قطعاتی از دلنوشتههای شعرای بنام و بینام. بینندگان عزیز چنانچه شما نیز همچون دیگر شعرای با نام و بی نام، شعر یا دلنوشتهای دارید، برای انتشار در سایت از آن استقبال خواهیم کرد.
شبهای بی تو بودنتو از کدامین بهار
از کدام واژه از کدام نسیم می آئی؟
از کدام واژه که مرا به سوی تو می خواند؟
به گمانم اول آن واژه عین است
و پایان آن قاف
نه، شین آغاز واژه است
آغاز واژه ای است که مرا بی تاب می کند
آغاز شبهای بی تو بودن...
******************
خداحافظشب می رسد ز راه و من هراسانم
هراسان از چشم هایی که مرا می ربایند
چشم هایی که خواب را از چشمان من می ستانند
و من بی تاب می شوم
بی تاب تر از ضربان های قلبت
قلبت را می خوانم
صدائی نمی شنوم
دگرباره می خوانمش و در اوج ناباوری
واژه تلخی را می شنوم:
«خداحافظ»
********
زلال چشمانتتو می آیی و من در چشمهایت غباری می بینم
غباری که شفاف تر از شیشه پنجره اتاقم می باشد
در میان غبار چشمانت
انگشتان کوچکی را میبینم که آرام آرام
نام مرا در غبار چشمانت حک می کنند
به گمانم انگشتان من است
اما، نه.....
بگذار دقیق تر شوم
آری انگشتان فرشته ای کوچک است
که نام مرا از غبار چشمانت پاک می کند
شاید چشمانت
"زلال تر"
شود...
*****
غریب قریبمن
از این خانه تاریک و مهیب
تو
از آن وسعت خورشید و غریب
من
از این آتش رسوایی شب
تو
از آن منظر بی یاری کس
تو مرا با غم و رویا مگذار
منتظر را تو دگر جا مگذار
تو
اگر غنچه سرخی
من
اگر بلبل زار
به شبستان نیاز راه جدایی مسپار
تو
اگر قطره باران
منم آن لاله باز
تو
اگر شهره شهری
منم آن عاشق راز
من
از این بی خبری ها و سراب
ز تو، من
می طلبم چشمه ناب
تو
بیا بر سر این شهر خراب
تا که
من ره بسپارم به گلستان شباب
************************
یاد توباز هم یاد تو در دلم موج می زند
آه که دریای مواج دلم بی تو مدام طوفانی است
نمی دانم از تو بگذرم، از دریا فرار کنم
یا از موج ها بگریزم
فقط میدانم،
اگر از تو بگذرم دریای دلم موجهای سهمگینی را
بر قلبم هموار می کند
که یاد تو را بیشتر از قبل بر قلبم میکوبد
قلبم پاره می شود
خون از قلبم می چکد و می نویسد
هنوز هم" دوستت دارم"
شعر از: نسا محبیبینندگان عزیز چنانچه شما نیز همچون دیگر شعرای با نام و بی نام، شعر یا دلنوشتهای دارید، برای انتشار در سایت
«تابناک با تو» از آن استقبال خواهیم کرد.
وقتی زمین در گستره ی بیگ بنگ
زاده میشد
من
تو
او ذرات معلقی بودیم
در آسمان خاکستری
آنسان که سنگ ماه میشد
و
خورشید
برای اولین بار آفتابی
شاعر حمید رضا یعقوب زاده
غم و رنج و بلا بسیار دیدم
شنیدم خار گل شد از محبت
محبت کردم اما خار دیدم