من دروغ‌گوی بزرگی هستم
کد خبر: ۱۵۷۷۴۷
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: 2019 September 28    -    ۰۶ مهر ۱۳۹۸ - ۱۰:۲۰
"ﻣﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯿﻢ ﮐﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻫﻢ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﯿﻢ". یادت هست هزار سال پیش با فرید دعوایم شد؟ سرِ کاست ساندرا که گم شده بود. متهمم کرد که من گمش کردم. نیم ساعت بعد فهمید که نوار سر خورده و افتاده پشت کمد. تقصیر من نبود. آمد دلجویی کرد و گفت دلخوری ازم؟ بهش گفتم نه، اصلا. حتی خندیدم.

من دروغ‌گوی بزرگی هستم

من دروغ‌گوی بزرگی هستم«تابناک باتو» ـ امروز مجبورم دو ساعت با رئیسم توی ماشین بشینم و بروم یک شهر دیگر بابت یک جلسه‌ی کسالت‌بار. ملال‌آورترین بخش ماجرا این است که تمام این دو ساعت باید خودم را علاقمند به حرف‌های رئیسم نشان بدهم. بگویم آه خدای من، شیفته‌ی طراحی خیابانم. وای که دیدن این لوله‌های فاضلاب چه جذاب است. اوف که من چقدر آرماتور دوست دارم، مخصوصا آرماتور نمره هجده. دروغ می‌گویم. دو ساعتِ تمام. چاره‌ای ندارم. ماه دیگر جلسه‌ی سالانه‌ی بررسی کارآمدی کارمندان است و رئیسم قرار است پشت درهای بسته، کارنامه‌ی اعمال سال گذشته‌ام را بررسی کند. خودم را باید علاقه‌مند نشان بدهم و این دروغ‌ها خیلی موثر است. وگرنه من صرفا برای پول کار می‌کنم. البته به رئیسم دروغ گفتم که من از ازل دلداده‌ی بتن و لودر و فرغونم تا دوستم داشته باشد و ترفیع بگیرم.

من جهت محافظت و مراقبت از خودم مجبورم دروغ بگویم. مثل آن روزهایی که می‌رفتیم پیانو زدن فرامرز را ببینیم. یادت هست چقدر مزخرف و فالش می‌زد؟ خواب‌های طلایی را که می‌زد، تن جواد توی گور می‌لرزید. تن ما هم می‌لرزید. اما آخر هر قطعه برایش دست می‌زدیم و بهش می‌گفتیم آفرین. بهش دروغ می‌گفتیم. حساس بود . تشویقش نمی‌کردیم، دلش می‌شکست. خب دوستش داشتیم و اگر خاطرش مکدر می‌شد، دل ما هم فشرده می‌شد. بابت مراقبت از دل خودمان بهش دروغ می‌گفتیم. راه دیگری نداشتیم. گند زدیم به آینده‌اش با آن همه تشویق کاذب.

ماجرا برای من شده مثل آووکادو. دروغ‌های سبز و گوشتی و لذیذی که دور هسته‌ی سخت و نخوردنیِ حقیقت را گرفته است. همه‌ی دروغ‌ها را بابت سیر شدنم می‌خورم و به هسته که می‌رسم، می‌اندازم دور. حتی کتمان می‌کنم که این حقیقت سخت، نطفه‌ی یک درخت و یک حیات جدید است. اما خب، رویارویی با ترس رویاندنِ حقیقت، در توانم نیست. پس دروغ می‌گویم. درست مثل ناخدای یک کشتی سوراخ که توان رویارویی با چهره‌ی هراسان مسافرهایش را نداشته باشد و سوراخ را کتمان کند.

بوکوفسکی هم همین را گفته است. می‌گوید: "ﻣﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯿﻢ ﮐﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻫﻢ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﯿﻢ". یادت هست هزار سال پیش با فرید دعوایم شد؟ سرِ کاست ساندرا که گم شده بود. متهمم کرد که من گمش کردم. نیم ساعت بعد فهمید که نوار سر خورده و افتاده پشت کمد. تقصیر من نبود. آمد دلجویی کرد و گفت دلخوری ازم؟ بهش گفتم نه، اصلا. حتی خندیدم. آن‌جا هم دروغ گفتم. دلخور بودم ازش. اما هفته‌ی بعد داشت می‌رفت تهران برای سربازی. می‌دانستم که دیگر هیچ وقت قرار نیست زیر یک سقف باهاش زندگی کنم. تنها برادرم. دلم طاقت نداشت که سرِ این سفر بی‌انتها فکر کند دل‌خورم. بابت مراقبت از دلم دروغ گفتم.

من غرق در دروغم. دروغ می‌گویم که تنها نشوم. دروغ می‌گویم که دلم فشرده نشود. دروغ می‌گویم که جذاب‌ باشم. دروغ می‌گویم که دوستم داشته باشند. من در برابر جوک‌های خنک و کتاب‌ها و فیلم‌هایی که نمی‌فهمم‌شان هم دروغ می‌گویم تا درونم را قشنگ جلوه کنم. من دروغ‌گوی بزرگی هستم.

فهیم عطار

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
shahrzad
|
United Arab Emirates
|
۱۶:۳۹ - ۱۳۹۹/۰۱/۰۲
0
0
عالی بود
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار