نيکي مظفري چند سالي است که پا به عرصه بازيگري گذاشته است و همواره بهعنوان يک دوست و مشاور به پدرش کمک ميکند. از کارهايش ميتوان به بازي در سريال «بچههاي نسبتا بد» به کارگرداني سيروس مقدم اشاره کرد. او اينگونه از پدرش برايمان گفت.
سلامت: اين روزها مشغول چه کاري هستيد؟
فعلا وقتم را با خواندن کتاب و فيلمنامه و تماشاي فيلم پر ميکنم.
سلامت: براي انتخاب کارهايتان از پدر مشورت ميگيريد؟
بله، هميشه از ايشان کمک ميگيرم و در مورد فيلمنامههايي که به من پيشنهاد ميشود، با هم گپ ميزنيم اما تصميمگيري نهايي با خودم است.
سلامت: وقتي که بچه بوديد و ميديديد پدرتان مورد توجه مردم است، چه احساسي داشتيد؟
برايم جالب بود. وقتي يک سريال با قسمتهاي زياد پخش ميشود، مردم بازيگران آن را از اعضاي خانواده خود ميدانند و اين اتفاق براي پدر من هم ميافتاد. مثلا وقتي سريال «روزهاي زندگي» پخش ميشد، در کوچه و خيابان مردم زيادي دوست داشتند با پدر عکس بگيرند. در ابتدا و زماني که خيلي بچه بودم، درک اين موضوع برايم سخت بود اما کمکم و به مرور زمان اين صميميت را بيشتر احساس کردم.
سلامت: کودکيتان چه رنگي بود؟
رنگارنگ و فکر ميکنم اين رنگينکمان خصلت دوران کودکي است.
سلامت: در کودکي بچه آرامي بوديد؟
نه، خيلي بازيگوش بودم و خدا واقعا من را حفظ کرده است چون يک جا بند نبودم. کارهاي عجيب و غريبي ميکردم. براي مثال بيشتر از اينکه عروسکبازي کنم، دنبال فوتبال و بسکتبال بودم.
سلامت: يکي از کارهاي عجيبتان را برايمان تعريف کنيد.
يک بار اسکيت پوشيدم و سوار دوچرخه شدم در همان حال، برخلاف جهت خيابانها عبور ميکردم. هر جا هم که ديگر نميشد با دوچرخه بروم، از آن پياده ميشدم و با همان کفشها مسيرم را ادامه ميدادم.
سلامت: از دوران کودکيتان چيزي را به يادگار حفظ کردهايد؟
بله، اتفاقا يادگاري جمع کردن را خيلي دوست دارم مثلا هنوز اولين کيف مدرسه و اولين شلوار جيني که مادرم برايم خريده بودند، نگه داشتم.
سلامت: بهترين خاطرهاي که از پدرتان داريد؟
واقعا تمام لحظاتي که در کنار پدرم هستم، برايم خاطره است و هميشه خدا را بابت داشتن چنين پدري شکر ميکنم. اميدوارم من هم فرزند شايستهاي براي او باشم.
سلامت: بهترين درسي که از پدرتان گرفتيد چه بود؟
اينکه در زندگي صبور باشم و آرامشم را حفظ و به خدا توکل کنم.
سلامت: ميدانم که ارتباط بين شما و پدرتان بسيار دوستانه و صميمي است. اين دوستي چگونه ايجاد شد؟
من تنها فرزند خانواده هستم، به همين دليل پدر و مادرم همه چيزم بودند. وقتي مادرم را از دست دادم، به پدرم بيشتر از گذشته نزديک شدم و پدرم جاي خالي مادرم را هم برايم پر کرد. ميدانم پدر هرچه که ميگويد، به صلاحم است و من هم دوست دارم همه احساساتم را با او در ميان بگذارم. به نظرم اين دوستي بسيار ارزشمند است.
سلامت: بهترين هديهاي که از پدرتان گرفتيد چه بوده است؟
همين که پدرم سعي کند به فکر خودش باشد، براي من بهترين هديه است و احساس امنيت ميکنم.
سلامت: کدام يک از کارهاي پدرتان را بيشتر دوست داريد؟
من همه کارهاي ايشان را دوست دارم بهخصوص فيلم «جنگ نفتکشها» و سريال «روزهاي زندگي». فکر ميکنم در تمام نقشهايي که تا به حال بازي کردهاند، رد پايي از خود واقعيشان وجود داشته است.
سلامت: وقتي پدرتان بيحوصله هستند، سعي ميکنيد چگونه با ايشان رفتار کنيد؟
سعي ميکنم با او حرف بزنم تا از آن حال و هوا دربيايد اما اگر ديدم خيلي راغب نيست که حرف بزند، تنهايش ميگذارم تا وقتي که دوست داشته باشد خودش حرف بزند و مشکلش را بگويد.
سلامت: از روزهايي که پس از فوت مادرتان گذرانديد، برايمان بگوييد.
همانطور که خودتان گفتيد، روزهاي بسيار سخت و تلخي بود اما به کمک خدا و حمايت پدرم توانستم اين موضوع را بپذيرم و با آن کنار بيايم و زندگيام را ادامه بدهم. نميگويم غم از دست دادن مادرم از بين رفته، من هنوز هم به او فکر ميکنم و سر مزارش اشک ميريزم اما به هر حال بايد زندگي کرد و چارهاي نيست.
سلامت: با تنهاييتان چگونه کنار ميآييد؟
به سينما و تئاتر ميروم. به هر حال اين احساس را همه آدمها دارند ولي در عين حال بايد از زندگي لذت هم برد.
سلامت: مجيد مظفري در يک کلمه؟
عشق.