به گزارش «تابناک باتو»، موفقیت و پیروزی چیست و چه تفاوتی با شکست دارد؛ اینها مباحثی است که در حوزه کارشناسان و دست اندرکارانش است تا قابلیت اجرایی شدن به صورت فراگیر را داشته باشد. برای دریافت چیستی و ابعاد موفقیت و پیروزی، با آقای دکتر حلت، رهبر تیم موفقیت ایران در غرفه «تابناک باتو» گفت وگوی بسیار خواندنی و علمی ترتیب داده و آماده کرده ایم که در ادامه می خوانید. امید که در زندگی چراغ راه شما خوبان قرار گیرد.
در آغاز بحثمان را با داستان تولد «موفقیت» شروع میکنیم. چه اتفاقی باعث شد که موفقیت متولد شد و 18 سال پیش انگیزه احمد حلت از انتخاب این اسم چه بود؟
سالهای گذشته، شخصا در یکی از همایشهای شما حضور داشتم و شما خاطرهای از کاغذ آرزوهایتان تعریف کردید، کاغذی که ابتدای هر سال بین صفحات قرآن قرار میدادید و مسیر زندگی خود را با آن چک میکردید. لطفا کمی بیشتر درمورد آن توضیح دهید.
دکتر حلت: من جزو آدمهای خوشبخت روی زمین هستم که اسم یکی از بزرگترین موفقیتهایم در زندگی «موفقیت» است. همه ما آدمها در زندگی خودمان موفقیتهای بسیاری داشتهایم که متاسفانه اسمی برای نامیدن آنها نداریم؛ مثلا دانشآموزی که در سختترین شرایط توانسته شخصا هزینه تحصیلش را فراهم کند و درنهایت با معدل 15 دیپلم بگیرد، به نظر من یک «موفقیت» خیلی بزرگ کسب کرده است. اما شاید خودش آن را یک اتفاق عادی و معمولی بداند و استدلالش هم این باشد که درحالحاضر خیلیها دیپلم دارند! و کاری که من کردم، مهم نبوده است؛ درحالیکه برای او دیپلم گرفتن بزرگترین موفقیت زندگیاش محسوب میشود.
همینطور آدمی که به دلایلی از تحصیلات دانشگاهی محروم بوده، اما درعوض توانسته است در بازار کار شغلی برای خود دستوپا کرده و از درآمد آن بچههای صالحی را پرورش دهد و یک خانه نقلی در شهرستان برای خود بخرد، به نظرم این فرد هم به سهم خودش در زندگی موفقیتهای بزرگی را تجربه کرده است.
18 سال پیش آرزو داشتم به مردمی که گمان میکنند موفقیت چیزی دستنیافتنی است، معنای واقعی این واژه را منتقل کنم. به همین دلیل دنبال رسانهای برای این کار میگشتم و در آن ایام مجله «موفقیت» را بهترین و مناسبترین بستر برای انتقال این مفاهیم دیدم. درواقع دلیل انتخاب اسم «موفقیت» برای این مجله رسالت و ماموریت خاص این نشریه یعنی اشاعه علم مثبتنگری و دانش موفقیت به کسانی بود که آرزومند دانستن اصول این علم بودند.
کاغذ آرزوها را هم که اسمش را بردید، درواقع یک یادآور بود. این کاغذ در آینده به ما یادآوری میکند که مبادا برای آرزوهای خودت سقف تعیین کنی؛ چون با گذر زمان هرچه بخواهی و به سمتش خیز برداری، نصیبت خواهد شد. کاربرد کاغذ آرزو برای زمان حال نیست، بلکه برای فرداست که یادمان بماند همیشه میتوانیم هرچقدر دلمان بخواهد آرزو کنیم. درحقیقت هر بار که کاغذهای آرزوهای قدیمی خود را مرور میکنیم، باید فرایند برآورده شدن آرزوهایی را که اجابت شدهاند، مورد توجه قرار دهیم و از تجربیات آن برای طرحریزی آرزوهای جدید کمک بگیریم.
کاغذ آرزوها سفر به آینده است؛ آیندهای که دوست داریم تحقق یابد. پس آن را الآن مینویسم تا آینده به من بگوید جاده منتهی به آرزوهایم را چگونه طی کردهام و در آن را در مقدسترین و پاکترین مکان قرار میدهیم، زیرا مطمئنم خالق هستی آن را میبیند و از بین بینهایت آینده ممکن، آن آیندهای را که خیر و صلاحم در آن است، برایم رقم میزند. من خودم شخصا هر وقت به سراغ کاغذ آرزوهایم میروم، میبینم آن آرزوها صدها مرتبه بهتر و عالیتر از آنچه من میخواستم، اجابت شدهاند و این امکانپذیر نیست، مگر اینکه پروردگار، جملات و نظرات خودش را هم با جوهری نامرئی به این کاغذ اضافه کرده باشد!
البته الان میخواهم نکته مهمی را به شما بگویم و آن این است که زیاد خودتان را اسیر این کاغذ نکنید. چون بسیاری از افراد هم هستند که سواد خواندن و نوشتن ندارند و آرزوهایشان را تنها روی کاغذ ذهنشان مینویسند و در گوشهای از قلب پاکشان نگه میدارند. هر وقت هم دلشان گرفت، سراغ آن گوشه قلبشان میروند و آن آرزوها را مرور میکنند، چون بیشک خالق هستی به آن گوشه قلب هم سر میزند و جملات خود را به آن آرزوی نانوشتنی هم اضافه میکند. مهم این است که انسان جرأت آرزو را پیدا کند و با توکل به خداوند عالم به تحقق آن یقین داشته باشد. کاغذ بهانه است!
ـ به نظر شما کدام بحث و موضوعات در موفقیت برایتان جذابتر است و با توجه به تجربه کاریتان، مردم دنبال چه موضوعاتی هستند و چه میخواهند؟ آیا شما هم با افرادی که دنبال مسیرهای میانبر هستند، سروکار دارید و یا اصلا به یکشبه ره صدساله پیمودن اعتقادی دارید؟دکتر حلت: این پرسش شما حداقل خودش چهار سؤال مستقل است که هر یک پاسخ های جداگانهای میطلبد.
من اکنون به این باور رسیدهام که این افکار و احساسات و هیجانات ما نیستند که خوشبختی و موفقیت و شادی ما را رقم میزنند، بلکه اعمال هدفمند و ارزشمدار ما تعیینکننده وضعیت کنونی ما و مسیر حرکت آیندهمان هستند. به نظر من همه چیزهایی که در حوزه موفقیت گفته میشود، اگر محدود به فکر و حس شود، یعنی چیزی که نسل امروز آن را بسیار ترجیح میدهد، برای انسان موفقیتی به همراه نمیآورد.
اینکه من یکجا بنشینم و شبانهروز فکر و اندیشهسازی کنم و در خیالپردازی خودم را غرق کنم، هیچ تغییر مثبتی در زندگی من ایجاد نمیکند؛ حتی اگر افکاری که با آنها بازی میکنم، مثبت باشند.
همینطور اگر خودم را در دنیای هیجانات و احساسات مثبت و شاد غرق کنم و رسیدن به هیجانهای فوقمثبت و کلا خوشی و خوشگذرانی را محور قرار دهم، باز هم به جایی نمیرسم.
در حقیقت آنچه میان این دو تفاوت ایجاد میکند، «عمل» ماست؛ عملی که هوشمندانه، هشیارانه و هدفمند انتخاب شده باشد. من اسم این عمل را «عمل ذهنآگاهانه هدفمند ارزشمدار» گذاشتهام تا آن را از بقیه عملها و تلاشهای بیهوده جدا کنم.
این عمل هم نباید در آینده یا گذشته انجام شود، بلکه باید در تنها زمان واقعی و تنها مکان واقعی زندگی ما، یعنی «همین الآن و همینجا» انجام شود. شعاری که اخیرا در تمام سمینارها و سخنرانیها و نوشتههایم به شکلهای مختلف تکرار میکنم این است که «همین الآن باید کاری کرد!»؛ این بحث یعنی «همین الآن و همینجا یک کار مثبت هدفمندی انجام بده» به نظر من درحالحاضر جذابترین و موثرترین دیدگاه است.
متأسفانه انسانهای امروزی دو خطای بسیار بزرگ مرتکب میشوند که بخش اعظم ناکامیها و شکستهایی که آدمها تجربه میکنند، به واسطه همین دو خطای اعظم است.
خطای اول جستوجوی «شادی بدون رنج» است که چنین چیزی اصلا وجود ندارد.
خطای دوم هم انتظار دستیابی به موفقیت فوری و آنی بدون سپریشدن زمان مورد نیاز.
در مورد خطای اول یعنی، «شادی بدون رنج و زحمت»، اگر خوب دقت کنید و به بازار محصولات موفق در سطح دنیا نگاه کنید، میبینید که بازار بسیار داغی پیدا کرده است. شما میبینید الآن هرکسی از راه برسد و ادعا کند که راههای میانبر و بدون زحمت و بینیاز از تلاش را برای موفقیت سراغ دارد، که همه دور او جمع میشوند و از او میخواهند که یکی از این چراغهای جادویی را به او بفروشد؛ درحالیکه این ادعا از اساس بیمعناست. بدون تلاش و حرکت و عمل، هیچ دستاوردی دستیافتنی نیست و چون تلاش و عمل مستلزم تغییر است و هر تغییری در ذات خود با سختی و رنج همراه است، پس «شادی بدون رنج» نمیتواند وجود داشته باشد.
خستگی، زحمت، ناراحتی و حتی درد و رنج، بخش اجتنابناپذیری از تلاش هر انسانی است. فرقی نمیکند این تلاش در جهت مثبت و در مسیر موفقیت باشد یا در جهت منفی و در مسیر ناکامی و شکست.
من بارها گفتهام که «تنبلهای عالم» درد و رنج بهمراتب بیشتری نسبت به بچه زرنگها تحمل میکنند. خود «تنپروری» عذابآور است و با گذر زمان، میزان ناراحتی و رنج آن هر روز بیشتر و بیشتر میشود.
خطای دوم هم انتظار چیدن میوه موفقیت زودتر از موقع است. درواقع میوه برای رسیدن، به درخت نیاز دارد و یک نهال برای اینکه به درخت تبدیل شود، نیازمند زمان و مراقبت مستمر و ذهن آگاهانه است. خیلیها این زمان حداقل برای رسیدن میوههای موفقیت را درنظر نمیگیرند و به همین دلیل به خاطر عجله و شتاب بیمورد خود در چند قدمی موفقیت دست از تلاش برمیدارند و در سرزمین ناکامی درجا میزنند.
من خودم به خاطر سبک و شیوه خاص زندگیام، با هزاران هزار انسان این شکلی، یعنی «فقط شادیطلبان عجول» برخورد داشتهام. همه آنها بدون هیچ استثنایی دو خطای بزرگی که در بالا عرض کردم، مرتکب میشوند.
وقتی به آنها میگویم که راز موفقیت این است که «همین الآن و همینجایی که هستید، قدمی بردارید و کاری انجام دهید، حتی اگر این قدم کوچک و این کار ناچیز باشد»، باورشان نمیشود و میگویند که این را خودمان بلدیم، بهتر است راه متفاوتی را به ما نشان بدهی.
این در حالی است که جاده موفقیت تکتک آدمها از دل رنجها و تلاشهای مستمر و متعهدانه آنها میگذرد. موفقیت همین یک راه را دارد و بقیهاش بیراههاند.
ـ به نظر شما در جامعه امروز آیا مردم به دنبال سرککشیدن در زندگی افراد معروف هستند یا میخواهند از زندگی شخصی آنها برای موفقیت فردی خود الگوبرداری کنند؟ آیا اصلا این کار، شیوه صحیحی از الگوبرداری میتواند باشد؟دکتر حلت: من به الگو اعتقاد دارم. اما الگوی کامل! هیچوقت عکسهای فتوشاپی را حتی اگر خیلی هم زیبا باشند، دوست ندارم! چون زشتیهای طبیعی را عمدا محو کردهاند تا زیبایی تصنعی را ایجاد کنند؛ درحالیکه یافتن صورت کاملا متقارن و بدون لک خیلی مشکل است و داشتن چنین چهرهای هم دائمی نیست. قبلا وقتی میخواستند کاری را یاد بگیرند، نزد استاد آن کار سالها شاگردی میکردند؛ چراکه هر مهارتی، ریزهکاریها، رنجها، تلخیها و مرارتهای خاص خود را دارد. اینکه ادعا کنیم با تماشای یک فیلم دوساعته یک مهارت پیچیده را میتوان آموخت، درست نیست، زیرا کار به این سادگیها هم نیست.
اگر کسی میگوید میخواهد از فردی الگوبرداری کند، باید الگوبرداری کامل باشد تا معنای خود را پیدا کند. شما الآن نوجوانان زیادی را میبینید که تا لنگظهر میخوابند و برای نوشیدن آب از مادر و خواهرشان کمک میخواهند و بعد برروی درودیوار اتاقشان عکس فوتبالیستها و ورزشکاران مشهور جهان را نصب کرده و بعد ادعا میکنند که فلان ورزشکار ماهر و ورزیده الگوی آنهاست! خوب اگر واقعا آن ورزشکار الگوی آنهاست، پس باید شبانهروز مثل آن قهرمان تمرینات سخت و برنامهریزی شدهای را دنبال کنند و قید بسیاری از راحتیها و خوشیهای زندگی را بزنند!
مردم در کار هم کنجکاوی بیمورد میکنند و به زندگی خصوصی دیگران سرک میکشند، زیرا از تأمل در احوال درونی خود عاجزند و آن را سخت و ناراحتکننده مییابند. اگر میبینید یک نفر دنبال کسب اطلاعات از زندگی دیگران است، بدانید دارد از رویارویی با اطلاعات زندگی خودش فرار میکند.
در دنیای اطلاعات، جمله معروفی به این مضمون وجود دارد که «فقط آن دسته از اطلاعات برای یک فرد مهمند که دسترسی به آنها تغییری در زندگی فرد ایجاد کند.» اینکه من بدانم فلان شخص با چه کسی ازدواج کرده و یا در فلان سایت اینترنتی چه عکسی از او چاپ شده، و موقع عکسگرفتن چه ژستی به خود گرفته است، به چه دردی میخورند؟ چون اینها اطلاعات افراد دیگری هستند و در بهترین حالت به کار خودشان میآید.
از جمله اطلاعاتی که اکنون به درد من میخورد این است که ببینم انرژی روانی و ذهنیام در چه سطحی است و با این سطح انرژی چه کارهای مفیدی را میتوانم در طول بیداریام انجام دهم؟ یا اینکه کدام بخش از باورها و افکار زیربنایی من خطا آلود و محدودکنندهاند که باعث میشوند در طول شبانهروز اینقدر وقت تلف کنم و نتوانم از تمام ظرفیتهای ذهنی، روانی و جسمیام استفاده کنم؟ اینها اطلاعاتی است که اگر لحظهبهلحظه آنها را رصد کنم و در اختیار داشته باشم شاید بتوانم به کمک آنها، تغییرات مثبتی را در زندگیام ایجاد کنم. اما همه اینها نیاز به کنترل شدید فکر و تمرکز بالا روی اتفاقات و پدیدههای الآن زندگی خودم دارد و کاری است که آسان درظاهر به نظر میرسد، اما درعمل سخت و دشوار است.
آدمها در کار دیگران تجسس میکنند و دائم درحال قضاوت درمورد زندگی بقیه هستند، چون فکر کردن و تمرکز و هشیاری پیوسته کار بسیارسختی برایشان است.
به اعتقاد من، کنجکاوی بیمورد و بیش از حد در کار دیگران، نهتنها «الگوبرداری» نیست، بلکه فرار از «تمرکز و توجه هشیارانه در احوال خود» است. الگو برداری زمانی معنادار است که کامل باشد و سیاهی، سفیدی، موفقیت و شکست با هم دیده شوند و این میسر نمیشود، مگر اینکه شخص وارد جاده اقدام و عمل شود.
حال که بحث انتخاب الگو مطرح شد، نسل جوان ما چگونه باید الگوهای مناسب را انتخاب کند؟ آیا شما هر نوع تاثیر پذیری از زندگی خصوصی افراد مطرح و معروف را تأیید میکنید؟ دکتر حلت: من شخصا به منحصربهفردبودن و تکتک انسانها اعتقاد دارم. اگر من قرار باشد از فرد دیگری تقلید کنم، پس از ظرفیتها و استعدادهای خاصی که فقط خودم دارم، چه کسی استفاده خواهد کرد؟
نویسنده چیرهدستی را میشناسم که خیلیها ادعا میکنند، میتوانند مثل او قلم بزنند و مطلب بنویسند. هروقت کسی چنین ادعایی میکند، بیاختیار خندهام میگیرد، چون این نویسنده بیمار است و هربار که میخواهد چیزی بنویسد، سردردهای شدید را تجربه میکند. اما با وجود اینهمه رنج و ناراحتی، عاشقانه و متعهدانه کارش را انجام میدهد و انصافا هم زیبا و اثرگذار مینویسد. به کسانی که میخواهند از او تقلید کنند، همیشه میگویم: «تقلید شما کامل نخواهد بود مگر آنکه آن سردردهای شدید را هم تجربه کنید!»
اگر در زندگی آدمهای مطرح و معروف دقت کنید، میبینید آنها نه تنها مشکلاتشان از بقیه آدمها کمتر نیست، بلکه به مراتب بیشتر هم هست. این افراد در سختترین شرایط درحالیکه تحت بیشترین فشار و تنش هستند، عالی عمل میکنند. اگر قرار است قهرمانها بهعنوان الگو انتخاب شوند، باید تلاشها، رنجها و زحمتهایی پنهان و پشتصحنه آنها هم درنظر گرفته شود. اینکه فقط برشهای گزینشی از زندگی افراد معروف را بهعنوان الگو انتخاب شود، صحیح نیست.
اگر همین الآن فرد مطرح و معروفی که از او الگوبرداری میکنیم کاری را انجام دهد که ما نمیپسندیم، سریع تقلید و الگوپذیری را متوقف میکنیم، زیرا کارهای جدید او دیگر جزو گزینشها و استانداردهای موردقبول ما نیست. پس چیزی را که الگوبرداری نامیدهایم، درواقع جستوجوی استانداردهای شخصی و قالبهای اعتقادی خودمان در دیگران است.
به نظر من الگوبرداری و تقلید از افراد دیگر دو اشکال دارد؛
1ـ الگوبرداری هرگز نمیتواند کامل باشد؛ چون همیشه جنبههای خاصی از زندگی افراد بهصورت گزینشی انتخاب میشوند و ابعاد پنهان ذهن و روان و جسم الگوی موردنظر و رنجها و ناراحتیها و جنبههای منفی وجودی او حذف میشوند.
2ـ با الگوبرداری، منحصربهفردبودن و درواقع بینظیربودن ظرفیتهای شخصیمان زیر سوال میرود. هرکس با تواناییها و قابلیتهای خاصی متولد میشود و در این دنیا ماموریت ویژهای دارد. وقتی آدمها را مجبور میکنیم از افراد خاصی تقلید کنند، درحقیقت در دنیا یکسری کار و ماموریت ناتمام و نیمهتمام به حال خود رها میشوند و درنتیجه پازل یا جورچین خلقت و آفرینش نمیتواند کامل شود و همیشه چیزی در این دنیا کم است و به قول زنده یاد سهراب سپهری:
«اگر تو نبودی، دنیا بیتو چیزی چون تو را کم داشت!»
البته ناگفته نماند که ما در اِن.اِل.پی یا علم برنامهریزی عصبی-کلامی، مبحثی داریم که میگوید با تقلید کامل حرکات یک قهرمان میتوانیم مانند او عالی عمل کنیم، اما درخصوص این تقلیدهای رفتاری هم به نظرم باید فرد مقلد ظرفیتها و ویژگیهای خاص خود را نیز در تقلید لحاظ کند؛ چون نهایتا این بدن و ذهن و روان اوست که باید در موقعیتهایی که برای شخص او پیش میآید، آن الگو را پیاده کند.
ـ بیشتر مراجعات مردمی و مشاوره به شما در چه زمینهای است؟ آیا مواردی داشتهاید که اشخاص بهخاطر اشتباه در انتخاب الگوهای فردی دچار بحران شده باشند؟دکتر حلت: درواقع عمده افرادی که میبینم، انسانهایی هستند که از آزمودههای قبلی ناامید شدهاند و برای یافتن سبک زندگی جدید و روشهای متفاوت دیدن دنیا به مشاور سر میزنند. در روانشناسی مثبت، جمله معروفی هست که میگوید: «رواندرمانیهای متعارف و سنتی میخواهند انسانها را از منفی ده به صفر برسانند.» آنها صفر را انسان طبیعی و عادی میدانند و برایشان منفی یک و منفی دو و ... میزان اختلالهای روانی را مشخص میکند. اما در روانشناسی مثبت که همان علم موفقیت است، ادعا شده که هدف، رساندن روحیه انسان از صفر به مثبت ده است.
به نظر من کسانی که به «موفقیت» مراجعه میکنند و اصولا دنبال روشهای نوین موفقیت هستند، جزو افراد بسیار سالم و عادی جامعه هستند، حتی بسیاری از آنها از سطح صفر عموم هم بالاترند و میزان موفقیتهایی که در زندگی تجربه کردهاند، خیلی بیشتر ازادمهای معمولی است و برای بهتر و عالیترشدن موفقیت را انتخاب میکنند.
عمده افراد بحرانزدهای که من شخصا از نزدیک با آنها برخورد داشتهام و یا از دوستان کارشناس در موردشان شنیدهام، کسانی بودهاند که قبلا الگوهایی داشتهاند که نسبت به درستی آنها یقین و اعتقادشان صددرصد بوده و بعد در صحنه زندگی واقعی متوجه ناکارآمدی آن الگو شده و حتی در آنها تضاد و تناقض شدیدی را دیدهاند. البته همین متوجهشدن ناکارآمدی الگوها به نظر من مستلزم داشتن سطح بالایی از ذهنآگاهی و هشیاری است که قابلتحسین است. برای همین هم به یقین میگویم که این افراد، سالمند؛ چراکه خودشان زودتر از بقیه متوجه بیماری خود شده و از همه مهمتر برای درمان آن، شخصا به جستوجوی راهحل برخاستهاند.
البته ناگفته نماند که در روانشناسی مثبت که نام «علم موفقیت» را یدک میکشد، ما منکر بخشهای منفی زندگی نمیشویم. بلکه سعی میکنیم نسبت تجربههای مثبت به تجربههای منفی را از سه بالاتر ببریم؛ یعنی بهازای هر تجربه منفی و ناراحتکننده، حداقل سه تجربه مثبت را به زندگی خود اضافه کنیم تا شادی که هدف و ماموریت و وظیفه اصلی ما در زندگی است، پیوسته در زندگیمان جاری شود.
ـ به نظر شما مردم ایران درحالحاضر نیاز به چه مشاورهای دارند؟ و چه راهکارهای خودجوشی را سراغ دارید که مردم خود به یکدیگر آموزش دهند و این کار، تبدیل به هنجاری در جامعه شود؟دکتر حلت: من مردم کشورم را جزو مقاومترین، صبورترین و درعینحال وفادارترین مردمان جهان میدانم. اجازه دهید از کلمه «خودجوش» استفاده نکنیم، چون بوی تفرقه و جدایی از جمعیت، از آن به مشام میرسد. بهجای آن ترجیح میدهم از واژه «همه با هم جوش» یا همان «یکپارچه و منسجم» استفاده کنم. مردم باید سعی کنند از دودستگی و خود را از بقیه جدا دیدن پرهیز کنند. اگر قرار است تغییر مثبتی در سطح جامعه و در مقیاس کلان ظاهر شود، باید این تغییر در مقیاسهای کوچک، تجربه و نهادینه شود. اگر تکتک افراد جامعه تصمیم بگیرند آشغال و زبالههای خود را هرجا که میرسند، رها نکنند، در مقیاس بزرگ ما با یک شهر پاک و تمیز و در مقیاس کلانتر با کشوری پاک روبهرو میشویم. خوشبختانه به یمن وجود فناوریهای نوین ارتباطی نظیر اینترنت و موبایلهای هوشمند و امکان شبکههای اجتماعی موبایلی، الآن انسانهای دارای ایدهها و باورهای مشترک میتوانند همدیگر را پیدا کنند و با یکدیگر به تبادلنظر بپردازند. امکان جدیدی که به نسخههای جدید نرمافزارهای پیامرسان اضافه شده است، این اجازه را میدهد که شما همزمان عضو دهها گروه و کانال با پیامهای انگیزشی و موفقیتی باشید و بهمحض انتشار پیام واحدی روی کانال تمام اعضا، فورا روی گوشیهای موبایل خود آن پیام را ببینند. من به نظرم اگر اعضای جامعه متوجه شوند که راه نجات و پیشرفت کل مجموعه در یکپارچگی و انسجام آنهاست و همزمان از ظرفیتهای اطلاعرسانی و ارتباطی یکپارچه شبکههای اینترنتی و موبایلی استفاده شود، بهمرور تمام اخلاقهای مثبت و خوب را میتوان با این نگرش و بستر جا انداخت و خصلتهای منفی و ناپسند را کنار گذاشت. خوشبختانه انگار مردم خودشان متوجه این موضوع مهم شدهاند و کمکم دارند روش استفاده موثر و از همه مهمتر مثبت، فناوریهای نوین را یاد میگیرند.
اگر موافق باشید، کمی بیشتر بر روی نسل جوان تمرکز کنیم. موفقیت برای جوانان این مملکت چه راهکارهایی دارد؟ آیا با این اوضاع اقتصادی و بحران کاری، انگیزهای هم برای فکر کردن به راهکارهای روانشناسی و اصول موفقیت میماند؟! آیا شاد بودن و تفکر مثبت منجر به درآمد خواهد شد؟!
نکته مهمی که همیشه در سخنرانیها روی آن تأکید میکنم، خطایی است که اکثر آدمها در اول و دوم بودن «انجام موفق امور» و «نگرش شادی» مرتکب میشوند. خیلیها فکر میکنند شادی چیزی است که بعد از «موفقیت» حاصل میشود؛ درحالیکه این نگرش اشتباه است و اول باید «شاد و مثبت» بود تا بعد به «موفقیت» رسید.
الان تحقیقات گسترده علمی ثابت کرده است که انسانهای شاد، سالمتر، اجتماعیتر و خلاقترند؛ همچنین قدرت و توان حل مسأله بالاتری دارند، انعطافپذیرترند، تحمل رنج بالاتری دارند و نیز قابلیت و ظرفیت کار تیمیشان بسیار بالاست و بهرهوری بالاتری دارند؛ درضمن دقت و تمرکزشان بالاست و دیرتر خسته میشوند و خلاصه همه عوامل و متغیرهایی را که برای انجام درست و موفقیتآمیز یک کار لازم است، پیشاپیش دارند.
اگر تعریف مشنگ و بیخیالبودن را با شادبودن یکی ندانیم و شادی را نتیجه تلاشی متعهدانه و هدفمند در جاده ارزشها تلقی کنیم، یعنی شادی و رنج را دوطرف یک سکه بدانیم، دراینصورت میبینیم که شادی چیزی بیشتر از یک پیشنیاز تفریحی و تجملی است. درواقع شادی یک وظیفه، یک الزام و اجبار است که همه باید قبل از هر تلاشی خود را به حداقل مقداری از آن مجهز کنند. این فکر را که بدون شادی میتوان به موفقیت رسید، از سرتان بیرون کنید. این تصور را که صاحبان درآمدهای کلان آدمهای خشک و سرد و خشن هستند، لااقل در بازار کسبوکار امروز برای همیشه فراموش کنید. آدمهای عبوس در بازار امروزی جایی ندارند. هیچکس آنها را استخدام نمیکند و هیچ شرکتی علاقه ندارد با این افراد قرارداد ببندد. متاسفانه چنین جا افتاده است که ما بین شادبودن و شادنبودن حق انتخاب داریم و اگر شادنبودن را انتخاب کنیم، نهتنها چیزی را از دست نمیدهیم، بلکه شاید در زندگی موفقتر هم بشویم! اما حقیقت این است که شادنبودن باعث میشود قبل از شروع هر کاری بازنده باشیم.
اگر قرار باشد جامعه موفقی داشته باشیم، باید نوع نگرش آدمها نسبت به«شادی» عوض شود و همه بپذیریم که:
1ـ شادی یک ضرورت اجتنابناپذیر برای همه انسانها بهخصوص جوانان و نسل آینده است.
2ـ شادی و رنج و زحمت از همدیگر جدا نیستند و این تصور را که میتوان بدون تحمل دشواریها مستقیما شادی به دست آورد، باید کنار گذاشت.
از سوی دیگر به نظر من شرایط اقتصادی امروز ما اصلا بحرانی نیست و اتفاقا در بهترین شرایط برای جهش اقتصادی قرار داریم. الان اگر به کشورهای پیشرفته و توسعهیافته سر بزنید، میبینید که برای بهدستآوردن درآمدهای کلان باید از سطح مهارت و دانش و از همه مهمتر استعداد و خلاقیت بسیار بالایی برخوردار باشند، اما در شرایط فعلی ایران، هر انسان عادی میتواند با کمی خلاقیت، تلاش و مداومت، در زمانهایی بسیار کمتر از شهروندان کشورهای مترقی به ثروت و توانگری برسد.
مشکلی که جوانان ما دارند این است که فکر میکنند دولت یک «بابا ـ مامان» در مقیاس بزرگ است که قرار است مثل ایام کودکی و نوجوانی هرچه را که طلب میکنند، تحویلشان دهد. برای همین است که همه گمان میکنند بهترین راه خوشبختی رفتن به دانشگاه دولتی و استخدام در یک نهاد دولتی است؛ درحالیکه یافتن شغل برای هریک از ما وظیفه خود ماست، نه دولت! البته دولت باید فرصتهای برابر را در اختیار همه قرار دهد و موانع سر راه مشاغل سالم را از میان بردارد و مهمتر از همه مانع در اختیار قرارگرفتن امکانات برای گروههای خاص شود، اما درنهایت این خود آدمهای جامعه، بهخصوص جوانها، هستند که باید براساس استعدادها و ظرفیتها و قابلیتهای شخصی خودشان، برای خود شغل و درآمدی بسازند. در دنیای امروز به راهاندازی کسبوکارهای نوپا با حداقل درآمد، «استارتآپ» گفته شده و جرقه این استارتآپها با یک ایده خلاقانه زده میشود و هر صاحب ایدهای بعد از یافتن مشتریان اولیه، باید سعی کند در حداقل زمانیکه سرمایه و پساندازش اجازه میدهد، نمونه اولیه محصول مورد قبولش را به تایید طیف وسیعی از مشتریان وفادار برساند؛ البته بیش از نوددرصد این کسبوکارهای نوپا قبل از شکلگرفتن شکست میخورند، اما تجربههای ارزشمندی که در هر شکست نصیب صاحبان آن میشود، این تضمین را میدهد که در تلاشهای بعدی احتمال موفقیت افزایش مییابد.
برای راهاندازی کسبوکارهای نوپا یک روحیه قوی و یک نگرش مثبت و شاد به زندگی، یک پیششرط اساسی است. درغیراینصورت از همان آغاز، شوق نوآفرینی و استارت یک کار پررنج و زحمت هرگز شکل نمیگیرد.
- اگر شما و یک جوان امروزی در شرایط یکسان و کاملا مساوی قرار بگیرید، به نظر شما، کدام یک میتوانید در راهاندازی یک کسبوکار موفقتر عمل کنید؟ منظورم این است که آیا احمد حلت 18 سال پیش با دغدغه و مشکلات کمتری دستوپنجه نرم نمیکرد؟دکتر حلت: هر زمانی مشکلات و بحرانهای خاص خودش را دارد. آدمها هم درطول زمان عوض میشوند. 18 سال پیش عشق به موفقیت تمام وجودم را پر کرده بود و الآن «موفقیت» تمام وجودم شده است. درواقع در این 18 سال «موفقیت» با بزرگشدنش مرا هم رشد داد و عوض کرد. این خصلت کارهای بزرگ است. وقتی با تمام عشق و علاقه به سراغشان میروی و برایشان وقت میگذاری و بههیچقیمتی از آنها دست نمیکشی، از یک لحظه به بعد آن کارها خودشان تو را رها نمیکنند و همراه خودشان بالا میبرند.
در رانندگی با ماشین، جمله معروفی است که حتما شنیدهاید. میگویند: «جوانها بهخاطر تازگی و جوانی جسم و ذهنشان سرعت واکنش بسیار بالاتری نسبت به افراد میانسال و پیر دارند»؛ بنابراین به نظر میرسد رانندگیهای سخت و دشوار را باید به جوانترها سپرد. اما شما میبینید که مهارت رانندگی خیلی از پیرها و آدمهای پابهسنگذاشته از جوانها هم بهتر است. چرا چنین است؟ چون تجربه سالها رانندگی، کاهش سرعت واکنش مغز بهخاطر کهولت را جبران کرده است.
من اگر با هر انسان دیگری ( فرقی نمیکند پیر باشد یا جوان) در شرایط یکسان و کاملا مساوی قرار بگیرم، مطمئنم میتوانم همزمان کسبوکارهای موفق متعددی را راهاندازی کنم و درعینحال به رقیب خودم هم در بهبود کسبوکارش مشورت دهم و به او کمک کنم، چون چیزی که در موفقیت یک کسبوکار تعیینکننده است، سن، پول و سرمایه نیست! بلکه توان مدیریت ذهن، جسم، روان و سرمایه و از همه مهمتر مدیریت انعطافپذیر روابط بازار و مشتری است. بیست سال پیش هیچکدام از فناوریهای ارتباطی و اطلاعاتی مدرن کنونی به این شکل گسترده، لااقل در ایران وجود نداشت و بخش عمده تجارت به همان شکل سنتی انجام میشد و خبری از تجارت الکترونیکی و فروشگاههای اینترنتی و کسبوکارهای مبتنی بر شبکه نبود. همه این فناوریهایی که الان مثل نقلونبات در همهجا گسترده شده، هرکدام یک فرصت بکر و عالی برای کسبوکارند. من چون نزدیک به بیست سال تجربه موفقیتی دارم، این فرصتهای طلایی را بهخوبی میبینم و در حیرتم که چرا بسیاری از جوانان این مرزوبوم که از بیشغلی و نبود امکانات مینالند، متوجه این فرصتها نیستند!
از سوی دیگر به یاد داشته باشید که یک موفقیتی، از دردسر و چالش ابایی ندارد و وقتی قرار است کاری را در دست بگیرد، سراغ دشوارترینش میرود که بی رقیبترین است و معمولا بیشترین بهرهوری و ارزش را دارد. به جوانان پیشنهاد میکنم اینقدر دنبال شغلهای راحت و پردرآمد و بیزحمت نباشند. اگر احساس میکنید شرایط سخت و دشوار شده است لبخند بزنید و به خودتان تبریک بگوئید. شرایط هرچه سختتر باشد، شما قدرتمندتر میشوید و فاصلهتان با تنپرورها و افراد خیالباف و فراری ازعمل بیشتر خواهد شد.
لطفا کمی هم از شکستها و تجربیاتتان بفرمایید. سختترین شکستهای شما در کسبوکارتان چه چیزهایی بوده است و چگونه با آنها کنار آمدهاید؟ دکتر حلت: وقتی وارد حوزه «موفقیت» شوید، میبینید باید دایره لغات خود را کلا تغییر بدهید. ما موفقیتیها در لغتنامههایمان چیزی به اسم شکست را نداریم. شکست برای ما فقط یک تجربه است. ارزش شکست هم درست به اندازه پیروزی است! چرا؟ چون برای ما موفقیتیها پیروزی هم یک تجربه بیش نیست. ما بیشتر از آنکه دنبال خود تجربه باشیم، دنبال «تجربهکردن» هستیم؛ چراکه در دل تجربهکردن است که رشد میکنیم و متحول میشویم و گوهرهای وجودی خودمان را آشکار میکنیم؛ البته هر کسبوکاری فرازونشیب دارد. بعضی از تجربیات تلخ و ناموفقی که داشتیم، به ما آموخت که باید بیشتر ازقبل آماده باشیم و قدرت پیشبینی خود را افزایش دهیم. بعضی دیگر از ناکامیها به ما یاد دادند که انعطافپذیری ذهنی و روانی خود را بیشتر کنیم و به بازتعریف مجدد عناصر شناختی خود بپردازیم. من خودم شخصا یادگرفتم که بهجای عوضکردن دنیای بیرون که بسیار سخت، پرهزینه، رنجآور و اغلب هم غیرممکن است، دنیای خودم را تغییر دهم.
در پایان میخواهم نظر شخصی شما را درمورد مشاوره بدانم. آیا بهفرض یک مشاوره 20 ساعته میتواند گذشته 30 تا 40 ساله فردی را بشناساند و آیندهای زشت یا زیبا را برای وی ترسیم کند؟ همچنین آیا مراجعه زیاد به مشاور، باعث کاهش قدرت تصمیمگیری فردی و ایجاد وابستگی فردی نمیشود؟دکتر حلت: مشاورههای روانی انواع مختلفی دارند و در رویکردهای رواندرمانی جدید شما بیشتر با «زمان اکنون» فرد سروکار دارید و اگر هم گاهگاهی به گذشته او مراجعه میکنید، برای حل مشکلی است که تاثیر جدی روی الآن فرد دارد. در درمانهای شناختی رفتاری، شما برای فرد آینده نمیسازید. فقط سعی میکنید عناصر چرخه رفتار، شناخت و هیجان و حسهای بدنی او را به شکلی اصلاح کنید که زندگی در اکنون برایش رضایتمندانهتر و رفتارش موثرتر و کارآمدتر شود. جلسات مشاورهای که براساس رویکردهای نوین رواندرمانی استوار است، کاملا مراجع محورند. یعنی مرکز و محور درمان، خود درمان جو است و مشاور فقط نقش یک راهنما و تسهیلکننده را دارد و این خودِ فرد است که باید روی پاهایش، بایستد و با تکنیکهای مدیریت ذهن و هیجان و رفتار شخصا آشنا شود. در بعضی از رویکردهای درمانی پس از چهار پنج جلسه مشاوره، تغییرات مورد انتظار رخ میدهند. تصور اینکه در جلسات مشاوره این درمانگر است که برای درمانجو تصمیم میگیرد تصور نادرستی است. اگر بعضی از مشاوران چنین عمل میکنند هم کار نادرستی انجام میدهند. هر کس باید درنهایت راننده ماشین وجود خودش شود؛ بنابراین از همان جلسه اول باید خود درمانجو پشت رل ماشین وجودش بنشیند. مشاور یا درمانگر فقط چند جلسهای روی صندلی کنار راننده مینشیند تا او را با تواناییها و قابلیتهای ماشین وجودش آشنا کند. بهمحض اینکه فرد توانست افکار و هیجانات و رفتارهای خود را مدیریت کند، دیگر نیازی به مشاور ندارد، زیرا درمانجو خودش درمانگر خود میشود و این به نظرم اوج استقلال و رهایی است.
فدااااااااااااااایی دارید
ممنونم از رویکرد و افکار شما