دیدم و شنیدم با این توضیح که به دلیل نشست گاز، اجازه نزدیک شدن به محل حادثه از مسافتی حدوداً یک کیلومتری داده نمی­شد.

ساعت هشت شب است و من از میدان فردوسی،‌ پیاده گز می­کنم به سمت پایین. به نسبت یک شامگاه جمعه، جمعیت کمی در خیابان است و جمعیت خیلی کمتری در حال تماشای ویترین مغازه­ها یا خرید کردن. آنجا بورس چرم است ولی کمتر کسی در چنین وضعیتی حال و حوصله خرید دارد. اتومبیل­هایی در حاشیه میدان فردوسی، مملو از غذاهایی در ظرف یکبار مصرف هستند. آرم راهنمایی و رانندگی و معلوم است غذایی بچه­های نیروی انتظامی را آورده­اند. کمی پایین­تر، ردیفی از خودروهای یگان امداد در حاشیه خیابان دیده می­شود. پر از سربازهایی که در آماده باش هستند تا اگر اتفاقی افتاد بتوانند کاری کنند.
 
فضا همچنان ملتهب است و احتمال هر اتفاقی مجدد گرفته تا تخریب ساختمان­های مجاور. به غیر از پلیس، البته افراد دیگری هم آنجا هستند. رنگ و وارنگ خودرو می­بینی. آرم­دار و بدون­آرم. از نهادهای عمومی تا نهاد دولتی و حتی برخی از نهادهای مردی مثل پلیس افتخاری. همانجا به این فکر می­کنم که مدیریت، در کشورها چقدر وابسته به نهادها شده است. تا می­خواهیم نهاد می­سازیم در صورتی که بیش از آن به رویه­ها نیاز داریم.
 
به ریه­هایی مثل اینکه وقتی یک فاجعه رخ می­دهد مردم باید در چه فاصله­ای از محل حادثه بایستند، چه کسی فرمانده میدان است، برای پوشش رسانه­ای ماجرا چه باید و چه نباید بکنیم و ... بگذریم.

آنچه در آن میانه بیش از هر چیز توجیم را جلب کرد، کاسب­ها بودند. کاسب­های پلاسکو که مات و مبهوت از دست رفتن همه چیزشان بودند. از گاوصندوق و پول نقد و سند و جنس بگذرید. اصل ماجرا که در آنجا از آن حرف می­زدند حساب­های دفتری که مثلاً یک تاجر در یک دفتر یا کامپیومترش نوشته بود فلان مقدار از فلانی بابت این اجناس و با این رسیدها طلب دارم و حالا همه آن دفاتر و کامپومتر و رسیدها از بین رفته است. رقم­ها متفاوت بود. از 400 میلیون شنیدم تا 4 میلیارد نمی­دانم این رقم­ها چقدر راست بود ولی خب اصلاً غیرمنطقی نبود.
 
در عین حال بعضی چیزها هست که کسی ظرافت آن در نظر نمی­گیرد . مثلاً سرقفلی یا حق کسب و پیشه. در شرایطی که دیگر ملکی وجود ندارد،‌ سراغ سرقفلی­ها یک و دو میلیاردی پلاسکو را باید از کجا گرفت؟ شما اگر جای مالک و مستاجرها باشید و ظرف چهارساعت، دو میلیارد از سرمایه­تان به معنای واقعی پودر شود چه کسی پیدا می­کنید؟ اتفاقا همین حس­ها بوده که تقریباً هیچ کس،‌کسی را که زیرآوار مانده شماتت می­کند. آتش­نشان­ها که در حال انجام وظیفه بودند و بقیه افراد هم رفته بودند چیزهای ارزشمند را بیرون بیاورند، غافل از اینکه ارزشمندترین دارایی یعنی جان خود را به خطر می­اندازند.

آدم­هایی دیگری هم آنجا بودند. خانمی را دیدم که دست دردست همسرش گریه می­کرد. نپرسیدم برای که ولی مگر اصلاً مهم بود؟ ده­ها آدم آن زیر بودند. چه کاسب پلاسکو، چه آتش­نشان، چه خبرنگار و چه حتی کنجکاوی که رفته آنجا ببیند چه خبر است. ماجرا برای همه بیش از هر چیز یک بعد انسانی داشت.

 حالا، ما به چیزی شبه یک معجزه شبیه یک معجزه نیاز داریم. به معجزهای برای اینکه هم­نوعمان، زنده از آن زیر بیرون آمده باشند و سنگینی دیوار و البته آتش جانگذار که حرارتش، حتی به 600 درجه هم می­رسد.، کاری به کارشان نداشته باشد. معجزه اگر در اتفاق افتاد، آن­وقت باید فکری به حال تهران کنیم. تهرانی که حالا خیلی ترسناک شده است. تهران بدون پلاسکو. به تاریخ30 دی هزار و سیصدو نود و«رنج».

1. ساختمان پلاسکو سال 1341 رونمایی شد. چرا در خاطره­ها مانده است؟ چون نخستین برج بلند مرتبه تهران است. 16 طبقه، اسکلت فلزی و با با تهویه مطبوع و آسانسور. با ویویی به شمال و جنوب تهران. با رستورانی سلف سرویس در طبقه شانزدهم که پنجره­هایی بلند به تمام تهران داشت. زیبا بود؟ نه زشت ساخته شده بود. حتی همان موقع هم زشت محسوب می­شد. اما اتفاقی مهمی بود.
 
ساخت و ساز آن از سال از 1329 تا 1341 طول کشیده بود.در بر خیابان شاه و در نزدیکی لاله زار. در قلب تهران. جایی که غول ناقص الاندام سرمایه داری ایرانی در حال بال و پر گرفتن بود. پلاسکو تا سال­ها نماد ورود مدرنیته به ایران بود. همزمانی افتتاح این ساختمان با انقلاب سفید پهلوی­ها و اجرای ایده­های اجباری جان اف کندی برای ایران در مورد اصلاحات ارضی و اقتصادی، اهمیت آن را دوچندان می­سازد. پلاسکو نماد یک ایران جدید بود. ایران بدون چهره و البته ناموزون.
 
پلاسکو از طرفی برای اولین فرهنگ پاساژ گردی را به شهرنشینان پایتخت عرضه کرد. همه پاساژهای ریز و درشت امروز تهران وامدار تخم لقی هستند که توسط پلاسکو کاشته شدند. پلاسکو بلندترین بود تا وفتی که برج­های اسکان در سر میرداماد،‌ برج سپهر در خیابان تخت جمشید، برج­های سامان در بلوار الیزابت و ساختمان شیشه­ای وزارت کشاورزی در بلوار الیزابت ساخته شدند و کمی از ارج و قرب پلاسکو کاستند.
 
شاید برایتان جالب باشد که یکی از مخالفین اصلی احداث برج پلاسکو آیت­الله طالقانی بود. ساختمان در نزدیکی مسجد هدایت، پایگاه آیت­الله طالقانی در حال ساخت بود و او می­گفت خانه غیرمسلمان بلندتر باشد.

2. پلاسکو را جیب القانیان ساخت. تاجر یهودی مشهور که در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم با خرید لباس­های مازاد ارتش آمریکا و فروش آن به مردم به ثروتی باور نکردنی رسید و تجارت خود را در حوزه­های پلاستیک، آلومینیوم و ساخت وساز بسط داد. القانیان در دهه 40 به چهره­های نزدیک به دربار بدل شد و با فشار اسراییل به ریاست انجمن کلیمیان ایران دست یافت.
 
القانیان به ساخت و سازهای گستردهای در اسراییل دست زد. او ریاست شاخه یهویان تجارت ایران را به دست گرفته  بود که شاخه رقیب و قدرتمند تاجران بهایی را روبه­روی خود می­دید. چهره­هایی مثل هژیر یزدانی و ثابت پاسال.
 
القانیان در نهایت در نهایت در فشار لابی­بهایی مجبور شد پلاسکو و دیگر و دیگر ساختمان محبوبش یعنی ساختمان آلومینیوم را به هژیر یزدانی بفروشد. سپس مقاومت او در اهدای کمک 100 میلیون دلاری جامعه یهودیان به اشرف، ستاره اقبالش را موقتاً ساقط کرد و سه ماه را به جرم گران­فروشی در زندان و تبعید گذارند.
 
در نهایت با وساطت هویدا تبریه شد و وعده­های جدیدی برای پروژه­های بلند پروازانه­اش دریافت کرد. اقانیان با خوشبینی ساده لوحانه­ای پیروزی انقلاب را باور نمی­داشت و پیش­بینی نمی­کرد. در نهایت دستگیر شد و در اردیبهشت سال 1358 به جرم ارتباط با اسراییل تیرباران شد. او به هنگام اعدام 70 ساله بود. ساختمان پلاسکو هم به عنوان یک ساختمان مصادرهای تحت مالکیت بنیاد مستضعفان قرار گرفت.

3. پلاسکو طی مرور زمان ارج و قرب خودر را از دست داده بود. مثل برج شهیاد به نمادی از دورانی سپر شده بدل شده بود. ریتم ساخت و سازها، جایگاهش را به عنوان یک مرکز تفریحی و سیاحتی برای مردم طبقه متوسط خدشه­دار ساخت.
 
رفت وآمد به خیابان جمهوری با توجه به ترافیک و یکطرفه بودن آن کار طاقت فرسایی بود و خانواده­هایی که در نیمه بالایی تهران زندگی می­کردند از خیر آن می­گذشتند. حتی سابقه نوستالژیکش هم کمکی نکرد. برخلاف مثلاً کافه نادری و یا پیراشکی خسروی . پلاسکو هم مثل خیابان لاله­زار جایگاه تفریحی خود را بالکل از دست داد و با آن چهره ناموزونش به تدریج کاربری دیگری پیدا کرد و تبدیل شد به قلب پوشاک شور و به شکل معناداری در جوار خود پاساژ کویتی­ها را نیز متولد ساخت که تا سال­ها یکی از معدود مراکز پوشاک و کفش خارجی برای آلامدهای شمال شهر بود و در آن سوی فردوسی هم بوتیک­های خوش چهره خیابان چرچیل که جنس را برای جوانان شیفته برندهای زیکو و استیلیتو ولی وایز جور می­کرد.
 
این داستان دهه 60 و نیمه اول هفتاد بود. در نیمه دوم دهه 80 اما سوکسه و رونق کار دلار فروش­ها کار وکاسبی همه را کمرنگ کرد. چهارراه استانبول دیگر نه برای پلاسکو، نه برای کافه نادری و نه برای بازار ماهی­فروش­هایش که فقط برای فریادهای مداوم دلال­های دلار و پوند بود که در فرهنگ عمومی مردم شناخته می­شد. اما در مورد ارزش مغازه­های پلاسکو دچار اشتباه نشوید. یک آگهی همین دو هفته پیش در دیوار منتشر شده که نشان می­دهد سرقفلی یک باب مغازه 38 متری در این ساختمان اندکی کمتر از دو میلیارد تومان خرید و فروش می­شده است.

4. در بهترین تخمین­ها 15 درصد بازار پوشاک کشور از انبارهای این ساختمان تأمین می­شدند و البته سهم خیلی بالایی از این حجم متعلق به پیراهن­دوزها بود. در سالهای اخیر پلاسکو به یک کارخانه عمودی لباس دوی بدل شده بود. عروس دهه 40 تهران به بیوه_های پیر تغییر شکل داده بود. همین و فور کارگاه­ها در این ساختمان و انباشت مواد  ساختمان و انباشت مواد سوختنی از دلایل فاجعه پنجشنبه بود.

5. اتحادیه پوشاک و لباس­فروش­های کشور مثل دیگر اصناف از ساختاری بسیار سنتی برخودار است. در کارگاه­های پراکنده در قلب بازار قدیم و تهران و در پاساژهای زنجیره­ای موسوم به کویتی­ها و پاساژهای سنتی مثل پاساژ قائم تجریش یا مجموعه مغازه_های امامزاده حسن، نازی آباد،‌امام حسین، کوچه مهران و برلن.
 
اما پایگاه اصلی­شان همین ساختمان پلاسکو بود. با متخصصینی که فارغ البال ابایی ندارند که حتی جلوی چشم ناظر عبوری، مارکها و برچسب­های البسه خارجی را روی پوشاک ایرانی الصاق کنند. که رابطه پر از عشق از و نفرت را با صنایع پوشاک ترکیه دارد. مدام از عدم امکان رقابت با این غول بی­شاخ و دم(که حتی در اروپا هم برای خود ابهتی دارد) می­نالند و از سوی دیگر هر روز و هرروز«کول بار» ها صدها برا اجناس و البسه ترکی­های را به شکل قاچاق از مرز عبور می­دهند تا رونق صنف پوشاک پایتخت را تضمین کنند.

نام صنف لباس فروش­ها را این سالها به شکل دیگری نیز زیاد شنیده­ایم حسینیه این در سعدی جنوبی در این پنچ یا شش سال گذشته عموماً محل اصلی صدور نیش و کنایه­ای حاج منصور ارضی علیه برخی دولت مردان در حین برگزاری مراسم مذهبی و مداحی­های اوبوده است. حاج منصور ارضی پنچشنبه بلافاصله بعد از وقوع فاجعه، این حادثه را تسلیت گفت.

6. در آتش­سوزی پلاسکو برآورد می­شود که 400 واحد تجاری عمدتاً در بخش پوشاک از بین رفته­اند که از قرار تنها 150 واحد بیمه بوده­اند. این که شرکت بیمه­هایی وجود دارند که این مغازهها ر ابا این شرایط ایمنی نازل بیمه کرده بودند نشان می­دهد که صنعت بیمه­ها ما هنوز تا رسیدن به یک صنعت علمی راه فراوانی دارد:«11 مورد صنفی در ساختمان پلاسکو مستقیماً تحت پوشش بیمه البرز است، اینها دارایی­هایشان را در بیمه البرز بیمه کرده­اندو سقف تعهد کل بیمه  البرز برای کل این11 مورد، 2 میلیارد تومان است. همچنین بیمه ایران تعدادی از واحدهای این ساختمان را بیمه کرده.»

برآوردها بین 800 تا 2000 میلیارد تومان از پوشاک برباد رفته خبر می­دهند. دپو شده برای شب عید. بیشتر مغازه­های پاساژ مغازهای پاساژ به شکل عمده­فروشی فعالیت می­کرده­اند و تنها یک طبقه خرده­فروشی لباس داشته است. در یک گزارش میدانی از قول یک مالباخته می­خوانیم:« از بعد از ماه محرم حدود400 میلیون تومان کت و شلوار سفارش دادم و تا پایان محرم و صفر حدود100 میلیون ازآنها را فروختم اما برای عید دپو کردم و حالا همه پودر شده، خیلی زود هم پودر شد انبار من در طبقه هفتم بود و فقط یک آتش­نشان نذاشت که من بمیرم، به اصرار سعی داشتم بروم و چک­ها و حدود 50 میلیون پول نقد مشتری را بردارم. خانه خراب شدم.»

7. در طبقه زیرین پلاسکو یک صنف دیگرهم به شکل مشخصی فعال بوده است. این طبقه پر از آکواریوم­ها و ماهیان تزیینی است که خب کسی در همهمه فرو ریختن پلاسکو سر سراغی از آنها نمی­گیرد.

8. پنچشنبه ساعت هشت صبح خبر آتش­سوزی در شبکه­های خبری پیچید. و خب در ابتدا کسی خیلی جدی نمی­گرفت. فقط وقتی در خبر دقت می­کردی متوجه عمق ماجرا می­شدی: یازده ایستگاه آتش­نشانی نیروهای خود را به محل فرستاده­اند. در پنچشنبه صبح که ترافیک خیابان جمهوری به خاطر رجوع مردمی که در بقیه ایام هفته سرکارهای خود هستند تشدید هم می­شود. مردمی که میآیند تا موبایل بخرند،‌تلویزیون­های غول پیکیر را نظاره کنند و قیمت کنند و شاید بخرند و دانشجویانی که وعده­های دیدار عاشقانه­شان را به کافه نادری ویا گله­ای رضاییه موکول می­کنند تا هم در نوستالژی رمانیتک غوطه بخورند و شاید طرف مقابل خود را نیز تحت تأثیر قرار دهند. این­ها مهمانان روزهای پنچشنبه چهارراه استانبول هستند.

9. خبر آنلاین درباره این حادثه نوشته است:«ساعت 7 زیارت عاشورا برگزار شد. چایی می­دادند که بوی نشستی گاز آمد. یکی از کارکنان ساختمان آمد و چراغ را روشن کرد، ناگهان همه چیز منفجر شد. بعد که آتش­نشانی آمد، ساختمان را تخلیه کردند. بعد هم ساختمان را تخلیه کردند. بعد هم ساختمان خم شد و فروکش کرد.»

ساعت 10 خبر از اطفای حریق آمد و تصاویر پلاسکو که آتشش در ظاهر فرو نشسته و خب مشخص بود که دیگر این پلاسکو آن پلاسکوی قدیم نمی­شود. فکر کردیم شاید سر نوشت سینما آزادی بعد از آتش­سوزی سال 76 در انتظار این ساختمان باشد. اما جه خیال خامی. آرامش تنها یک ساعت به طول انجامید و شعله­ها دوباره سربرداشتند. ظهر بود که تهرانی­ها یازده سپتامبر را در خیابان جمهوری از نزدیک دیدند. به همان سیاق آتشی که بالا شروع شد و به تدریج تمام استراکچر ساختمان را ذوب کرد و غول آهنی فروریخت. به قول یک رسانه تیزهوش ترکی­های:«11 سپتامبر ایرانی­ها بدون هواپیما، بدون تروریست.»

از قرار وفور منابع گازوییل در کارگاه­های تولید پوشاک دلیل اصلی این انفجارهای زنجیره­ای بوده است. کنترل آتش در حدود ساعت11 موجب شدتا بسیاری از فروشنده­ها و مالکین مغازه­ها برای برداشتن اسناد مدارک و یا چک­ها و پول­ها و همین طور بستن حساب­های بازخود به داخل ساختمان هجوم ببرن و تلاش آتش­نشانها برای منصرف ساختن آنها به جایی نرسید. سخنگوی سازمان آتش­نشانی گفت:«حوالی ساعت 10 تا 11. روز گذشته، شعله­هایی حریق در ساختمان پلاسکوم­ها رو به طور نسبی اطفا شد... آتش­نشانان در حال عملیات گشت زنی و ایمن سازی در طبقات برای نجات افراد بودند که ناگهان صدای انفجاری در طبقات فوقانی به گوش رسید و شدت انفجار به حدی بود که تمامی شیشه­های ساختمان تخریب شد. دقایقی بعد انفجار دوم رخ داده و لحظاتی بعد، طبقات فوقانی ساختمان پلاسکو ریزش کرد که با توجه به اسکلت فلزی ساختمان و کم شدن مقاومت آن به دلیل حرارت آتش و هچنین پاره شدن بار طبقات بالایی، ناگهان ساختمان پلاسکو ریزش کرده و ساختمانی که بین 50 و 60 متر رتفاع داشت در عرض چند ثانیه به تلی از خاک بدل شد.»

10. بلافاصله بعداز اولین موج خبری این حادثه از همان بعدازظهر پنجشنبه رسانه­ها نزدیک به شهردار خطاب به مدیریت این ساختمان منتشر کرده­اند مبنی برناامن بودن این ساختمان.

 سخنگوی سازمان آتش­نشانی دربار ه تعداد افراد زیر آوار مانده گفت: اطلاع دقیقی از تعداد نفرات نیست. اما معلوم نیست تا کی باید تاوان بی احتیاطی چند نفر را آتش­نشانان بدهند.ما تا کی بگوییم رسیدگی کنید، سیستم­ها را روز کنید، ساختمان­هایتان را ایمن کنید؟ به گفته او مالکان و هیات مدیره ساختمان پلاسکو پیش از این در پاسخ به هشدارهای متعدد سازمان آتش­نشانی، تنها گفته بودند که ساختمان بیمه است.«هیات مدیره و مالکان مدام می­گفتند بیمه می­کنیم. بیمه همکاران ما و مردم را از زیر آوار در می­آورد؟»

و جالب اینکه کسی نمی­داند معنای این هشدارها اگر ضمانت اجرایی نداشته باشد یعنی چه؟ واقعا دستگاه­های اجرایی می­توانند از لابی چهره­های متنفذ اصناف عبور کنند؟ واقعا چنین اتفاقی شدنی است؟ بعید می­دانیم. تا آن موقع و تا رسیدن به روزی که دستگاه­های اجرایی ما از جمله شهرداری بتوانند برلابی قدرتمند اصناف ما غلبه کنند و هشدارهایشان را با قانون و عملیات قانون پیشیبانی کنند بهتر است به همان صحنه دردآور مقابله ماموران با دستفروشی­های بی­نوا بسنده کنیم.

گروهی دیگر اما متولی پلمب این ساختمان ا وزارت کار می­دانستند و قصور ناشی از این وزارتخانه دولتی می­دانستند.

11. از ظهر پنجشنبه 30دی­ماه تهران زخم خورده و نالان به خود می­پیچید. خبر آمدکه ده­ها آتش­نشان در ساختمان گرفتار و احتمالاً شهید شده­اند. آتش­نشان­ها از محبوب­ترین قشرهای مردم هستند. در شهری این چنین شلوغ و پرازدحام و سرسام گرفته، رعایت اصول ایمنی برای مردم به شوخی بدل شده است و این آتش­نشان­های بی ادعا و جسور بلاکش در تمام کاستی­های این شهر بزرگ شده­اند. بلاکش مدیران شهرداری از دهه 70 تاکنون که برای درآمد بیشتر و نمایش جاه طلبی های خود چشم بر نیازهای اولیه بستند،‌ به ساخت برج­های و مراکز خرید رضایت دادند و ترافیک و آلودگی شهر را دامن زدند و در این هیستری پول و نمایش بیشتر آتش­نشانها مصیبت اصلی را تحمل می­کردند.

12. مهدی شیرزاد در تنسیم درباره آتش­نشان­ها حقایق را به زبانی گزنده نوشته است. بد و بیراه­ها و دشنام­ها را به عمد حذف نکردم. او نوشته است:«من برای فصل اول و دوم آتش­نشانی تقریباً 16 ماه کنار این­ها بودم. فرمانده همان ایستگاه تو ساعتای بیکارری نیروهاشون رو تمرین میدن تا آمادگی بدنی داشته باشن. مثلاً با ردبان از ساختمای ایستگاه می­رن بالا و از پشت بوم می­پرن روی تشک بادی کف حیاط ایستگاه. من یه بار امتحان کردم. وقتی می­رسی بالای پشت بوم،‌ تشک به اون گندگی به نظرت قد یه دفتر 40 برگ میاد.
 
آخرش یکیشون بیهوا منو از کمر گرفت با هم پریدیم پایین و گرنه که من باز با نردیان برگشته بودم. اکثر آتش­نشان­ها از طبقات فرودست جامعه­ن، چون کمتر آریایی حاضر به انجام همچین کار سختیه. باید دو سه بار عملیات برید، یا به بار لباس اینا رو بپوشید و از پله­های یک ساختمون 14 طبقه بالا برید تا سختی کار اینها رو بفهمید.
 
با خیال راحت و اطمینان می­گم که آتش­نشان­ها از معدود اصناف ایرانن که واقعا ساعت کارشون رو پر می­کنن. اکثراً ازاین رو نمی­دونن اما از لحظه زدن زنگ خطر تا خروج نیروها از ایستگاه حدود 40 ثانیه بیشتر طول نمی­کشه،‌ با حدقل من بیشتر از اینو ندیدم. فرقی هم نمی­کنه عملیات نجات گربه از بالای درخت باشه یا آتش­سوزی پلاسکو.
 
بخش زیادی از تعریف و توجیه عمیلات توی ماشین انجام می­شه. من خودم شاهد بودم که گروه سیاه و روغنی از عملیات برگشتن و رفتن حموم. نیم ساعت بعد که زنگ زدن نفر آخر لخت و خیس از میله اومد پایین و بدون جوراب جورابو لباس زیر لباس­های عملیات روتنش کرد و دوید سمت ماشین در حال حرکت. هر آتش­نشانی می­دونه اگه ظرف 8 دقیقه خودشو به محل حریق نرسونه، عملاً همه چی از دست دست رفته­ست و اگر وسعت محل و میزان مواد سوختنی بالا باشه با عملیات ترسناکی مثل ساختمون پلاسکو روبه­رو میشه. آتش­نشان­های ما هیچ وثت به موقع نمی­رسن. اگه به ترافیک نخورن، حتما جایی یک آریایی ورود ممنوع میاد،‌ یا هم میهن عزیز دیگه­ای دوبله پارک کرده رفته خامه عسلی بخره که با برو بچ اداره بزن به بدن و همه اینا قبل از گوساله­هاییه که جمع شدن برای صفحه اینستاگرامشون فیلم بگیرن.
 
اگر فکر می­کنیدآژیر مؤثره، سخت در اشتباهید. طبق آیین­نامه هر راننده با شنیدن صدای آژیر باید به راست بره،‌توقف کنه و تا زمانی که ماشین امداد در دید دیدرسشه، شروع به حرکت نکنه. اینجا آریایی محترم یه نیش ترمز می­زنه و بلافاصله می­چسبونه به سپر ماشین امداد و چون اون ماشین گنده دیدش رو مختل می­کنه، انتظار ترمز ناگهانی شوند اره و بارها مین بچه زرنگ­های آریایی با تصادف مانع رسیدن به موقع مأمورین شدن.
 
بعداز گذر همه این­ها، وقتی می­رسن به محل با ماشینی روبه­رو می­شن که جلویا روی شیر آتش­نشانی پارک کرده. دسته جمعی دست می­کنن زیر ماشین و جابه جاش می­کنن یا شیشه رو می شکنن و لوله­هاشون رو از توش رد می­کنن و آخر سر هم برای خسارت برن دادگاه. آتش­نشان­ها 24 ساعت کار می­کنن و 48 ساعت مرخصی­ان. لابد فکر می­کنید اون دو روز رو استراحت و ورزش می­کنن و می­رن پیش رو انکاوکه استرس کاررو تحمل کنن؛ نه! حقوقشون خیلی ناقابله و همون طور که گفتم اکثراً از گروه­هایی میان که اگر کمک خرج خانواده­شون نباشن، انتظار هیچ کمکی هم ندارن. پس اون 48 ساعت یا به کار کارکرده درآژانس می­گذره،‌یا چون کار با ابراز رو خوب یاد می­گیرن،‌به همچین خرده­کارهایی.»

13. معروف­ترین آتش­نشان این سال­ها امید عباسی است. مردی که در قلب ماتهرانی­ها جا گرفت و به یک قهرمان ملی تبدیل شد. داستانش این گونه:« امیدعباسی مأمور آتش­نشانی که در سال 1379 به استخدام سازمان آتش­نشانی تهران در آمده بود ظهر روز سه­شنبه 25 اردیبشهت 1392 زمانی که برای اطفای حریق در طبقه دهم یک ساختمان مسکونی مشغول بود، با دختر بچه­ای 9 ساله روبه­رو شد که قصد داشت از ترس آتش، خود را از طبقه دهم ساختمان به بیرون پرتاب کند، عباسی، با مشاهده این صحنه، به سمت او رفت و پس از قرار دادن ماسک اکسیژنش روی صورت دختربچه، او را برای انتقال به محل امن به همکارش تحویل داد، ولی خود دچار دودزدگی شدید شد و در نهایت شهید شد.»

14. آتش­نشان­ها اما حداقل دریک نقش قهرمان ظاهر نشدند و در متهم نشستند. در آتش­سوزی 29دی­ماه 1392. وقتی در حریق یک کارگاه خیاطی در انتهای غربی خیابان جمهوری، باز نشدن به موقع نردبان آتش­نشانی موجب شد تا دو زن گرفتار در آتش از پنچره آویزان شوند و سقوط کنند و هردوشان به شکل دلخراشی کشته شوند. آن اتفاق موجب فشار افکار عمومی روی شهرداری تهران برای تجهیز هر چه بیشتر وسایل آتش­نشانی بدل شد. در سال­های 93و94 آتش­نشان­ها در کنترل چندین آتش­سوزی نشان دادند که ا ماجرای دی­ماه 92 به خوبی درس گرفته­اند. اما در این میان بودند کارشناسی که تذکر می­دادند آتش­نشانی تهران برای مقابله با آتش­سوزیهای گسترده در برجها آمادگی ندارد و خب ماجرای پلاسکو نشان داد که به لحاظ تجهیزات اطفای آتش چقدر این سازمان و مأموران فدارکارش کاستی نردبان­های بلند،‌ هلیکوپترهای اطفای حریق و....

15. این متن را مهدی کرم پور سینما گر کشورمان در ستایش از آتش­نشانها نوشته است:«توعصر زه زدن سیاستمدارا و ورزشکارا او هنرمندای پوشالی ...وسط قصه­های پایان باز و کاراکترهای خاکستری و تصاویر چرک و فرصت طلبانه... شما آستین بالا زدید و از اینجا و از اینجا تصویر قهرمان­رو به دنیا مخابره کردید. بلند شو رفیق. تو قهرمان این شهری. خوش­بخت ملتی که هنوز قهرمان دارد.»

16. فاجعه پلاسکو باز هم یک دو قطبی مبتذل سیاسی شکل داده است که متهمانش اتاق فکرهای هردو جناح هستند که سرگرمی سیاسی خود را به تمام جامعه تسری داده­اند. اتاق فکرهایی با مردان مثلاً باهوش وکارکشته که کم کم در مغاک بازی سیاست گم شده­اند. مثل ماجرای برخورد قطارها،‌ داستان ساختمان پلاسکو هم به تسویه حساب سیاسی بدل شد. نوعی دو قطبی سیاسی که ریشه­ها و عادات مشترک دارند امادر لوای این جناح بندی مبتذل کاستی­های خود رو پنهان می­کنند و طرف مقابل را به سمت دادگاه افکار عمومی هل می­دهند. آنچه در فضای مجازی دراین روزها رخ داد باز هم به من ثابت کرد مدل دموکراسی ایرانی چقدر ناکار آمد و بیهوده است. با هزاران سیاهی لشکری که خود را در نقش سرباز صفرهای بی جیره و مواجب این دو اردوگاه تنزل می­دهند و به جای توجه به آنچه درست است به منافع گروه خود می­نگرند. چشم بسته. احمقانه.

اما نیمه پر ماجرا قاطعیت مدیریتی در برخوردسریع در این ماجراست. حکم­های قضایی برای به کارگیری سریع تجهیزات پیشرفته بخش خصوصی در آوار برداری و نجات آتش­نشان­های زیر آوارمانده، حضور سریع نیروهای نظامی برای کمک،‌ استفاده از سگ­های زنده یاب، در نظر گرفتن تمام راهکارها برای رسیدن به زنده ماندگان احتمالی، و استفاده از نقشه­های موجود از کانال­ها و تونل­های فاضلاب، تخریب قاطعانه مغازه­ای حاشیه پلاسکو برای تسهیل در آوار برداری..... همه نکته­هایی هستند که عموماً کمتر دیده می­شدند. این سرعت عمل در کنترل فاجعه نکته امیدوار کننده­ای بود. یک بخش دیگر از نیمه پر واکنش غیر منتظره شبکه خبر به این ماجرا بود. آنها تیمی را برای تصویربرداری از آتش ساختمان پلاسکو روانه خیابان جمهوری کرده بودند و هرگز به مخیله­شان هم خطور نمی­کرد که لحظاتی بعد از ارتباط مستقیم با شبکه خبر و روی آنتن زنده تصاویر مربوط به فروختن این ساختمان را به شکل زنده برای مخاطبان حیرت­زده خود گزارش کنند.

17. در کشور پارادوکسیکال ما در دو تا چهارراه آن طرف­تر از این فاجعه بزرگ و در حالیکه نیروهای امداد و پلیس و مردم در جست وجوی نجات بازماندگان این حادثه بزرگ هستند متولیان موسیقی پاپ کشورمان تنها از تماشاگرانش سی ثانیه دست زدن به شکل ایستاده طلب می­کند به یاد شجاعت آتش­نشان­ها. راستش فکر می­کنم بیشتر خواننده­های پاپ قبل از انقلاب مادر هر شرایطی به این شرایطی به انی جوانان ثروتمند عموماً بد صدا ارجحیت دارند. به نظرم دستگاه­های دولتی در مورد بازگشت آن دسته خواننده­های پیشیمان زیاد سخت گیری نکنند. از جنس موجود در تهران بهتر شدند.

18. حادثه پلاسکو رفت در کنار زخم­های مردم تهران. در کنار موشک­باران­های زمستان 66، ماجرای دلخراش خفاش در سال 1375،‌ماجرای غرق شدن دختر کان دانش­آموزدر استخر پارک شهر در سال 1381،‌آتش­سوزی بزرگ مسجدارگ در سال 1383، درگیرهای 1388، قتل زن جوان در میدان کاج سعادت آباد جلوی روی مردم در سال 1390 و سقوط زنان کارگر در آتش­سوزی کارگاه خیاطی در سال1392.
 
منبع : هفت صبح
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار