از آشنایی با من، افتخار کنید!
کد خبر: ۴۲۲۵۸
تاریخ انتشار: 2016 July 06    -    ۱۶ تير ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۲
من الان اين نامه را از زندان يا بهتر است بگويم بازداشتگاه برايتان مي نويسم! البته اگرخدا بخواهد زياد ماندني نيستم و به مباركي قرار است تا چند ساعت ديگر و به مناسبت عيد سعيد فطر، از حبس آزاد بشوم و به آغوش گرم ننه و بابايم برگردم!
 از آشنایی با من، افتخار کنید! من، کامران، معروف به کامی زِبل هستم و از این که امروز افتخار آشنایی با این آدم زبل نصیب تان می شود، باید خوشحال باشید و این خوشحالی را با دوستان و آشنایان خود به شکل مساوی تقسیم کنید!
 
من الان اين نامه را  از زندان يا بهتر است بگويم بازداشتگاه برايتان مي نويسم! البته اگرخدا بخواهد زياد ماندني نيستم و به مباركي قرار است تا چند ساعت ديگر و به مناسبت عيد سعيد فطر، از حبس آزاد بشوم و به آغوش گرم ننه و بابايم برگردم!... انشاء الله اين عيد و اين آزادي بر من و خانواده عزیزم و همچنين شما مبارك باشد! من امروز صبح، به جرم... اصلا بگذاريد از اولِ اول برايتان تعريف كنم كه ماجرا چيست و... .

باوركنيد من جوان با ادب و نمونه و زرنگي هستم! اين را فقط خودم نمي گويم؛ همسايه مان عباس آقا مُفت خور مي گويد؛ همكلاسي با وفايم سيروس آب زیرکاه مي گويد؛ يكه بزن محله مان تيمور تيغي مي گويد... من از بچگي ياد گرفتم كه هميشه اول باشم و دوم و سوم بودن، برايم اُفت دارد، يعني دوست دارم در هركاري، تك باشم و سري تو سرا دربياورم و زبانزد خاص و عام بشوم! من مي دانم كه براي بزرگ شدن، بايد دست به كارهاي بزرگ بزنم. البته منظورم بازكردن قفل گاو صندوق مغازه ها نيست، اما دوست دارم سر به سر بعضي ها بگذارم و كلي كيف كنم! چه مي شود كرد؛ جواني است و هزار... .

راستش من از هرچه كه حكم اطلاعيه و امريه و دستور داشته باشد، خوشم نمي آيد و عشقم اين است که برخلافش عمل كنم! مثلا چند روز پيش در يكي از ايستگاه هاي مترو تهران، چشمم به يك تابلو افتاد كه رويش نوشته شده بود: لطفا ازآوردن موجودات و حيوانات اهلي و غير اهلي و چه مي دانم ترقه و فشفشه و جغجغه و يك چرخه و دوچرخه و سه چرخه و... به داخل مترو خودداري فرماييد؛ درصورت رويت اين اشياء به شدت رويتان را كم مي كنيم و فلان و بهمان!...

با خوندن اين نوشته، به خودم گفتم: " به هه! چي خيال كردين؟! اگه کامی زبل با این همه زبلی، نتونه يه فقره خروس ريزه ميزه با خودش ببره تو قطار كه ديگه براي لاي جرز خوبه؛ همين الان كاري مي كنم كارستون!”
و بلافاصله براي خرید يك خروس، دست به كار شدم و به سمت بازار پرنده فروشان حركت كردم!...

****

يك ساعت بعد و پس از خريد يك خروس نازنازي و جاسازي آن در زنبيل مخصوص، به شكل مخفيانه و به دور از چشم ماموران ايستگاه، لاي جمعيت مسافران گم شدم و روي يكي از صندلي هاي واگن نشستم. قطار به حركت درآمد و من دو دستي زنبيل را چسبيدم تا كسي متوجه خروس نشود... هنوز قطار به ايستگاه دوم نرسيده بود كه صدايي آبروبر، به گوش رسيد که: " قوقولي قوقو! "
 
پيرمردي كه كنارم نشسته بود، زير چشمي نگاهم كرد و لبخند زد:" به به، عجب صبح دلنشيني؛ عجب صداي دلنوازي!... ببخشين جوون، شمام صداي خروس رو شنيدي؟! "
با دستپاچگي گفتم: " بله؛ به گمونم از راديوي قطار، پخش شد! "
- كدوم راديو؟! اين قطار كه راديو نداره گُل پسر!
- يعني مي فرمايي بنده بودم قوقولي قوقو كردم؟!
- بلانسبت شما! من منظوري نداشتم، فقط مي خواستم بگم...
 
هنوزحرفش تمام نشده بود كه صدايي ديگر، توجه مرا به خود جلب كرد:" ميو!... ميو!..."
به زيرپاي پيرمرد نگاه كردم و گربه اي زيبا را ديدم كه داشت زنبيل خروس مرا بو مي كرد؛ مثل اين كه گرسنه بود و دنبال یك لقمه و طعمه چرب و چیلی مي گشت!... زير چشمي به پيرمرد نگاه كردم و لبخند زدم: " به به، عجب پيشي نازي؛ عجب نوا و سازي! آقا مياي بريم بازي؟! "
پيرمرد خيلي سريع و با عجله گربه را گرفت و آن را زيركاپشن اش مخفي كرد!... اين بار نوبت من بود تا پيرمرد را سوال پيچ كنم:" ببخشين آقا بزرگ! شمام صداي پيشي رو شنيدي؟! "
- پيشي؟!... ب... بله شنيدم؛ به گمونم از راديوي قطار، پخش شد!
- كدوم راديو؟! اين قطار كه راديو نداره آقا!
- يعني مي فرمايي بنده بودم ميو ميو كردم؟!
- بلانسبت شما؛ بنده بیجا می کنم همچین چیزی بگم؛ منظورم اينه كه...
پيرمرد با آرنج به پهلويم كوبيدكه يعني خاموش؛ شتر... ببخشيد؛ پيشي ديدي، نديدي!
پس ازچند لحظه، پيرمرد وقتي ديد كسي متوجه نيست، با احتياط و به آرامي دهانش را به گوشم نزديك كرد و گفت: " هي پسر! يه پيشنهاد برات دارم؛ اهل معامله هستي؟!"
- چه معامله اي؟!
-  من به مامور ايستگاه نمي گم كه تو خروس داري؛ درعوض تو خروس رو بده تا گربه من بخوردش؛ آخه حيووني چند روزه هيچي نخورده و خيلي گشنشه!
- نخير، چه زرنگ؛ اصلاحرفش رو نزن!
- چرا؟!
- چون من عضو انجمن حمايت ازحيوانات هستم و اين كار،خلاف اساسنامه ماست!
- فعلا اساسنامه و انجمن رو ولش كن و شكم اين گربه مظلوم رو درياب، بچه پُررو!
- چرا توهين مي كني آقا؟! شما آدم بزرگ ها عجب حرف هايي مي زنين ها! درسته كه من هنوز خیلی بزرگ نشدم، ولي اين دليل نمي شه كه...
 
پیرمرد با عصبانیت به چشم هایم خیره شد و با تحکم گفت:"حرف مفت نزن موش خرما؛ به زبون خوش، خروس رو مي دي يا اين كه همين الان به ماموراي..."
با ترمز قطار در ایستگاه و باز شدن درهای واگن، من از ترس پيرمرد و ماموران ايستگاه، خروس را برداشتم و بلافاصله پا به فرارگذاشتم!... هنوز بيش از چند قدم از قطار فاصله نگرفته بودم كه ديدم اي وای، گربه دندان هایش را تيزكرده و دارد با سرعت تمام به طرفم مي آيد. بلافاصله شروع به دويدن به طرف پله هاي برقي ايستگاه كردم كه ناگهان پايم برگشت و همان جا كله پا شدم و خروس از دستم رها شد و صدايي از بلندگو، خطاب به ماموران ايستگاه فريادزد: " بگيرینشون!! "

با عجله از جا بلند شدم تا قبل از گربة وحشی و گرسنه، خودم را به خروس برسانم كه گربه مثل موشك دوازده متري ازكنارم گذشت و ناپديد شد...آقا نبوديد ببينيد چه صحنه جالبي شده بود! جايتان خالي! واقعا شنيدن كي بود مانند ديدن؛ حالا خروس بُدو، پيشي بدو، کامی زبل بدو، پيرمرد بدو، مامورا بدو، مسافرا بدو...

... يعني چه؟! شما داريد به من مي خنديد؟!... خنده ندارد كه! من الان به جرم برهم زدن نظم عمومي و ايجاد موقعيت حادثه در مترو، دارم در بازداشتگاه آب خنك مي خورم، آن وقت شما داريد به من ... اصلا آب خنك كجا بود در اين ماه مبارك؟ هنوز یکی دو روز ديگرتا عيد سعید فطر باقي مانده و... آخ جان؛ قرار است به خاطر جشن و شادي اين عيد بزرگ و عزيز، من آزاد بشوم و پس از چند ساعت حبس، به آغوش گرم ننه و بابايم برگردم!...

اي روزگار! كي باور مي كرد کامی زبل با اين همه زرنگي و زبلی، سر از زندان دربياورد و...گفتم مي خواهم آدم بزرگ و مهمي بشوم و سری تو سرا دربياورم، اما نه اين جوري!!... اي بابا؛ كي بودم و كي شدم!... من، کامران، معروف به کامی زِبل هستم و از این که امروز افتخار آشنایی با این آدم زبل نصیب تان شد، باید خوشحال باشید و این خوشحالی را با دوستان و آشنایان خود به شکل مساوی تقسیم... اي بابا؛ اين را كه در اول ماجرا برايتان گفتم و تكراري است... نگفتم؟!
 
نویسنده: حمیدرضا نظری 


نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار