آیا شما تحمل خواندن این داستان را دارید؟
کد خبر: ۴۳۷۲۰
تعداد نظرات: ۱۵ نظر
تاریخ انتشار: 2016 July 21    -    ۳۱ تير ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۸
و اینک زمان، متوقف می شود!
قطار، نعره کشان هر لحظه به ایستگاه نزدیک و نزدیکتر میشود و با خود مرگی دلخراش را به ارمغان میآورد. جغد شوم مرگ در نزدیکی کودک به پرواز درمی آید و او محبوس در میان ریل، فریاد می زند:"مادر!"
آیا شما تحمل خواندن این داستان را دارید؟  اختصاصی «تابناک باتو»؛ ... زماني كمتر از دو دقیقه، به وقت اذان ظهر باقی مانده است...
جمعیت مسافر، در ايستگاه مترو موج مي زند و صدای ممتد سوت قطار، از نزدیک شدن هیولايي آهنین خبر می دهد و بلندگوی ایستگاه، حامل پيام هاي هشدار دهنده ای است؛

" مسافر محترم! لطفا پس از سوار شدن، از درهای قطار فاصله بگیرید!... خط زرد لبه سکو، حریم ایمن شماست؛ قبل از توقف قطار و باز شدن درها، از آن عبور نکنید!... لطفاً از دویدن و راه رفتن بر روی پله های برقی ایستگاه..."
مسافران، از روی صندلی ها بلند می شوند تا با رسیدن قطار و بازشدن در واگن ها، شتابزده جایی برای خود دست و پا کنند. چند مسافر، بی توجه به دیگران، با عجله شروع به دویدن به سمت لبه تونل و خط زرد "عبور ممنوع" می کنند که در هجوم جمعیت و در یک لحظه بحرانی، به ناگهان کودکی پایش می لغزد و از بلندی سکو، بر روی ریل آهنین سقوط می کند؛ صدای وحشت زده پدر، بر تن مسافران ایستگاه لرزه می اندازد:"یا ابوالفضل!"

قطار، نعره کشان هر لحظه به ایستگاه نزدیک و نزدیک تر می شود و با خود مرگی دلخراش را به ارمغان می آورد. جغد شوم مرگ در نزدیکی کودک به پرواز در می آید و او محبوس در میان ریل، فریاد می زند:"مادر!"

... و اينك کودکی فریاد می زند و دلهره آغاز می شود؛ مادری ناله می کند و از شدت درد و دلهره، بیهوش و نقش زمین می شود؛ پدری بر سنگفرش ايستگاه به زانو در می آید و در خود مچاله می شود؛ همه چیز از حرکت می ایستد و برای چند لحظه، نفس در سینه ها حبس و به یکباره، زمان متوقف می شود... .

هیچ کس تحمل دیدن چنین صحنه ای را ندارد و وحشت و اضطراب، همه فضای ایستگاه را در بر می گیرد. سرعت و فاصله قطار به اندازه ای است که چهل و چهار ثانیه بعد، یک هیولای دهشتناک با کودکی گریان برخورد می کند و کف تونل و ریل آهنین ایستگاه، رنگ خون به خود می گیرد... مأمور سکو، ناباورانه مي خواهد به برخورد قطار و سپس له شدن جسم نحیف کودکی مظلوم و ناتوان بينديشد، اما دیگر فرصتی برای اندیشیدن هم نیست؛ او با عجله دگمه توقف اضطراری روی دیوار را فشار می دهد تا برق ریل سوم قطع و به مرور زمان از سرعت قطار کاسته شود. متصدی اتاق کنترل، نگاه نگران خود را از دوربین ایستگاه می گیرد و بلافاصله و با شتاب، گوشی را برمی دارد تا به مرکز فرمان خبر دهد. کودک، وحشت زده و در فاصله ای نچندان دور، موجودی غول آسا را می بیند که او را نشانه رفته و با شتاب به سویش پیش می آید. راننده قطار با صدای هراسان مسوول مرکز فرمان، به شدت تکان می خورد:"خطر! خطر! خطر!" راننده، بر خود می لرزد و گوشی را رها می کند تا... اما مگر با چنين فاصله و سرعتي، قطار مي تواند توقف كند؟!... سکوت بیش از این جایز نیست و کسی باید کاری کند؛ مأمور سکو با شتاب تمام، از خط زرد و حریم ایمن مسافران می گذرد و از روی سکو به درون تونل می پرد و کودک را از جا بلند می کند و بلافاصله مسافری در بین زمین و آسمان، جسم کوچک کودک را به سمت خود می کشد و او را در آغوش می گیرد... .

 حالا مأمور باید جان خود را نجات دهد، ولی نمی تواند. چند بار سعی می کند از تونل مرگ خارج شود، اما بی فایده است؛ ترس ازقطار، مغزش را از کار انداخته و قدرت تصمیم گیری را از او سلب کرده است. در ميان صدای زوزه اهريمني قطار، نگاه مُلتمسانه مسافران روی سکو، از راننده درخواست توقف قطار را دارد. مأمور در آن لحظات اضطراب، به هیچ چیز فکر نمی کند و نگاه تيره و تارش، تنها قطاری وحشتناك را می بیند که هر لحظه به او نزديك و نزديك تر و بزرگ و بزرگ تر می شود. او حتی دیگر صدای قطارحامل مرگ را هم نمی شنود؛ به ناگهان، پاهایش سست می شود و فقط در آخرین لحظات، چشم هايش را مي بندد و... .

***

"... اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان لا اله الا الله..."
اینک، پس از گذشت چهل و چهار ثانیه وحشت و اضطراب، در میان نوای آرامش بخش و دلنشين اذان ظهر از بلندگوی ایستگاه، مسافران خندان مترو، تنها نظاره گر مأموری هستند که در یک قدمی قطار، روی ریل آهنین به زانو درآمده و با چشم های گریان، دستهای لرزانش را رو به آسمان خدا، بلند کرده است.

*****

داستان فوق، تنها هشدار یک حادثه است؛ حادثه ای که می تواند به وقوع بپیوندد؛ اتفاق ناگواری که دور از انتظار نیست؛ اگر درعصر سرعت و پیشرفت سريع تکنولوژی و نیز دلتنگی های همیشگی آدمی، بی توجه به رعایت حقوق شهروندی، بیهوده و شتابزده از کنار یکدیگر بگذریم و... اين داستان، در راستاي هشدار و فرهنگ سازي، به رشته تحرير درآمده است.

*نويسنده: حميدرضا نظري
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱۵
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۲۳ - ۱۳۹۵/۰۴/۳۱
20
42
هیجان انگیز بود!
پاسخ ها
ناشناس
| |
۱۱:۰۵ - ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
اگر واقعيش رو با چشم خودتون از نزديك ببين ديگه هيجان انگيز نيست. وقتي پدر دست دخترش را محكم ميگيرد تا او را از داخل ريل به روي سكو بكشد اما فقط نيم تنه بالاي دخترش را فقط مي بيند. وقتي مسافري كه زير غول آهني گير كرده و با او چندين متر بر روي زمين كشيده ميشود و يا مسافري كه دست و پايش زير چرخهاي قطار قطع مي شودو ..... شايد ديگر براي رسيدن قطار سر را به سوي تونل خم نكنيم و به انتظار قطار در لبه سكو نباشيم
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۵:۱۵ - ۱۳۹۵/۰۴/۳۱
0
4
نوای آرامش بخش و دلنشین اذان جالب بود
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۰۵ - ۱۳۹۵/۰۴/۳۱
4
4
واقعا متاسفم براتون
اشکمون رو در میارید که فقط هشدار بدید؟ نمیگید اگه یه کهنسال اینو بخونه چی میشه.
25 سالمه داغون شدم... واقعا متاسفم. ادعا میکنید فلان فیلم از محدودیت سنی به عنوان ابزار استفاده کرده اون وقت خودتون با احساسات بازی میکنید؟
فدوی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۱۲ - ۱۳۹۵/۰۴/۳۱
0
1
شتابزدگی داستان از مردم موجود در داستان بیشتر بود .
اما در کل هیجان داشت . ممنون
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۵۵ - ۱۳۹۵/۰۴/۳۱
0
3
واقعا جالب بود و نشانگر بی مسئولیتی والدین نسبت به مراقبت از فرزند که بسیار مرسوم است و گاها فقط زمانیکه اتفاقی برای فرزند می افتد، والدین بالاخص مادر ها به مسئولیت خود پی می برند.بارها شاهد رها شدن فرزندان از دست مادران در خیابان بوده ام که هر کدام می توانست سر فصلی از داستان شما باشد
ناشناس
|
Italy
|
۱۷:۱۴ - ۱۳۹۵/۰۴/۳۱
0
4
برای پیشگیری از این خطرها راه ساده ی وجود دارد و اون هم مثل دیگر کشورها ایجاد حصار شیشه ای اطراف گود مترو با دربها بازشو میباشد
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۷:۵۸ - ۱۳۹۵/۰۴/۳۱
0
1
آب شدم من خوب شد واقعی نبود
یوسف
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۱۷ - ۱۳۹۵/۰۴/۳۱
0
5
خیلی قشنگ بود.مثل فداکاری ایثارگران در زمان جنگ.هرکسی میتونه در موقعیتکاری خودش به بهترین نحو نه تنها انجام وظیفه،بلکه ایثار کنه.یاعلی.
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۳۰ - ۱۳۹۵/۰۴/۳۱
0
5
عالی بود.چنین داستانهایی باید تبدیل به فیلم های تبلیغاتی شوند و در راستای نشر و آموزش فرهنگ شهرنشینی و حقوق شهروندی در صدا و سیما مانند تبلیغات کالاها پخش شوند.آیا پوشک بچه هایمان مهمتر است -اشاره به تبلیغات سنگین مرسی مولفیکس و ...- یا فرهنگ مردمانمان
سعید
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۵۳ - ۱۳۹۵/۰۴/۳۱
0
2
آخرشو اول می گفتی نمی خوندم!فک کردم واقعیه!
ناشناس
|
Italy
|
۱۸:۵۹ - ۱۳۹۵/۰۴/۳۱
0
2
برای پیشگیری از این خطرها راه ساده ی وجود دارد و اون هم مثل دیگر کشورها ایجاد حصار شیشه ای اطراف گود مترو با دربها بازشو میباشد
کیوان
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۱:۳۰ - ۱۳۹۵/۰۴/۳۱
0
3
داستان زیبا و هیجان انگیزی بود . . . . ولی بد نیست بدانید با بخشی از پول دیه و بیمه حوادث اینچنینی که در سالهای گذشته اتفاق افتاده است میتوان تمامی ایستگاههای مترو را به تجهیزاتی مجهز کرد که این اتفاق نیفتد . . .. امروزه در کشورهای پیشرفته محوطه ریل مترو با حفاظ شیشه ای از سکوی مسافرین جدا شده است و فقط وقتی قطار وارد ایستگاه میشود و دربهای قطار درست مقابل دربهای این حفاظ قرار میگیرند درب حفاظ باز شده و مسافران سوار و پیاده میشوند . . . با این کار نه تنها کسی به روی ریل مترو پرت نمیشود و حتی امکان خودکشی های عامدانه هم گرفته میشود ، بلکه گرما و برودت و تهویه محوطه ایستگاه هم با انرژی کمتری تامین میشود . . . فرراموش نکنید که امروزه بسیاری از متروهای کشورهای پیشرفته بدون راننده هستند و امکان مشاهده ریل و افراد روی ریل برای راننده وجود ندارد . . .
اصغری
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۳:۴۰ - ۱۳۹۵/۰۴/۳۱
0
13
زیبا و هشداردهنده است و عنصر تعلیق و هیجان داستان، خواننده را بدنبال خود می کشاند و حس مورد نیاز را به او منتقل می کند. از نویسنده متشکرم
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۲:۱۴ - ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
14
3
آقا شما استعداد داستان نویسی نداری. خواهش می کنم شغل دیگری را انتخاب کن و وقت مردم را اینگونه به باد مده.
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار