بحث از چیستی شعر، بحث دشوار و به اعتباری غیر ممکن میباشد چراکه تا کنون که به اندازه عمر آدمیـ که از پیدایش شعر میگذردـ تعریف جامع و مانعی از آن صورت نگرفته است برای همین تعدادی آمدهاند بسیاری از آثاری را که به زعم سر ایندگان آن، شعر محسوب میشدهاند، از قلمرو شعر بیرون ساختهاند، و برخی بر عکس؛ آثاری را که سرایندگان آن، آنها را در قالب نثر ارائه دادهاند، شعر به شمار آوردهاند؛ و بعضی هم تفکیک مرز شعر و نثر را کار نادرست خواندهاند.
رضا براهنی در کتاب «طلا در مس» مینویسد:
تصویر
«تعریف شعر کار بسیار مشکلی است، اصولاً یکی از مشکلترین کارها در این زمینه است، شاید بشود گفت که شعر تعریف ناپذیرترین چیزی است که وجود دارد.»
بدین ترتیب نمیتوان یک تعریف خاص را از شعر ارائه نمود اما برای شناخت نظرات نویسندگان گذشته و حال و تفاوتهای موجود میان تعابیرشان، چند تعریف از آنها را در اینجا نقل میکنیم: شمس قیس رازی در «المعجم فی معایر اشعار العجم» مینویسد: «شعر سخنی است اندیشیده، مرتب، معنوی، موزون، متکرر، متساوی، حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده» این تعریف به چهار عنصر اندیشه، وزن، قافیه، زبان نظارت دارد.
دکتر محمد رضاشفیعی کدکنی از کتاب شفای ابن سینا بلخی فصل پنجم مقاله پنجم چنین نقل میکند: «شعر کلامی است مخیل، ترکیب شده از اقوالی دارای ایقاعاتی که در وزن متفق، و متساوی و متکرر باشند و حروف خواتیم آن متشابه باشند.» اما خود وی (دکتر کدکنی) نظر دیگری دارد و مینویسد: شعر حادثهای است که در زبان روی میدهد و در حقیقت، گوینده شعر با شعر خود، عملی در زبان انجام میدهد که خواننده، میان زبان شعری او، و زبانی روزمره و عادی تمایزی احساس میکند.
در جای دیگر مینویسد: شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبان آهنگین شکل گرفته باشد.
رضا براهنی با توجه به عناصر مختلف شعر، تعبیرهای گوناگونی از آن ارائه داده است:
ـ شعر، جاودانگی یافتن استنباط احساس انسان است از یک لحظه از زمان گذرا، در جامه واژهها.
ـ شعر زاییده بروز حالت ذهنی است برای انسان در محیطی از طبیعت.
ـ شعر فشردهترین ساخت کلامی است.
ـ شعر یک واقعه ناگهانی است، از سکوت بیرون میآید و به سکوت بر میگردد
براهنی پا را از این هم فراتر نهاده، هر ایجادی را شعر نامیده است: گفتن، آنهم به قصد ایجاد چیزی، شعر سرودن است یا مینویسد: انسان اولیه که نخستین شاعر نیز بود، الهیترین خصوصیت خودـ قدرت نامیدن و شعر گفتن ـ را آنچنان مقدس پنداشته که آن را به خدا نسبت داده است.
در این موردنظرات فراوانی مطرح گردیده است. اگر بخواهیم آنها را دسته بندی کنیم به دو دسته کلی میرسیم: یکی آنکه با تعریف شعر مخالفت دارد و آن را به دلیل پهنای وجودی آن غیر ممکن ویا محال میشمارد. دیگر آنکه شعر را با عناصر و خصایص آن تعریف نموده است.
گروه دوم خود بر سر اینکه کدام خصوصیات، ذاتی و کدام عرضیاند؟ اختلاف نظر پیدا نمودهاند. مثلاً برخی، وزن، قافیه، خیال، اندیشه را از عناصر ذاتی شعر به حساب آوردهاند و تعریف شعر را بر آن استوار ساختهاند.
برخی دیگر، وزن به معنای عروضی آن را از عوارض شعر محسوب نموده،» منطق شعری «و یا» بیان برتر «را عامل مؤثر در ساخت شعر دانستهاند.
گروهی بر عنصر خیال تکیه کرده و آن را موجب تفکیک شعر از نظم بر شمردهاند و دستهای هم زبان را باعث عمده جدایی شعر از نثر تلقی نمودهاند.
تفاوتهای شعر و نثر شعر و نثر هر دو از حروف و کلمه ساخته میشوند. به هر دو، کلام اطلاق میشود. در این جهت از همدیگر فرق نمیکنند. آنچه آنها را از هم جدا میسازند این عوامل است؛
۱ـ هر کلامی که از وزن عروضی» متساوی «و متکرر» و قافیه واحد برخوردار باشد، آن کلام شعر است نه نثر.
«خواجه نصیر» در اساس الاقتباس مینویسد: «نظر منطقی خاص است به تخییل و وزن را از آن جهت اعتبار کند که وجهی اقتضای تخییل کند، پس شعر در عرف منطقی کلام مخیل است و در عرف متأخران، کلام موزون مقفی». البته این معیار، به اشعار کلاسیک اختصاص دارد، وگرنه، شعر نو نه وزن دارد و نه قافیه اما به آن، شعر اطلاق میگردد. پس اینکه وزن و قافیه را به عنوان معیار تعیین کردیم، فقط در جهت اثباتی آن میباشد یعنی هر کلامی که وزن (متساوی و متکرر) و قافیه داشته باشد، شعر است. اینگونه نیست که اگر نداشته باشد نثر است.
۲ـ شعر مبتنی بر پایههای مشخص است. این پایهها شعر را قوام بخشیدهاند. خارج شدن از آن ممکن است، ساختمان آن را زیان و خطر برساند اما نثر اینگونه نمیباشد. شعر، مختص به اهل خود است. چنانچه در تعریف براهنی از شعر ذکر شد که: «شعر یک واقعه ناگهانی است، از سکوت بیرون میآید و با سکوت بر میگردد.» یعنی شعر طوری است که وقتی شاعری شعرش را میسراید، کس دیگر نمیتواند آن را ادامه دهد.
۳ـدر نثر هدف رساندن پیام است به مخاطب؛ لیکن در شعر هدف تنها انتقال نیست، تأثیر و لذت نیز جزء هدف است.
بر این اساس، نثر از پیچیدگیهای کمتری برخوردار است و مخاطب زودتر به پیام آن میرسد ولی در شعر، مخاطب تلاش میکند که در عین بدست آوردن پیام، از آن لذت ببرد. برای این منظور مجبور است آن را در لفافه زیبایی پیچانده تحویل مخاطب دهد.
۴ـ نوعی از نثر هست که در آن از صنایع بدیع و بیان زیادتر از معمول استفاده میشود. این نوع نثر را نثر ادبی میخوانند. به دلیل وجود صنایع، تأثیرات آن، افزون از نثر معمول میباشد. چیزی که این نوع نثر را از شعر باز میشناساند، نوع کششی که قدرت تأثیر گذاری شعر را افزایش میبخشد.
۵ـ در نثر نویسنده مجبور نیست از صنایع بدیع و بیان استفاده نماید اما در شعر، شاعر ناچار است کلام خود را با تصویر درهم آمیزد. چرا که هدف شاعر متفاوت از هدف یک نویسنده است. بدین لحاظ «خیال» را از عنصر اساسی در شعر برشمردهاند.
۶ـدست نویسنده در نثر باز است. میتواند از کلمات راحتتر استفاده کند ولی در شعر اینگونه نیست. شاعر نمیتواند از هر نوع کلمه استفاده کند. هر کلمه نمیتواند پیام شاعر را منتقل کند. خیلی از کلمات است که با ساخت زبان شعر نمیخواند. بسیاری از واژهها نمیتوانند حامل تمام معنایی باشند که شاعر آنها را قصد کرده است. از این جهت واژههایی را بر میگزیند که بتوانند بار مفهومی خاصی را بر دوش بکشند.
۷ـ نثر تابع قوانین دستوری است. هر کلمه جای مشخص خود را دارد.. اما در شعر، شاعر ملزم نیست که تابع َدستور باشد. شاعر با درهم ریختن شکلدستوری کلام، به آن، صورت شعری بخشیده است.
۸ـ نثر اغلب در بعد خاصی و در زمانهٔ معینی شکل میگیرد از این جهت همیشه با «تاریخ خود» همراه است. شکل خود را در زمان و جهت خاصی آشکار میسازد؛ ولی شعر با «تاریخ خود» حرف نمیزند. از مقوله خاصی صحبت نمیکند و در زمانه معینی به گردش نمیافتد بلکه از تمام مقولههای علمی، تاریخی، اجتماعی و... گفتگو میکند و در تمام زمانهها سفر مینماید. برای شعر نمیتوان تاریخی را مشخص ساخت و بعد خاصی را تعیین نمود.
۹ـ نثر هم یک زبان است شعر هم یک زبان، لیکن شعر زبانی است که از حدود زبان نثر گذشته به زبان مستقلی دست پیداکرده است.. به عبارت دیگر شعر ساخت عمقی زبان است و نثر ساخت ظاهری زبان. در نثر، نویسنده، به رعایت نمودن قوانین دستوری اکتفا میکند در حالیکه شاعر میکوشد تا با شکستن بنیان دستور و آمیختن شکل و محتوا، شعر را از سطح به عمق هدایت نماید.
منبع: شبکه رشد