در واویلای شلوغی و تنگی فضای میان آدمهایی هجوم آورده در مقابل درب ورودی مترو، تلاش بر نجات دماغ در جهت تنفس هوای پاک داشتم. از آنجا که نان نخورده و رمقی نداشتم، خود را به دست مسافرین پرقدرت واگن بانوان سپردم تا با حرکات موزون و ناموزون در حکم تابلوی هدایت مسیر به داخل پرتابم کنند و جایی برای توقفم حاصل شود. تنها تلاش این حقیر، در آغوش کشیدن وسایل شخص بود. زبان به کام بستم و پاهایم که از زمین فاصله حداقلی پیدا کرده بود را مدام تکان تکان میدادم تا شاید به سطحی جهت فرود آمدن برسد. از حق نگذریم دختران و بانوان پرقدرتی احاطهام کرده بودند.
برخی با بینی عملی خوب شهامت زد و خورد را به خود میدادند گویی ترسی از دفرمه شدن ندارند. گروهی دیگر با شال و روسری از سر افتاده تلاش داشتند موهای هایلایت شده خود را از نگاه نامحرمان دور نگه دارند؛ اما نمیشد. درست مقابل دیدگانم بانویی با آرایش خلیجی دیدم که بر اثر فشرده شدنش به نفر جلویی، با میک آپ خود روی رخت روشن او نقاشی هنرمندانه پیکاسو را تکرار کرد. من همچنان میان زمین و آسمان پاهایم را تکان میدادم. بالاخره فرود آمدم و به کنجی خزیدم. در این میان جیغ پیرزن لاجونی به گوش رسید.
او به طرز باور نکردنی به عنوان نفر اول توانسته بود وارد واگن شده و صندلی پادشاهی و مدال قهرمانی ورود به قطار را به خود اختصاص دهد. سپس روی منبر رفت و گفت: «الهی خیر نبینین، هموتونو میگم، ایشالا بیشوهر بشین. بخت سیاهتون سیاهتر بشه. تو این واویلای بیپسری مجرد دق کنین بمیرین. الهی نافتون بیفته، الهی به جای شما ضعیفههای بیخاصیت، خدا به همه پسر بده. الهی تک تکتون زیر همین قطارها نفله بشید که احترام سرتون نمیشه اجازه نمیدید من اول بیام تو...» .
پیرزن خاموش نمیشد. دختر جوانی گفت: خوبه حاج خانم هم هول دادی، هم جا گیرت اومده نشستی. حالا چرا بخت ما بدبختها رو نفرین میکنی؟!
علی رغم اینکه در اکثر اوقات بعد از شنیدن هر نوع اعتراضی، درگیری صورت میگیرد، این بار همه با جان و دل به پیرزن گوش سپردند. کلامش لالایی رقت انگیز بود. همه اتفاقات پیرامونش را به هم درآمیخت تا اعصاب لهیده مسافرین مترو را در یک چشم بر هم زدن منهدم کند... .
پدیده ترابی
تبریک میگم بهتون