«تابناک باتو» ـ نوشته اند در صورت امکان نحوه تبدیل رساله به کتاب را توضیح دهید. شاید مهمترین پرسش برای دانشجویان دکتری و فوق لیسانس باشد. واقعیت این است که ما مشکلات خیلی خیلی زیادی در آموزش عالی داریم. این پرسش نیز از عوارض ذاتی همان مسائل است.
این تولید انبوه دانشگاهها و این تلقی بعد از سقوط سلطنت از دانشگاهها، شاید پیش از ان هم بود، اما حقا به این وسعت نبود. الان پشیمان شده اند. الان آثار طبیعی گسترش دانشگاه ها مشخص می شود. نیست که دولت مبهوت بازار است، نگاهش به علم عین نگاهش به سالن مرغداری است! یک جایی یک زمینی پیدا کند و چند اتاق... همانطور که می توان در اینجا یک سالن مرغداری زد که جوجه و مرغ تولید کند، خوب می تواند دانشگاه بزند. یک روز احوال دختری از شاگردانم را که پدرشان از دوستان مشترک من و شادروان ایرج افشار بود از یکی از همکلاسی هایش پرسیدم. گفتم که همکلاسی شما کجاست؟ گفت رفته شهرشان دانشگاه زده است! [خنده استاد و حضار] عینا مثل اینکه سالن مرغداری زده است. آموزش عالی ما تقریبا مثل مرغداری است. دقیقا سالن مرغداری! تصور برنامه ریزان دانشگاهی و وزارت علوم، این است که پولی می گیریم و ثبت نام می کنیم و کاغذی دست بچه ها می دهیم ... ولی اینکه این تلقی از آموزش عالی چقدر در آینده این مملکت و اینده این جوان ها می تواند سودمند باشد، جای حرف دارد، ولی زیانش مسلم و صد درصد است.
کاش دولت، برنامهریزان آموزش عالی را به عنوان توریست می برد به کمبریج و آکسفورد انگلستان یا ام ای تی یا پرینستون امریکا تا بفهمند آموزش عالی یعنی چه! فقط در و دیوار این دانشگاه ها را می دیدند، کافی بود که بدانند با تلقی مرغداری فرق می کند. اکسفورد مال پانصد سال پیش است. آنها اگر کوچکترین توسعه ای بخواهند انجام دهند، آنقدر مشکلات دارد، شورا دارد، برآورد دارد و ... خوب اینجا نه. اینجا یک بخشنامه آقای وزیر اعلام می کنند که مثلا در کدکن ما، دوره دکتری فلسفه غرب دایر کنند. فکر نمی کنند که دکترای فلسفه غرب در کدکن که یک دبیرستان بیشتر ندارد چه جوری [ممکن] می شود! با کدام کتابخانه؟ با کدام استاد؟ .... متاسفانه هیچ کاریاش نمی توان کرد. هیچ کاری! تبعاً این نوع آموزش عالی آثار سوئی دارد. هنوز آثار سوء آن شروع نشده است. آثار سوء اش بعداً مشخص می شود.
همین حال و روز را من به چشم خودم در مصر دیدم. در قاهره. من بعد از چند سال که در آکسفورد و پرینستون بودم برگشتم. خیلی از بچگی عاشق مصر بودم. نمی دانم گفته ام به شما یا نه که اخوان [ثالث] یک شوخی برای من درست کرده بود که شفیعی رفته توی خیابان نادری و به یکی از فروشندگان رادیو گفته است یک رادیو بدهید که قاهره را بگیرد. فرصتی بود برای من. زن و بچه را در آکسفورد گذاشتم. بلیت گرفتم و سه هفته در قاهره و اسکندریه و آنجاها بودم. هرکی را در خیابان می دیدم، جوان بیکار. ... بعد از شکست مفتضحانه [در جنگ اعراب با اسرائیل]... من شدیداً تا صبح گریه کردم و رادیوهای عربی را یکی یکی گوش می کردم همهشان هم ادعا می کردند ... صبح که شد معلوم شد تماماً فضیحت است. جوانان ساده مصری میآمدند پیش من که آقا ما بیاییم ایران برای ما کار هست؟ آن وقت در ایران تقریباً بیکار نداشتیم. واقعا نداشتیم. ما از کشورهایی مثل هند و پاکستان پزشک و حتی کلفت و نوکر میآوردیم. می گفتم من سالها در مملکت خودم نبودم ... می پرسیدم تو چه درسی خواندهای؟ می گفت من فوق لیسانس ادبیات فارسی دارم. 400 مرکز در مصر فوق لیسانس ادبیات فارسی می دادند! دانشجویانی که از ادبیات فارسی فقط یک جمله با لهجه عربی یاد گرفته بودند که من «دانشگوی» زبان فارسی هستم!
استاد شفیعی کدکنی