سوزن فمینیستها روی جایگاه زنان در جامعه مدرن گیر کرده. امّا برای مردان چطور؟ تغییرات رادیکال در آداب جنسی و الگوهای اشتغال و زندگی خانوادگی، زندگی مردان را زیر و رو کرده است. حالا دیگر مردان با زنان نه به عنوان "جنس ضعیف" که به عنوان رقیبانی در محیط عمومی روبرو هستند - محیطی که مردان همهکارهاش بودند. و در محیط خصوصی، جایی که نوعی تقسیم کار سنّتی هدایتگر آنهایی بود که واردش میشدند، هچ معلوم نیست اثربخشترین راهکار کدام است. ژست های مردانهُ باز نگه داشتن در برای یک زن، همراهاش تا خودرو یا بلند کردن چمدانها برایش مزاحمتی است که پس زده میشود؛ نمایش ثروت، قدرت، یا نفوذ برای زنی که خود بیشتر از آنها برخوردار است، مضحک مینماید و به دلیل از میان رفتن حجب و محدودیّتهای زنانه، مردان اذعان زنی به پیشرفتهای شان را بیشتر یک برخورد روزمرّه میدانند که وجودِ (مردانه)شان در آن نادیده گرفته شده است و نه ستایشی ویژه قدرتهای مردانه خود.
انقلاب جنسی تنها علّت سردرگمی مردان نیست. تغییرات اجتماعی، سیاسی، و قانونی، حوزه تماماً مردانه را تا نقطه نابودی در هم کشیده، و همه فعالیّت هایی که روزگاری مردان حرف همهکارهاش بودند، را چنان بازتعریف کرده که حالا زنان هم میتوانند انجام دهند، یا به هرحال از پس آن برمیآیند. فمینیستها غرور مردانه را بو کشیدهاند و هر جا استشمام میشده، بیرحمانه ریشهاش را خشکاندهاند. فرهنگ مدرن، زیر فشار فمینیستها فضیلتهای نرینهای همچون شجاعت، ایستادگی و سلحشوری را به نفع عادتها و رفتارهایی جامعهپذیرتر تنزّل دادها پس زده است.
پیدایش لقاح آزمایشگاه و وعده همتاسازی آزمایشگاه، در حالی که رشد خانوارهای تک والدی – که درآن مادر تنها بزرگتر و اغلب، دولت تنها حامی است، کودکیِ بیپدرانه را گزینهای هرچه مرسومتر میکند، حاکی از آن است که مردان حتّی دیگر برای تولید مثل انسان هم ضروری نیستند.
این تغییرات تهدیدهایی به سوی بیهوده کردن مردانگی هستند و بسیاری از کودکان در حالی بزرگ میشوند که به جز مادری که مردان مانند کارگران فصلی کنارشان میآیند و میروند، مرجعی برای عشق، اقتدار، یا راهنمایی نمیشناسند و در قلمرو مادرسالاری رها میشوند، بدون اینکه امیدی به همیشگی بودن این موقعّیت باشد.
ناخرسندی مردان مستقیماً از نابودی نقش اجتماعی قدیمیشان در جایگاه پشتیبان و تأمینکننده سرچشمه میگیرد. از دید فمینیستها این نقش اجتماعی راه برای محدود کردن زن در خانواده بود تا نتواند بر سر دستیابی به منافع بیرون از آن رقابت کند. بنابراین مدعیاند نابودی این نقش رهایی است، نه تنها برای زنان که برای مردانی که حالا میتوانند انتخاب کنند در محیط عمومی خود را اثبات کنند یا برعکس، در خانه و کنار کودک (که بسیار محتمل است فرزند مرد دیگری باشد) بمانند. این ایده اصلی فمینیسم است- که "نقشهای جنسی" نه طبیعی، که فرهنگی هستند و اینکه با تغییر آنها میتوان بر ساختارهای قدیمی قدرت چیره شد و به راههای تازهتر و خلّاقانهترِ بودن دست یافت.
دیدگاه فمینیستی در جامعه دانشگاه آمریکا مقدّس و پیشفرض همه اندیشههای قانونی و سیاسی در میان نخبگان لیبرال است که بهای مخالفت با آن اعتبار وحیثیّت حرفهای است. با این همه، موج مقاومتی از میان انسانشناسان و زیستشناسان اجتماعی در برابر آن در تدارک نیروست. یکی از آنها لیونل تایگر است که سه دهه پیش ترکیب "میثاق مردانه" را برای نشان دادن چیزی که همه مردان به آن نیاز دارند امّا امروزه شمار اندکی به آن میرسند، وضع کرد. این ترکیب یک کنوانسیون اجتماعی برای اجبار نقشهای سنّتی مردان و زنان نبود، بلکه آنچنان که تایگر پیشنهاد میکند: میلیونها سال فرگشت، گونه ما را این چنین که هستیم، ساخته است. میتوانید مرد را مجبور کنید به قلبها تهاجم کمتر تظاهر کند؛ میتوانید او را به تظاهر به پذیرش نقشی فرودستتر در زندگی خانوادگی و جایگاه وابسته در جامعه وادارید. امّا در عمق جریان زندگیِ غریزی یعنی خودِ مردانگی، او برمیشورد. تایگر چنین بحث میکند که ناخرسندی مردان، از این تضادّ عمیق و به زبان نیامده میان تظاهر اجتماعی و ضرورت جنسی برمیخیزد. و زمانی که سرانجام مردانگی سر بر میآورد – که ناگزیر چنین خواهد شد- به شکلی مغشوش و خطرناک، مانند گروه های جنایتکار در شهرهای مدرن یا گروههای متعصّب زنستیز در شهرهای کوچک خواهد بود.
در نگاه تایگر جنسیّت پدیدهای بیولوژیک است که شرح دقیق آن در نظریّه انتخاب جنسی نهفته است. او معتقد است هر یک از ما پیروِ استراتژی کاشته شده در ژنهایش است که از راه رفتار جنسی بقای خود را طلب میکند. ژنهای یک زن، که در فرزندآوری آسیبپذیر است و سالها پس از آن نیز برای پرورش فرزند نیازمند حمایت است، خواهان جفتی است که از او و موالیدش پشتیبانی کند. ژنهای مرد به ضمانتی نیاز دارند که از فرزندان خودش مراقبت کند، مبادا تمام زحمتش (از دید ژنها) هدر برود. پس طبیعت، خود، از طریق ژنها به تقسیم نقشها میان دو جنس فرمان میدهد. مرد را به جنگیدن برای قلمرو، برای حمایت از زنش، کنار زدن رقبا، و کوشش برای کسب موقعیّت و آوازه در فضای همگانی فضایی که مردان در آن نزاع میکنند، مستعد میکند. زن را برای وفاداری، پردهنشینی و فداکاری برای خانواده مهیّا میکند. هر دوی این زمینهسازیها تدبیر استراتژیهای بلندمدّتی است که تغییر آنها کار ما نیست، چرا که ما معلولشان هستیم، نه علّتشان.
البتّه فمینیستها، ممکن است هچ یک از اینها را نداشته باشند. زیستشناسی ممکن است جنسی به شکل این یا آن اندام به ما نسبت دهد. آنها میگویند، امّا جنس ما مهمتر از جنسیّت ماست و جنسیّت سازهای فرهنگی است نه حقیقتی زیستشناختی.
واژه "جنسیّت" در دستور زبان برای تمایز میان مونّث و مذکّر بودن نامها به کار میرود. وارد کردن این واژه به بحث جنس توسّط فمینیستها بر اینکه نقشهای جنسی ساخته مردان و بنابراین مانند دستور انعطافپذیرند، دلالت دارد. جنسیّت دربرگیرنده آداب، عادتها و تصویرهایی است که از طریق آن خود را به عنوان موجودات جنسی بهکدیگر معرّفی میکنیم. جنسیّت جنس نیست بلکه آگاه از جنس است. فمینیستها میگویند تا کنون "هویّت جنسی" زنان توسّط مردان به آنها القا میشده است. زمان آن رسیده که زنان هویّت جنسی خود را وضع کنند، جنسیّت خود را به عنوان فضای آزادی و نه فضای محدویّت اظهار کنند.
نسخه افراطی این نظریه و فمینیسم از همه چیز برداشت افراطی دارد با واقعیّت دانستن جنسیّت، جنس را صرفاً به ظاهر تنزّل میدهد. اگر با برساختن هویّت جنسیّتی درست خود، خود را در بدن جنس دیگر بیابید، این بدن است که باید تغییر کند. اگر باور دارید که یک زن هستید، پس زن هستید و این حقیقت که بدنتان مرد است یارای ایستادگی در برابر این باور را ندارد. بنابراین پزشکان به جای آنکه جرّاحیهای تغییر جنسیّت را نقض آشکار بدن و در واقع گونهای تهاجم جنایی بدانند، آن را تأیید میکنند و در انگلستان هزینه آن توسط [سازمان] خدمات درمانی ملّی پرداخت میشود.
اینجاست که جنسیّت در مفهوم فمینیستی رادیکال آن، بسیار همانند با نظریههای ژنتیکی لیسنکو، یک فانتزی خطرناک به نظر میرسد.
هرچند فمینیستها تا اندازه مشخصی حق دارند جنس را از جنسیّت جدا و ادّعا کنند انسانها در بازنگری تصویرشان از نرینگی و مادینگی آزاد هستند. هرچه باشد، بحث زیستشناسان اجتماعی به خوبی شباهتهای میان انسان و بوزینهها را شرح میدهد، امّا تفاوتها را نادیده میگیرد. جانوران در حیات وحش در بند ژنهای خود هستند. انسانها در جامعه چنین نیستند. معنای اصلی فرهنگ این است که ما را به چیزی فراتر از موجوداتی صرفاً حاصل زیستشناسی تبدیل میکند و در مسیر خودسازی قرار میدهد. جایگاه خویشتن، انتخابهایش و ارضایش در زیستشناسی اجتماعی کجاست؟ قطعاً، این تفکّر زیستشناسان اجتماعی که ژنهای ما به تنهایی تعیینکننده نقشهای سنّتی جنسی در ما بودهاند، اشتباه است.
امّا با اطمینان مشابه میتوان گفت فمینیستها هم در اشتباهاند که ما کاملاً از طبیعت زیستیمان آزادیم و نقشهای سنّتی جنسی تنها از نبرد اجتماعی برای قدرت برآمدهاند که در آن مردان، پیروز و زنان اسیر شدهاند. نرینگی و مادینگی ایدهآلهایی بودهاند که جانور آنها را فردیّت بخشیده است. اخلاق جنسی تلاشی برای تبدیل نیازی ژنتیک به رابطهای شخصی است و دقیقاً به این دلیل وجود داشت که مانع پراکندگی دودمان مردان در قبیله باشد و نگذارد زنان به جای عشق، که علامت تولیدمثل است، پذیرای ثروت و قدرت باشند. پاسخی مشارکتی برای میلی عمیقاً نهفته هم در مرد و هم در زن، برای همدستانی که به زندگی معنا خواهند بخشید.
به بیان دیگر، مردان و زنان صرفاً ارگانیسمهای زیستی نیستند، آنها موجوداتی اخلاقیاند. زیستشناسی رفتار ما را محدود میکند، امّا آن را تعیین نمیکند. میدانی که غرایز شکل داده اند صرفاً تعیینکننده امکانهایی است که اگر در پی دستیابی به احترام، پذیرش و عشق یکدیگر هستیم باید از میانشان دست به انتخاب بزنیم. زنان و مردان خود را نه صرفاً با هدف تولیدمثل، که برای ایجاد شأن و مهربانی در روابطشان با هم، شکل دادهاند. برای همین هدف، از زمانی که دریافتند روابط بین دو جنس باید با مذاکره و توافق ساخته شود، دست به کار آفرینش و بازآفرینش نرینگی و مادینگی بوده اند. تفاوت میان اخلاقیّات سنّتی و فمینیسم مدرن این است که اوّلی در پی بهبود و انسانی کردن تفاوت میان دو جنس است، در حالی که دوّمی در پی کاهش یا حتّی محو آن. از این لحاظ، فمینیسم به راستی در برابر طبیعت قرار میگیرد.
با این همه، به نظر میرسد فمینیسم پاسخی ناگزیر به شکست اخلاقیّات جنسی سنّتی است. زمانی که احترام و شرافت محافظ زنان بود، آماده پذیرش نقشهای سنّتی بودند. امّا حالا که مردان به سرعت تعهّدات خود را نادیده میگیرند، زنان چرا باید به آنها اعتماد کنند؟ ازدواج زمانی همیشگی و ایمن بود؛ به زنان تا دیرزمانی پس از از دست دادن جذابیّت جنسیشان، جایگاه اجتماعی و حمایت پیشکش میکرد و محیطی برای فرمانروایی زن فراهم میآورد. فدیّه ازدواجِ همیشگی از سوی مردان، انحصار مردانه محیط عمومی، همان عرصه رقابت و تاخت مردان برای پول و پاداشهای اجتماعی را برای زنان تابآوردنی میکرد. دو جنس به قلمرو یکدیگر احترام میگذاشتند و میدانستند هر یک باید برای نفع دوسویه از چیزی بگذرد. اکنون که مردان در پی انقلاب جنسی در چندهمسری آزادند، زنان قلمروی ایمنی از آنِ خود ندارند. پس، انتخابی ندارند جز آنکه در حدّ توانشان به قلمرویی که روزگاری در انحصار مردان بود دست یابند.
یکی از بزرگترین کشفیّات تمدّن این بود که مردان پذیرش زنان را نه با نمایش گستاخانه مردانگی با ژستهای پرخاشگرانه و خشن، که با آقامنشی کسب میکنند. آقا، کسی با جنس مذکّر و جنسیّت مونّث نیست. او سراپا یک مرد بود، امّا مردی آرام و با وقار به تمام معنا. نه پرخاشگر که دلیر، نه خودخواه که یاریگر، نه مهاجم به دیگر مردان که خوشخو و آماده توافق بر سر شرایط. با حسّ افتخار برانگیخته میشد؛ به آن معنا که مسئولیّت کارهایاش را میپذیرفت و از وابستگانش حفاظت میکرد. و مهمترین ویژگیاش وفاداری بود که موجب میشد از تعهّداتش سر باز نزند، چراکه در جایگاه بود که از آنها سود میبرد. بیشتر عصبانیّت زنان از مردان از آنجا میآید که ایدهآل آقامنشی رو به انقراض است. تنها تصویری که سرگرمیهای عمومی از مردانگی پیش چشم جوانان میگذارند خشونت مهارنشدهای است که در آن سلاحهای خودکار نقش مهمّی دارند و هرگونه آقامنشی، بیش از آنکه قدرت باشد، نشانه ضعف است. فاصله این تصویر از آن حماسه عشق موقّر که محرّک تلاش اروپاییان برای رهاکردن مردانگی از زیستشناسی و بازتعریف آن به مثابه مفهومی اخلاقی بود، مثل روز روشن است.
تنها طبقه فرادست جامعه نبود که رابطه میان دو جنس را آرمانیده و نقشهای اجتماعی آنها را اخلاقی کرد. در میان طبقه کارگر که پدر خانواده من هم از آن میآید، همان توافق قدیمی بخشی از رویّه معمول زندگی خانوادگی بود، که در نمودهای جاافتاده پاکدامنی زنانه و مردانه خلاصه میشد. یکی از اینها آیین تحویل خرجیِ جمعهشبها بود. پدربزرگ میآمد و پاکت دربسته درآمدش را روی میز آشپزخانه میگذاشت. مادربزرگم آن را برمیداشت، در کیف پولش خالی میکرد و دو شیلینگ برای نوشیدنی به پدربزرگ میداد.
ژست پدربزرگم، زمانی که داشت بسته دستمزدش را روی میز آشپزخانه میگذاشت با فضل ویژهای آمیخته بود: به رسمیّت شناختن اهمیّت مادربزرگم در جایگاه زن و حقّ او برای جلب توجّه و ارزش او در جایگاه مادر فرزندان.
تقسیم قلمروی مشابه در سراسر جامعه و در جایجای جهان رخ داد. امّا ازدواج نهاد محوری آن بود، و ازدواج به پایبندی و محدودیّت جنسی وابسته بود. ازدواج نه تنها به دلیل مردودیّت طلاق پایدار بود که به دلیل همان حرمتی که در آن معاشقه و اعتماد ریشه دارتر از تجربه جنسی بود، ادامه می یافت. این دوره حرمت نیز نمایشی از مردانگی مرد و زنانگی زن بود. و منظور ما از "برساخت اجتماعی" جنسیّت، چنین مفهومیست، یا باید باشد.
دو شریک و همراه میآموختند که جدایی ماهیّت و طبیعت خود را بستایند و گرامی بدارند و اینگونه خود را برای نقشهای آیندهشان آماده میکردند. مردِ آدابآموخته شخصیّت مردانه را افسون میبخشید و زن عاشق، شخصیّت زنانه را رازآلود میکرد. و از این افسون و رازآلودگی چیزی تا همیشه باقی میماند، هالهای سحرآمیز که موجب میشد هر یک دیگری را برای این جدایی ستودنی تشویق کند.
ازدواج تنها در خدمت استراتژیهای بازتولید ژنهای ما نیست، ازدواج بستر بازتولید نیاز جامعه است. همچنین در خدمت فرد در دستیابی به زندگی ویژه خود و خوشنود کردن خود است. ظرفیّت ازدواج برای تدارک و تقدیس عشق شهوانی فراتر از هر آن چیزی است که ژنهای ما حکم میکنند. همان گونه که اخلاقیّات روشنفکری ما به درستی بر آن پافشاری میکند، ما موجوداتی آزاد هستیم که تجربهشان همواره و همواره با برداشتشان از ارزش اخلاقی سنجیده میشود.
حتّی زمانی که نگاه مقدّس به ازدواج رو به کاهش نهاد، در نظر بشر احساسات شهوانی همچنان خصوصیتر از آن بود که به بحث عمومی گذاشته شود و نمایشش موجب لوث شدنش میشد. پاکدامنی، آزرم، شرم و شور بخشی از یک داستان عاشقانه ساختگی امّا ضروری بودند. شهوت، آرمانیده شده بود تا ازدواج دوام یابد و ازدواج، همان گونه که والدین و اجداد ما آن را ساختند، هم برای ارضای شخصی و هم به عنوان روش اصلی انتقال سرمایه اجتماعی و اخلاقی به نسل بعد ساخته شد.
با این حال، درست همان طور که فضیلتهای زنانه برای آرام کردن مردان به وجود آمده بود، مردانگی هم برای گشودن اندوختهای به وجود آمده بود که زنان را وامیداشت تا دستیابی به امنیّت، از پذیرش [مردان] خودداری کنند. اتّهام آزار یا "تجاوز دوستانه" همیشه در پس ماجرا نهفته است. آن سیلی که برای کوتاه کردن زیادهرویهای آزاردهنده بود حالا پس از ماجرا و به شکلی بسیار کُشندهتر نواخته میشود نه به شکلی خصوصی، خودمانی و درمانشدنی، بلکه عمومی، سازمانیافته و با برابرخواه (انصاف) مطلق قانون. میتوان چنین برداشت کرد که "رابطه جنسی ایمن" به راستی خطرناکترین رابطه جنسی است. شاید ازدواج تنها رابطه جنسی ایمنی باشد که میشناسیم.
و بی شک امید ما به آینده در همین نهفته است. زمانی که زنان "هویّت جنسی" خود را آن گونه که فمینیستها پیشنهاد میکنند، وضع نمایند، برای مردان غیرجذاب خواهند شد یا تنها به عنوان ابژهای جنسی جذّاب خواهند بود. و زمانی که مردان دست از آقامنشی بردارند، برای زنان غیرجذّاب خواهند شد. آن روز است که همراه جنسی از جهان رخت برمیبندد. و اینجاست که وظیفه نجات جوانان از این تجویز به اخلاقگراهای سنّتی میرسد، تا گذشته ندیده را دور از چشم پاسبانهای فمینیست به گوشهای مشتاق و مبهوت برسانند این حقیقت که جنسیّت به راستی یک برساخت است، امّا برساختی شامل هر دو جنس، که برای موفقیّت در ساختنش، باید با پشتیبانی دوسویه عمل کنند.
و این همان چیزی است که ما انتظارش را داریم. این که ما موجوداتی آزاد هستیم، از این روست که بر خلاف ژنهایمان میتوانیم حقیقت را بشنویم و تصمیم بگیریم در قبال آن چه کنیم.
منبع: انسان شناسی و فرهنگ