نقطهاو زندگی نکرد،
آغاز او تا خط پایان نقطهای بود.
یک نقطه در پایان هر چیز!
مفلوک و بیمعنا و رنجور!
اما برای واژهها درمان هر چیز.
لیلا میرزایی*************************************
سلاخی زار می گریست
به قناری کوچکی
دل باخته بود...
احمد شاملو************************************************************
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺳﯿﺎﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺁﺑﯽ ﻫﺎ
ﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯽ ﻫﺎ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻤﯽ ﮐﻮﻓﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ
ﯾﮏ ﺫﺭﻩ ! ... ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻣﺮﻏﺎﺑﯽ ﻫﺎ
...
ﻭﺣﯿﺪﻩ ﺍﻓﻀﻠﯽ***********
مادرم موهای بلندی داشت
هر روز پشت پنجره می نشست
موهایش را می بافت
شعر می خواند
و منتظر پدر می ماند
پدر که می آمد
تلویزیون را روشن می کرد
از شیب تورم بالا میرفت، زمین می خورد
و باز سعی میکرد جوابی برای 5+1 بیابد
کشتگان عراق و سوریه را دفن می کرد
و از مادر سراغ شام را می گرفت
و مادر پرهایش را پشت پنجره جا می گذاشت
گل های دامنش در آشپزخانه می پژمرد
و چشم هایش پیاز خرد می کرد
.
.
.
پشت پنجره نشسته ام
موهایم را می بافم
و به این فکر می کنم که
دختران نباید موهای بلند داشته باشند
سیمین صفادل************
بینندگان عزیز چنانچه شما نیز همچون دیگر شعرای با نام و بی نام، شعر یا دلنوشتهای دارید، برای انتشار در سایت
«تابناک با تو» از آن استقبال خواهیم کرد.