«کوری»؛ از ساراماگو تا صلاح الصفدی
کد خبر: ۱۳۳۴۸
تاریخ انتشار: 2015 October 04    -    ۱۲ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۱۸
جالب است بدانید که کوری و نابینایی فقط مورد توجه نویسندگان معاصر نبوده است، بلکه در تاریخ، نویسندگان و شعرای بسیاری آن را مورد توجه قرار داده اند و با دستاویز قرار دادن آن افکار و نگرش های خود درباره زندگی و احوالات انسان را ترسیم کرده اند.
«کوری»؛ از ساراماگو تا صلاح الصفدی «کوری»؛ از ساراماگو تا صلاح الصفدی

شاید شما هم کتاب کوری از ژوزه ساراماگو را خوانده باشید. این کتاب نخستین بار در سال ۱۹۹۵میلادی چاپ شد و توانست برنده جایزه نوبل ادبی شود. نویسنده کتاب موضوع کوری را دستمایه اثر خود قرار می دهد تا بتواند یک رمان درباره انسان سردرگم در کلاف کژی ها و ناراستی ها را به تصویر بکشد. کوری مورد نظر ساراماگو روحی است.

ساراماگو می گوید: آن چه من در کتاب می گویم، کوری دو چشم و کوری که همه آن را می دانند نیست، بلکه کوری تمثیلی است، کور شدن عقل و فهم انسان است یعنی زمانی که انسان عاقلانه رفتار نمی کند.

جالب است بدانید که کوری و نابینایی فقط مورد توجه نویسندگان معاصر نبوده است، بلکه در تاریخ، نویسندگان و شعرای بسیاری آن را مورد توجه قرار داده اند و با دستاویز قرار دادن آن افکار و نگرش های خود درباره زندگی و احوالات انسان را ترسیم کرده اند.

یکی از آنها «صلاح الدین خلیل بن ایبک صفدی» است. او از شاعران سده اسلامی اندلس است (۱۲۹۶-۱۳۶۲). یکی از نکات جالب توجه در زندگی او این است که سال ها از عمر خویش را صرف تحقیق درباره نابینایان و زندگی آن ها کرد و کتابی تبا نام «نکت الهمیان فی نکت العمیان» به رشته تحریر درآورد. او هر جا نابینایی می دید به جستجو و کنجکاوی درباره او می پرداخت و از مشاهیر و شاعران آن ها داستان ها ی بسیاری تألیف نمود. او در پایان کتاب خود یک نتیجه می گیرد که به مفهوم داستان کوری ساراماگو بی شباهت نیست. او به این نتیجه می رسد که نابینایی حقیقی آن نیست که در جسم انسان اتفاق می افتد، بلکه نابینایی حقیقی آن است که روح انسان را نشانه می گیرد و او را از گرفتن تصمیمات درست و عاقلانه بازمی دارد. در این جا ترجمه بخشی از کتاب او را آورده ایم؛ تلفیقی از طنز و حکمت.

رندی و کوری

مردی به بشاربن برد گفت: خداوند از مومن چیزی نستاند، جز این که او را به چیزی بهتر از آن روزی دهد، خداوند در ازای کوری چه چیز به تو ارزانی داشت؟ بشار گفت همین که گوشت تلخی چون تو را نبینم، خود نعمت بزرگی است که شکرش به شمار ناید.

گویند مردی به شهری درآمد که همه مردمانش یک چشم و اعور بودند. در این میان جوانکی را دید که از هر دو چشم سالم است. تعجب کرد و از او پرسید: برادر! تو دو چشم داری و چنین چیزی در این شهر عجیب است. مرد گفت: یک برادر دارم که از هر دو چشم نابیناست... سهم مرا هم او گرفته است.

آورده اند که مردی نابینا با زنی زشت روی ازدواج کرد. زن به او گفت: خداوند یکی از زیباترین هایش را نصیب تو کرده است؛ اما افسوس و صد افسوس که تو را از دیدن آن بهره ای نیست. مرد گفت: پیشتر اوصاف زیباییت را از کسانی که تو را دیده اند پرسیده ام.

مردی نقل می کرد که در روستایی فرود آمدم ،شب برای حاجتی که مرا پیش آمده بود خارج شدم ،ناگهان با نابینایی برخورد کردم که بر دوش کوزه ای داشت و در دستش چراغی، به او گفتم: ای شیخ! برای تو شب و روز یکسان است، معنای این چراغ را نمی فهمم. گفت: ای فضول! آن را با خود آورده ام برای کوردلی چون تو تا راهت را با آن روشن کنم که مبادا به من بخوری و کوزه ام را بشکنی.


کوری و ذکاوت

تا به حال نابینایی را کم هوش و بی خرد نیافته ام، نابینایان همه رندند و اهل نظر و سبب شاید این باشد که آنان ذهن و فکر را با هم جمع می کنند و چیزی به نام نگاه کردن ذهن و فکر آنان را مشوش و مکدر نمی کند؛ چه بسا همه ما دیده ایم که آدمی چون می خواهد مطلبی را به یاد آورد، چشمان خویش بر هم می گذارد و آن ها را می بندند تا ذهن پریشان خود را سامان بخشد و به نظم آورد. در شهر صفد مردی نابینا به نام شمس زندگی می کرد. او به تنهایی از چاه آب می کشید و به تنهایی دلو خویش پر می کرد و آن را به خانه می برد.

گاه برای همسایه ها نیز آب می برد و مقرری خویش می گرفت. او همه این کارها را بدون عصا و بی هیچ‌ کمکی انجام می داد. روزی او و زنش را دیدم که از جاده ای ناهموار به سوی محله عین الزیتون ره می سپردند. در راه صخره ای بود و در پس آن صخره دره ای، دستان زن را گرفت و گفت: از آن سو نرو، وگرنه در دره خواهی افتاد.

سعیده ملایی


نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار