«تابناک باتو» ـ به نظر می رسد عشق و علاقه به امام حسین تاثیر چندانی در رفتارهای اجتماعی مردم ما ندارد؛ یعنی به قول معروف به حسینیه میروند و سینهزنی و عزاداریشان را میکنند، ولی بیرون که میآیند بعضاً خلاف روش و منش امام حسین عمل میکنند. آیا این امر، معلول نادرست بودن روشهای عزاداری ماست یا علل فرهنگی دیگری دارد و چگونه میشود آن را از میان برداشت؟
پرسش عمیقی است. من این مسأله را در سطح کلّی تر مطرح میکنم: آداب دینی، به طور کلی آنچه که بنام آداب دینی نامیده میشود؛ عزاداری برای امام حسین و روضه خوانی و ... که از آداب مستحب است در حالی که خود نماز را میتوانیم مثال بزنیم؛ عین این وضع در مورد نماز هم هست، فرد نماز واجبش را میخواند، گاهی به نماز جماعت هم میخواند، ولی میبینیم زندگی او همان زندگی است؛ مشی او همان مشی است. ظاهراً نماز خواندنش تاثیری در رفتارش نداشته است؛ منکرات را متاسفانه باز هم عمل میکند، بهآسانی دروغ میگوید و بهآسانی غیبت میکند، ولی این عادت را هم دارد که نمازش را حتماً بخواند. هیچ وقت نمیگوییم که خدای نکرده، چون آن کارهای زشت را میکند، نماز را هم کنار بگذارد.
کنار گذاشتن نماز یک زشتی دیگری است که بر آنها افزوده خواهد شد، ولی در عین حال این هم پرسشی است که پس این نماز چه شد؟
این عزاداری چه شد؟
پس اینها چه نقشی و چه اثری داشتند؟
خوب این پرسش مهمی است.
تبدیل شدن «آداب دینی» به «عادت» از جمله آفات جامعه دینی است
به طور کلی آداب دینی استعداد شدیدی برای بدل شدن به عادت دارند. همین که تبدیل به عادت شدند، آن نقش وادارنده یا بازدارندهشان را از دست میدهند؛ اعم از اینکه آدم را از بدی باز دارند و به نیکی وادارند. عادتها چنین هستند.
اصولاً عادتها بجای آنکه هشیاری بیاورند، غفلت میآورند. وقتی چیزی به صورت مکرر درآمد و عادت شد، خواب آور میشود. برای اینکه بچه به خواب رود، خیلی آرام دست به پشتش میزنند و این حرکت مکرر او را به خواب میبرد. انسان وقتی در ماشین نشسته و این ماشین با سرعت یکنواخت حرکت میکند و هیچ دستاندازی در مسیر آن نیست، رفته رفته به خواب میرود.
عادتها خواب آور هم میشوند و این یکی از نکتههای بس مهم است.
رهبران دینی جامعه، روحانیان، مصلحان، واعظان، مذکران یکی از وظایف جدیشان این است که آداب دینی را از صورت عادت شدن درآورند. پیروی از عادات و پر و بال دادن به آنها و هشدار ندادن مردم به اینکه مبادا این آداب شکل عادت بگیرد، غفلت آفرین است.
برای پارهای از مردم، همین عزاداری و این مراسم به جای اینکه متنبّه آنها شود، گاهی خواب آور میشود؛ گاه توجیه کننده کار زشتشان می شود؛ گاه آن دغدغههای وجدانشان را تخفیف میدهد.
اگر شخصی احیاناً کار زشتی میکرد و خود خویش را ملامت می کرد، گاهی پارهای از این آداب دینی باعث میشود که آن ملامت وجدان هم کم کم خاموش شود و فرد از آن تاثیر نپذیرد و به همین دلیل هم باید همیشه این تذکر را داد که مبادا این امور به صورت عادت درآیند و تاثیر خودشان را از دست بدهند.
حال آن نکتهای که قبلاً بیان کردم مربوط به همین جا میشود؛ اگر چیزی فقط با عواطف ما ارتباط پیدا کرد و نه جوانب دیگر روحی ما، این امر تبدیل شدنش به عادت خیلی خیلی شدید و سریع انجام میگیرد و دیگر نباید در تحول بخشیدن به شخصیت و تغییر افکار از آن انتظار زیادی داشته باشیم، ولی اگر توام با تاملات عقلانی شد، همین آن را از اینکه صرف یک عادت کورکورانه و تقلیدی شود دور نگه میدارد و آن را به یک عمل زنده و اثربخش تبدیل میکند.
خوب در مسئله عاشورا هم باید این فکر را کرد؛ اینکه باید نو شود و این نو شدن ما را از غفلت و ناپختگی دربیاورد. اگر به صورت یک سنت تقلیدی تکراری همیشگی درآمد، خدای ناکرده گاهی ممکن است نتیجه معکوس هم بدهد. آن داستانی که مولوی در مثنوی در مورد مراسم روز عاشورا ذکر میکند در واقع به همین معناست- و اگر کسی ظاهر بین باشد و ظاهر ابیات را توجه کند شاید هم برای او خوشایند نباشد- نقل میکند روزی شاعری وارد حلب شد (کشور سوریه کنونی) و دید که مردم مشغول عزاداری هستند. پرسید:
برای چه عزاداری میکنید؟
گفتند:
تو مگر نمیدانی امروز روز عاشوراست و روزی است که یکی از بزرگان، جانی که از همه عالم برتر است (به تعبیر مولوی) به پای شهادت رفته و ما برای او عزاداری میکنیم.
بعد او میپرسد:
این شخص کی شهید شده است؟ مگر شما تابه حال خواب بودید که خبرش امروز به شما رسیده است؟
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانکه بد بندی است این خواب گران
دکتر عبدالکریم سروش