نامه خواندنی دکتر علی شریعتی به پدرش
کد خبر: ۱۵۵
تاریخ انتشار: 2015 April 28    -    ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۱
محمد تقی شریعتی یکی از متفکران، اندیشمندان و شخصیت‌های فعال سیاسی بود که در مزینان سبزوار سال‌ها در مسیر معرفی دین تلاش کرد. او پدر علی شریعتی بود که با سفر به مشهد تحصیلات حوزوی خود را در حوزه علمیه این شهر ادامه داد.
تسنیم: محمد تقی شریعتی یکی از متفکران، اندیشمندان و شخصیت‌های فعال سیاسی بود که در مزینان سبزوار سال‌ها در مسیر معرفی دین تلاش کرد. او پدر علی شریعتی بود که با سفر به مشهد تحصیلات حوزوی خود را در حوزه علمیه این شهر ادامه داد. سرانجام در تاریخ 31 فروردین سال 1366 دیده از جهان فروبست و در حرم امام علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) به خاک سپرده شد. علی شریعتی در نامه‌ای به او درباره وضعیت جهان اسلام و رشد اسلام‌گرایی و اقبال مردمان به ایمان نوشته است. او در این نامه اشاراتی به افول ایدئولوژی‌های سوسیالیستی و لیبرال دارد و معتقد است که انسان هیچ‌گاه نمی‌تواند دغدغه حقیقت‌یابی و حق‌طلبی و آرزوی فلاح و رستگاری را در درون خود بمیراند. متن نامه او را در ادامه می‌خوانید:

به روشنی محسوس است که اسلام دارد تولدی دوباره می‌یابد. عوامل این بعثت اسلامی وجدان‌ها که عمق و دامنه‌ بسیاری گرفته است متعدد است و اینجا جای طرح و تفسیرش نیست، اما، فکر می‌کنم موثرترین عامل، به بن‌بست رسیدن روشنفکران این عصر است و شکست علم و ناتوانی ایدئولوژی‌ها و به ویژه، آشکار شدن نارسایی‌ها و کژی‌های سوسیالیسم و مارکسیستی و سوسیال دموکراسی غربی است که امیدهای بزرگی در میان همه‌ انسان دوستان و عدالت خواهان و جویندگان راه نجات نهایی مردم برانگیخته بود و در نهایت به استالینیسم و مائوئیسم منجر شده یا رژیم‌هایی چون رژیم اشمیت و گی موله و کالاهان! و علم هم که به جای آن‌که جانشین شایسته‌تری برای مذهب شود، که ادعا می‌کرد، سر از بمب اتم درآورد و غلام سرمایه‌داری و زور و در نتیجه، از انسان جدید، بدبختی غنی و وحشی‌ای متمدن ساخت و آزادی و دموکراسی هم میدان بازی شد برای ترک‌تازی بی‌مهار پول و شهوت و غارت آزاد مردم و لجن مال کردن همه‌ی ارزش‌های انسانی.

در جستجوی حقیقت...

تمامی این تجربه‌های تلخ زمینه را برای طلوع دوباره‌ی ایمان مساعد کرده است و انسان که هیچ‌گاه نمی‌تواند دغدغه‌ی «حقیقت‌یابی، حق‌طلبی و آرزوی فلاح» را در وجدان خویش بمیراند، در کوچه‌های علم، ایدئولوژی، دمکراسی، آزادی فردی (لیبرالیسم)، اصالت انسان (اومانیسم بی‌خدا)، سوسیالیسم دولتی، کمونیسم مادی (مارکسیسم)، اصالت اقتصاد (اکونومیسم) و مصرف‌پرستی و رفاه، به عنوان هدف انسان و فلسفه‌ی زندگی در فرهنگ و نظام بورژوایی و بالاخره تکیه مطلق و صرف بر «تکنولوژی و پیشرفت» یعنی تمدن و آرمان نظام‌های معاصر… به بن‌بست رسید و با آن همه امید ایمان و شور اشتیاقی که در انتخاب این رهگذرهای خوش‌‌آغاز بدانجام داشت و هر کدام را به امید حقیقت و کمال و نجات، با پشت کردن به خدا و از دست نهادن ایمان پیش گرفت و با عشق و شتاب و فداکاری بسیار پیمود، سرش به سختی به دیوار مقابل خورد و یا از برهوت پریشانی و پوچی و ضلالت مطلق سر درآورد و سوسیالیسم او را به استبداد چند بعدی و دموکراسی به حاکمیت سرمایه و آزادی به بردگی پول و شهوت و حتی علم او را به انسلاخ از همه‌ کرامت‌های انسانی و ارزش‌های متعالی وجودی و سلطه‌ غول‌آسای تکنولوژی بی‌رحم و قتال افکند و طبیعی است که اندیشه‌های بیدار و روح‌های آزاد و وجدان‌های سلیم و طاهر که هنوز مسخ نشده‌اند و انگیزه‌های اصیل فطرت آدمی را در عمق وجود نوعی خویش نگاه داشته‌اند و آتش قدسی حق و حقیقت و کمال و فلاح در کانون دلشان خاموش و خاکستر نشده است، به خدا بازگردند و قندیل مقدسی را که در آن زینت عشق می‌سوزد و از منشور بلورینش خدا می‌تابد و هستی را و این شبستان طبیعت را و اعماق پر گوهر فطرت و درون انسان را گرمی و روشنایی عشق و آگاهی و خودآگاهی می‌دهد و به همه چیز معنی می‌بخشد، دوباره در اندیشه و روح و زندگی خویش بر افروزند و در تلاش آن باشند که این مشکلات حقیقت را بر سقف شبستان این عصر بیاویزند و این مصباح هدایت را فرا راه این نسل دارند و آینده را از پوچی و تباهی انسان و تمدن و فرهنگ و زندگی و علم و هنر و کار انسان نجات دهند.

یکی دیگر از علل و عوامل این بازگشت به سوی خدا و جستجوی ایمان در این نسل سرکش و حق طلب و حقیقت پرست این است که دیگر مذهب را از پس پرده‌های زشت و کهنه و کافر ارتجاع نمی‌بیند، پرده‌هایی که صدها لکه‌ی تیره و چرکین ریا و تخدیر و جهل و تعصب و خرافه و توجیه و محافظه‌کاری و مصلحت‌پرستی و سازش‌کاری و رکود و جمود و تنگ‌اندیشی و تعبّد و تقلید و تحقیر عقل و اراده و تلاش انسان و قرابت نامشروع با قدرت و ثروت حاکم- که همیشه ایمان و اخلاص و پرستش و فقه و کلام و قرآن و سنت و ولایت و خدا و پیغمبر و امام و عقل و جهاد و اجتهاد و شهادت و دعا و عبادت و ایمان به معاد و نجات و… همه‌ی ارزش‌های خالق و خلق و گنجینه‌های عزیز و نفیس مذهب و مردم در کابین این نکاح حرام می‌شد- برآن افتاده بود. این پرده‌ها اکنون فرو افتاده و ایمان، بی‌حجاب و بی‌نقاب، چهره‌ی زیبا و شسته و روشن خویش را بر دیده و دل انسان‌های صاحب دل و صاحب‌نظر نمایانده است و خدا، بی‌واسطه سایه‌ها و آیه‌هایش ظاهر شده و جان‌ها را پر می‌کند و قلب‌ها را گرم و افق‌ها را روشن و قبرها را برمی‌شوراند و کفن‌های پوسیده را برمی‌دارند و تابوت‌های خشک و تنگ را در هم می‌شکند و کالبدهای مرده را جان می‌بخشد و «آن»- آن نمی‌دانم چه‌ای که معجزه‌ی خلقت و حیات و حرکت و فضیلت در میان بنی‌آدم از او سر می‌زند- نازل شده است و فرشتگان و نیز آن «روح» باریدن گرفته‌اند، از همه سو! شب قدر است و مطلع فجر نزدیک.

عمری در راه اشاعه ی «کلمه ی خدا»

پدر بزرگ و بزرگوارم، آیا این تنها مایه‌ی تسلیت که عمرتان را همه با خدا سر کردید و یا سال‌های زندگی را همه در راه او گام برداشتید و در کار اشاعه‌ی «کلمه‌ی خدا» در این زمانه‌ای که غاسق (سیاهی) بر همه جا سایه افکنده است آغازگری مخلص و متقی و موثر بودید، تمامی رنج‌هایتان را التیام نمی‌دهد و همه‌ی محرومیت‌هایتان را جبران نمی‌کند؟ و اینکه راهی را که آغاز کردید، ناتمام نماند و بی‌سرانجام تمام نشد و می‌توانید مطمئن باشید که میراث مقدس ما محفوظ خواهد ماند، برایتان آرام‌بخش و بشارت‌آمیز نیست؟

من، به لطف خدای بزرگ که از این همه محبت‌های اعجازگرش نسبت به خویش شرمنده‌ام و احساس آن، قلبم را به درد می‌آورد و روحم را از هیجان به انفجار می‌کشاند، بی‌آنکه شایستگی‌اش را داشته باشم به راهی افتاده‌ام که لحظه‌ای از عمر را برای زندگی کردن و خوشبخت شدن حرام نمی‌کنم و توفیق‌های او ضعف‌هایم را جبران می‌کند و چه لذتی از اینکه عمر ناچیزی که در هر صورتش، می‌گذرد این چنین بگذرد؟

فعلا! من عازم سفرم. سفری که اعجاز مکرساز خداوند است. یکی دو ماهی می‌روم برای مطالعه و معالجه و انشاء‌الله برمی‌گردم. اینکه از شما اجازه نگرفتم مراعات حال و اعصاب و خیالات شما را کردم. اکنون که آخرین دقایق اقامتم در خانه و در وطن است دست شما را می‌بوسم و منتظر شما می‌مانم و برای آنکه نظر خدا را هم درباره‌ی این سفر بدانید، آنچه را در جواب من آمد نقل می‌کنم:

آقاجان! پریشب با قرآن تفألی کردم و گفت: نزله روح‌القدس…

و اکنون که نزدیک طلوع دوشنبه است و دو سه ساعتی به حرکت، پس از نماز صبح که محتاج و مصر از او خواستم تا درباره‌ی این سفرم با من حرف بزند و حرفش را بزند، بالای صفحه نوشته بودند: «بد»! تکان خوردم، آیه را خواندم… از شوق گریستم:

اى کسانى که ایمان آورده‏اید شما را چه شده است که چون به شما گفته مى‏ شود در راه خدا بسیج‏ شوید کندى به خرج مى‏ دهید؟ آیا به جاى آخرت به زندگى دنیا دل خوش کرده ‏اید؟ متاع زندگى دنیا در برابر آخرت جز اندکى نیست.

اگر بسیج نشوید [خدا] شما را به عذابى دردناک عذاب مى‏ کند و گروهى دیگر به جاى شما مى‏آورد و به او زیانى نخواهید رسانید و خدا بر هر چیزى تواناست.

اگر او [پیامبر] را یارى نکنید قطعا خدا او را یارى کرد هنگامى که کسانى که کفر ورزیدند او را [از مکه] بیرون کردند و او نفر دوم از دو تن بود آنگاه که در غار [ثور] بودند وقتى به همراه خود مى‏ گفت اندوه مدار که خدا با ماست پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهیانى که آنها را نمى‏ دیدید تایید کرد و کلمه کسانى را که کفر ورزیدند پست‏ تر گردانید و کلمه خداست که برتر است و خدا شکست‏ ناپذیر حکیم است.

سبکبار و گرانبار بسیج‏ شوید و با مال و جانتان در راه خدا جهاد کنید اگر بدانید این براى شما بهتر است...

نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار