چند سالی است که اختلافات زندگی زناشویی در جامعة ما بیشتر شده و بدنبال آن، درصد طلاق رو به افزایش است. بنابراین، طلاق به مفهوم دورکیمی (۱۹۸۷) به یک پدیدة اجتماعی تبدیل شده است. بدین معنی که از سویی، قشر یا طبقه و یا گروهی را نمیتوان در جامعة امروز یافت که از اپیدمی طلاق در امان باشد. از سطح تحصیلکردهها تا بیسوادها، از سطح ثروتمندها تا فقیرها و یا از افراد سنتیتر تا «مدرن»ترها، افراد جامعه از عارضة طلاق مصون نماندهاند. از سوی دیگر، طلاق یک پدیدة چند بُعدی و چند علتی است.
در اواخر دهۀ شست و اوایل دهۀ هفتاد افزایش ناگهانی جمعیت پیامدهای زیادی را برای جامعه بوجود آورد. اواخر جنگ و نفس گیر شدن وضعیت اقتصادی و نگرانیهای مداوم مردم از عواقب جنگ، وضعیت روانی خاصی را بر جامعه حاکم کرده بود. در این میان سیل فرزندان جامعه یکی پس از دیگری به شکل انبوه به دنیا آمده و کم کم وارد جامعه شدند و نیازهای متفاوتی بر اساس سنشان را برای حیات خود رقم زدند.
اولین نیاز آنها شیرخشک بود که جامعه با مشکل تهیۀ آن روبرو بود. لذا برای افرادی که متقاضی بودند، پس از ثبت نام ماهانه تعدادی شیر خشک به قیمت دولتی به آنها عرضه میشد و نیاز بیشتر از آن را میباید در بازار آزاد با قیمت چند برابر تهیه میکردند. طولی نکشید این فرزندان نیاز به مهد کودک داشتند و افرادی خانههایی را جهت این امر اجاره میکردند و فرزندان جامعه، اولین محیط علمی آموزشی خود را در مکانی که هیچ شباهتی با محیط آموزشی استاندارد نداشت، برخورد میکردند. بگذریم از اینکه چقدر مدیران و مربیان مهد کودک توانمندی و تخصص لازم را جهت برخورد مناسب و تربیت صحیح نونهالان جامعه را داشتند یا نداشتند، که خود بحث دیگری است و مجالی دیگر میطلبد.
کم کم این نونهالان به مدرسه وارد شدند. در این مقطع نیز جامعه با کمبود مدرسه روبرو بود. تعدادی از مدارس سه شیفته، تعدادی دو شیفته بودند و تعدادی به اصطلاح غیر انتفاعی از خانههای استیجاری با تغییر کاربری شدند مدرسه، و فرزندان جامعه در این مکانها به کسب دانش پرداختند. اطاقها شدند کلاس درس و حتی فضایی که تا دیروز آشپزخانه بود به کلاس درس تبدیل شد، جایی که نخست، نور کافی نداشت دوم، تا نیمههای آن کاشی کاری بود، و سپس هنوز بوی غذا، چربی، دود، و ادویه در فضای آنجا خوش کرده بود.
جامعۀ بعد از انقلاب، دوران پر تلاطم جنگ، قدرت و تسلط گروهی از ایدئولوژیها بر تمامی عرصهها و نهادهای اجتماعی با نوع تفکر و باورهایشان، مجالی را نمیداد که به فکر تفریحات افراد جامعه بخصوص نوجوانان و جوانان باشند. در نتیجه، این جوانان در موقعیتهای حساس و منحصر به فردی رشد کردند و بزرگ میشدند. گروهی از الزامات فکری، نبود تفریحات به حد کافی، وضعیت اقتصادی بدِ والدین، لذا دوکاره بودن والدین و عدم حضورشان در خانه، برنامههای غمگین تلویزیون، و توسعۀ عصر ارتباطات و واردات ماهواره، اینترنت، و سپس موبایلهای پیشرفته، دست به دست یکدیگر داده و دنیای جوانان را شکل دادند.
در اینجاست که جوانان در یک موقعیت چند فرهنگی یا میان فرهنگی به تعبیر هس و ولف (۱۹۹۹) آنهم فرهنگهای نه تنها متفاوت، بلکه متضاد، قرار گرفتند. این فرهنگها خوراک فکری جوانان شد و این تضادها برای همۀ آنها قابل هضم نبود. عدهای یکسره تن به این فرهنگ وارداتی غربی دادند و کاملا در آن حل شدند که خود برای جامعه به نوعی مشکل آفرین شدند و به نوعی در حاشیه قرار گرفتند. عدهای نیز به مبارزه با فرهنگ غربی پرداختند. تعدادی هم نتوانستند دست به انتخاب بزنند و در یک حالت بحران هویت و سرگردانی قرار گرفتند و زانوی غم را در بغل گرفتند. این است که افسردگی ماحصل اینگونه جوانان شد که برای جامعه عارضهای داشت. تعدادی توانستند با این موقعیتهای متضاد کنار بیایند و چند چهرگی را آموختند و پیشه کردند و در جامعه به حیات خود ادامه دادند. اینگونه جوانان نیز برای جامعه مضر بودند.
از این رو، جوانان در کل از سنتی افراطی تا ضد سنتی افراطی، در نوسان بودند. اعتیاد به مواد مخدر، مصرف مشروبات الکلی، روابط با جنس مخالف، رقص، موزیک (غربی یا داخلی)، دور زدنهای بیهوده در خیابانها با ماشینهای لوکس و معمولی، بخشی از سرگرمیهای تعدادی از جوانان جامعه شد.
این در حالی بود که گروهی دیگر از جوانان معتقد راه مسجد، هیئت، شرکت در مراسم عزاداری، دعاخوانی و بسیجی شدن را پیش گرفتند.
در این میان افرادی این دو تیپ فعالیتها را پذیرفته و با آنها خود را سرگرم میکردند، بدون اینکه واقعا دلی در گرو یکی داشته باشند. دنیای جوانان، دنیای آشفتهای شد و در این میان تعدادی از مسئولین در طلب کسب قدرت و حمله به یکدیگر و متهم کردن یکدیگر، تسویه حسابهای شخصی و گروهی و شعارهای جناحی اصل کارشان، و غافل از جوانان شدند. البته که هر یک جناح و هر مسئولی مدعی پرداختن به جوانان بودند و در صدد نقشهای و هر بخشی از قدرت، دست به طبقه بندی بین جوانان «مناسب» «نامناسب» زدند. حاصل این شد که این جوانان کم کم وارد بخش فعال جامعه شدند.
در این میان دانشگاهها مثل قارچ روییدند و بخشی از جوانان را مدتی سرگرم کردند و توقع آنان را افزایش دادند. بخشی قصد کارکردن داشتند و میخواستند وارد بازار کار بشوند. تعدادی مایل بودند که هم خیلی پول داشته باشند و هم سریع به پول خوب برسند. همۀ جوانان دیر یا زود قصد تشکیل خانواده را داشتند. بخشی سنتی به کمک راهنمایی خانوادهها، بخشی پس از آشنایی و دوستی در محیطهای عمومی و سپس با ورود خانوادهها، این رابطه رسمیت یافت، و بخشی با آشنایی و سپس ازدواج بدون حمایت خانواده، در هر حال ازدواجها شکل گرفت. مشکل کار، بدنبال آن وضعیت اقتصادی، مشکل مسکن، مشکل فعالیتهای سالم و تفریحات سازنده، و همچنان نگاهها به غرب در گذر از رسانهها، مشکل اعتیاد، مشکل فرهنگهای متفاوت زوجها، زیاده خواهی تعدادی از جوانان (اعم از پسر و دختر)، چشم و هم چشمی، عدم پذیرش مسئولیت تعدادی از جوانان، همه دست به دست یکدیگر دادند و طلاق شد یک امر طبیعی و سکۀ رایج. قُبح آن ریخته شد. حرفۀ مشاوره که در ابتدا نامناسب شمرده شد و امری غربی تلقی میشد، مورد نیاز شد و کارخانۀ مشاورسازی دست به کار شد و به تولید انبوه دست زد. ولی کمی دیر بود. طلاق در جامعه به یک اپیدمی تبدیل شده بود.
در آمارهایی که اردیبهشت ۹۳ از وضعیت طلاق در سال ۹۲ به گوش میرسید، افزایش ۴. ۳ درصدی آمار طلاق نگرانکننده بود. این آمار خبر از ۱۵۵هزار و ۳۶۹ طلاق در کل کشور میدادند که از این تعداد ۱۴۴ هزار و ۸۳ مورد در شهرها و ۱۱ هزار و ۲۸۶ مورد در روستاها دیده میشود. هنوز که هنوز است گروهی قصد نصیحت کردن و تعدادی دانشگاهی «فس فودی» به تعبیر بوردیو (۱۳۸۷) یا شاید همان نصیحت گران مبدل به دانشگاهی، نصیحت کردن، پند دادن، موعظه کردن و نادرست دانستن طلاق، میخواهند با این غول طلاق کنار بیایند و فکر میکنند و بر این باورند که این راهها ره به جایی درست میبرد. این افراد غافل هستند که طلاق به مانند اعتیاد، به مانند ارتباط دختر و پسر، به مانند خوردن، آشامیدن، امری غریزی شده است. طلاق شده است یک امر عادی، طبیعی و بدون درد سر فراوان.
در واقع عامل اصلی یا مخرج مشترک این عوامل، این نهادها، این افراد، حتی این تفکرات در تولید طلاق، مقولۀ فرهنگ است. فرهنگ به معنی عرضه، تبلیغ، سامان دادن، و پذیرش ارزشهای خاص، هنجارهای خاص، گفتمانهای مشخص، راهکارهای تکراری، اعمال و رفتار مشابه توسط اجراکنندگان یا بازیگران است. به عبارتی، ترویج فرهنگ طلاق، اپیدمی فرهنگ طلاق، نهادینه شدن فرهنگ طلاق را در جامعه بدنبال دارد.
در نتیجه، همانگونه که طلاق فقط یک حرکت یا فعالیت نیست، بلکه فرهنگِ طلاق است، که اپیدمی شده است، برای برون رفت از آن نیز، نیاز به فرهنگ سازی است.
منبع: انسانشناسی و فرهنگ