نرینهٔ تاریخی در انسانشناسی
مید (۱۹۶۳، ۹۰) مینویسد: «یک پسر آراپی (گینهٔ نو)، زن خود را پرورش میدهد». میتوان گفت که انسانشناسان هم در درازای تاریخ، آدمی نخستین را پرورش دادهاند: تلاشهای مردمنگارانه در سرزمینهای دورافتاده در جستوجوی یافتن مردانگیهای گونهگون یا گونهٔ همهگیر آن، همواره در خواست انسانشناسان برای ساخت دستهبندیهایی برای مردانگی و دگربودهای آن در پهنههای فرهنگی گوناگون ریشه داشته است. [در بررسی جستار مردانگی] از شیفتگی پژوهشی مالینوفسکی (۱۹۲۹) به «اندامها و زندگی جنسی» (هم آن گونه که بومیها آن را درمییافتند و هم آن گونه که انسانشناسان بدان میپرداختند)، «چیرگی و اتوریتهٔ مردانه» (و اینکه چگونه به جز پدر، در میان مردان دیگر هم دیده میشود)، و «کینتوزی ادیپ» گرفته، تا اوانس پریچارد (۱۹۷۴) و هاردنر (۱۹۸۹)، همه نشان دادهاند که زن و گروه مادینهها، همواره در چشم مردان بودهاند؛ همچنین، انسانشناسانی هم بودهاند که سرراست به این جستارها نپرداختهاند، وانگهی از پی بررسیهایشان، میتوانشناختی از انگارهٔ بومیان دربارهٔ نرینگی، مادینگی، همجنسخواهی و... و گونهگونی آنها به دست آورد؛ گرچه روشن نیست که چه بخشی از این دادهها، دریافت خود مردان و زنان بومی است، و چه بخشی دریافت و واکاوی انسانشناسان یا آمیزهای از هر دو.
همچنان که انسانشناسی کلاسیک بنیاد میگرفت، دستههای روشنفکری هم در اروپا و آمریکا بودند که این گزارهٔ موس (۱۹۹۶، ۷۸): «مردزدایی از نرینهها و زنزدایی از مادینهها»، که از آن با نام چالشهای «پایان سده» ای در برابر مردانگی مدرن و مردان، برای تن زدن از جایگیری در یک دسته، یاد میکرد را، بیش از پیش پی میگرفتند. این گروه، و همچنین مبارزان حقوق زنان، بر این باور بودند که انگارهٔ مدرن از مردانگی، نابرابری جنسی را بسی استوار نموده است. یک بار دیگر، آواز ایزدبانوان دریاهای جنوبی در اروپا وزیدن گرفته و انبوهی از جستارهای جنسی را بر سر آن ریخته است. اگر، برای نمونه، مردانی تاهیتی در چشم برخی انسانشناسانی که آنها را بررسی کردهاند، در نشان دادن نرینگی و مردانگی و خواستهای جنسی خود آزادتر از مردان اروپایی هستند، این نه از روی رشدنیافتگی یا کودکوار و نخستی بودن آنها، که از پی سازوکارهای سامانهٔ نخستی جماعت آنهاست.
پژوهش مارگارت مید (۱۹۶۳، ۲۵۹) در کشورهای پیرامون اقیانوس آرام، دادههای ارزشمندی را در بارهٔ انگارههای بزرگسالی و کنش جنسی نزد مردمان باختری به دست میدهد، دادههایی که انگارههای پیشاپیش درست انگاشته شده از همبستگی مردانگی با زنانگی [و سامان دادن مردانگی در برابر زنانگی] را به پرسش میکشند. مید (۱۹۶۳، ۲۵۹) در پی بررسی سویههای پوشیده و ناهمخوان از جنسیت، مینویسد: «ما در میان مردم آراپی ـ هم مردان و هم زنان ـ منشی را یافتهایم که یکسره بیرون از انگارههای دیگرگون تاریخ کمدامنهٔ ماست؛ آنچه را که میان پرورشدهنگان با کودکان رخ میدهد، مادرسالاری مینامیم [به دور از خشونت و اقتدار پدرانه] و سویههای جنسی میان زنان و مردان هم بر بنیاد زنانگی [با مهر و نرمخویی] استوار میشوند». روس بندیکت (۱۹۳۴، ۲۶۲) هم، در پرداختن به جستار «کسانی که گرایش جنسی همسو با سرنویسهای فرهنگی جامعهٔ خود ندارند»، گونهگونی مردانگی را در چشم داشته و نشان میدهد که در درازای تاریخ، همجنسخواهی، تنها در برخی از جامعهها غیرطبیعی به شمار آمده است.
انسانشناسان واپسینتر، برای نمونه، کسانی که در دههٔ ۱۹۵۰ و سالهای جنگ جهانی دوم در چهارچوب مکتب «فرهنگ و شخصیت» پژوهش میکردند، یا دیگرانی که بیرون از این چهارچوب بودند، به بررسی همسانیها و ناهمسانیها در شیوههای همیاری زنان در پرورش کودکان، ساختارهای شخصیتی مردان، جنگآوری و گرایش مردان به جنگ، آیینهای گذار مردان و اجتماعپذیری آنها، نمادپردازی اندام نرینه و... پرداختهاند.
در این پژوهشها، به گونهای فزاینده، زنانگی/مردانگی همبسته با فرهنگ بومی، جایگزین دوانگاری زن/مرد شده است (بنگرید به هرمن، ۱۹۹۵). از آنجا که چیرگی مردانه، و همچنین گونهگونی نقشهای مردانه در تراز جهانی بررسی نشدهاند، در سالهای پس از جنگ جهانی به این سو، نظریهٔ کارساز دیگری به جز نظریهٔ پارسونز و بیلز (۱۹۹۵) در دست ندارم؛ نظریهای که بر بنیاد آن، زنان، باشندگانی عاطفی هستند که از خود احساسات نشان میدهند، وانگهی مردان باشندگانی با رویه و خرد ابزاری (کنشگرا، خردورز، و شناسا) هستند؛ در پایان، این ویژگیهای زیستی هستند که دگربودگی زنانه و مردانه در خانوادهها را مایه میبخشند. سرشت طبیعی آدمی، از بیخ و بن، نمایانگر توان ماهیچهای و توانشهای تولیدی بوده است؛ به باور برخی، همین توانشها [و ناتوانیها] به در پیش گرفتن شیوهٔ شکارگری، خانهسازی و پخت و پز انجامیده و به ناچار، در ساختهای اقتصادی و اجتماعی کارساز بوده است (همچنین بنگرید به فراید، ۱۹۸۴).
تلاشهای لویاستروس برای روشن کردن جستارهای بنیادین، به ویژه دربارهٔ ساختارهای آغازین خویشاوندی (a۱۹۶۹) ـ پژوهشی کلاسیک که از خیز نخست انسانشناسان فمینیست گرفته تا بررسیهای واپیسن، در چشم بوده است ـ به روشنی به گزارههایی همچون مردان، نرینگی، زنان و مادینگی پرداخته و چنین دستهبندیهای پیشینیای را بنیاد کار گذاشته است. در این پژوهشها، هیچگاه از مردان به نیکی یاد نشده و از آنها با گزارههایی همچون «بخشندهٔ زنان» نام برده شده است. همچون بسیاری از بررسیهای انسانشناختی فمینیستی تا دههٔ ۱۹۷۰، پژوهشهای آغازین دربارهٔ مردانگی هم، زیر سایهٔ دوانگاری نابی بود که جهانی را در چشم داشتند که در آنها مردان مرد بودند و زنان زن، و مردان نقش اندکی در ساختن زنان داشتند و زنان هم نقشی اندک در ساختن مردان. ناساز با این بررسیهای انسانشناختی فمینیستی، که در آنها کوشیده شده تا نشان دهند که زنان نادیده گرفته شده و به کنارهها رانده شدهاند، و باید به میانهٔ کار کشانده شوند، در تئوریها دربارهٔ «گونهٔ آدمی» و در مردمنگاریها، مردان هرگز نادیده گرفته نشدهاند.
منبع: انسانشناشی و فرهنگ