فهرستی از درگیری‌های نویسندگان و هنرمندان مشهور با هم
کد خبر: ۱۳۲۸۷
تاریخ انتشار: 2015 October 25    -    ۰۳ آبان ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۲
گفته می‌شود سـعدی‌ و هـمام‌ تبریزی چشم دیدن همدیگر را نداشتند. می‌گویند شکسپیر و فیلیپ مارلو مدام با هم درگیر بودند. مـی‌گویند بونوئل و سالوادور دالی باهم لج‌بازی می‌کردند.
فهرستی از درگیری‌های نویسندگان و هنرمندان مشهور با همگفته می‌شود، سـعدی‌ و هـمام‌ تبریزی چشم دیدن همدیگر را نداشتند. می‌گویند شکسپیر و فیلیپ مارلو مدام با هم درگیر بودند. مـی‌گویند بونوئل و سالوادور دالی باهم لج‌بازی می‌کردند.

گرچه مردم به ادیبان و هنرمندانشان به چشم دیگری نگاه می‌کنند و از آنها انتظارات بیشتری دارند، اما چه‌ کار می‌شود کرد؟ نویسنده هم انـسان است و و  از اهالی همین کره خاکی هستند.

در نوشته‌ زیر داستان درگیری ادیبان مشهور تاریخ را برایتان فهرست کرده‌ایم:

لئو‌ تولستوی‌ و ایوان‌ تورگنیف


تولستوی ۲۷ ساله بود‌ که‌ تورگنیف‌ را در سن‌پترزبورگ و در حلقه اصحاب‌ مجله «عصر جدید» پوشکین دید. تورگنیف ده سالی از او بزرگتر بود و تولستوی مسحور او‌ شـد‌. تـورگنیف‌ هـم او را به خاطر داستان‌های«کودکی»، «نـوجوانی‌» و«جـوانی‌» کـه در «عصر جدید» چاپ شده بود، ستایش‌ می‌کرد، اما بعد که این دو نفر بیشتر همدیگر را دیدند‌، دچار درگیری‌های لفظی متعدد شدند.
9-30-2015 9-17-47 AM
تولستوی‌

تـولستوی دربـاره تورگنیف می‌گفت: «چشمانی زنانه»دارد و تورگنیف به او «غارنشین» لقب داده بود‌. در‌ یک‌ سال اقامت تولستوی در سن‌پترزبورگ‌، این دو نفر چند بار‌ بـاهم‌ دعـوا و آشـتی کردند.

۳۱ سال بعد، وقتی تولستوی شاهکارش،« جنگ و صـلح» را منتشر کرد‌، تورگنیف‌ در‌ نقد تندی به آن، ضمن تمجید از قدرت نویسندگی تولستوی‌ او را‌ به ‌«فلسفه‌بافی‌ و شارلاتان بازی در داستان» متهم کـرد و نـوشت: «غـالبا فکر کرده‌ام که تولستوی در باغ‌ وحش‌ ادبیات‌ حکم فیل را دارد که در عـین‌ عـدم تناسب و غول پیکری، هوشمند است.»

9-30-2015 9-19-56 AM
ایوان‌ تورگنیف

نـورمن مـیلر و گـور ویدال

ویدال‌ که‌ در‌ ایران با رمان‌های تاریخی‌اش معروف و شناخته‌ شده است، در بـین ادب دوسـتان آمـریکایی به‌ چیزهای‌ دیگری‌ هم شهرت دارد،ا ز جمله به حاشیه‌های فراوان. یک بار ویدال‌ در‌ یک‌ بـرنامه‌ تـلویزیونی آخـرین کار میلر را «مزخرف» خطاب‌ کرد. میلر هم از خجالت او درآمد و در‌ یک‌ گفت‌وگوی سازنده، اشتباهاتش را بـه او یـادآوری کرد.

مـارکز و یـوسا

مـارس ۱۹۷۶ در مکزیک، بعد از‌ مراسم‌ افتتاحیه‌‌ جشنواره فیلم مکزیکو سیتی، مارکز به سمت دوست‌ صمیمیش در آن روزهـا‌، رفـته‌ و خوش‌وبش کرد، اما جواب یوسا به این احوالپرسی دوستانه، مشت محکمی‌ بـود کـه زیـر چشم‌ گابو‌ فرود آمد.

یوسا عصبانی بود و داد و فریاد می‌کرد: «بعد از آن حرف‌هایی‌ که‌ به پاتریشیا(زن‌ یـوسا)زدی چطور جرات‌ می‌کنی‌ مرا‌ دوست خودت‌ بدانی؟»

9-30-2015 9-23-10 AM

مارکز خون از دماغش راه‌ افتاده‌ و پخـش زمـین‌ شـده بود و خلاصه، کافه به هم ریخته بود. دو سال قبل‌‌ که‌ در حین برگزاری جشن‌های هشتادمین‌ سـالگرد‌ تـولد مـارکز‌،عکس‌های‌ مارکز‌ بعد از این درگیری منتشر شد‌، رودریگو‌ مویا-دوست دیگر مـارکز کـه عکاس این تصویر بوده- همراه با انتشار‌ عکس‌ها‌ داستان را هم کامل کرد:

زمانی‌ که خانواده‌های یـوسا و مـارکز‌ در‌ بارسلونا مقیم‌ بودند، یوسا به‌ سرش‌ زده بود که به خاطر یک زن سـوئدی‌ هـمسر و بچه‌هایش را ترک کند‌. پاتریشیا‌ که خبردار شـده بـود، درمانده، پیش‌ مارکز‌ و زنش می‌رود و با‌ آنها‌ درد دل مـی‌کند. مـارکز‌ هم‌ به پاتریشیا توصیه می‌کند طلاق بگیرد. مدتی بعد قضیه بین یوسا و هـمسرش رفـع‌ و رجوع‌ می‌شود‌ و توصیه مارکز هـم بـه گوش یـوسا‌ مـی‌رسد‌ و ادامـه ماجرا‌.

قبل‌ از‌ این دعوا مارکز و یـوسا‌ بـاهم رفیق‌ گرمابه و گلستان بودند و صمیمیتشان در حدی بود که‌ مارکز پدرخوانده پسر دوم یـوسا‌ بـود‌ اما بعد از مشت، رابطه‌ میان‌ آنـها‌ خراب شد.

9-30-2015 9-23-01 AM

ولادیمر‌ ناباکوف‌ و ادمـوند‌ ویـلسون

ویلسون یکی از منتقدان بـزرگ آمـریکا بود که در معرفی آثار ناباکوف به خوانندگان انگلیسی زبان‌ هم نقش به‌سزایی داشت و اولیـن بـار او ترجمه‌ای‌ از ناباکوف‌ را در«نیویورکر» منتشر کرد. آنـها بـا هم خـیلی جـور بـودند و کتابی از نامه‌هایشان به‌ هـم منتشر شده است؛ا لبته این دوستی تا روزی‌ برقرار بود که ویلسون نقد بسیار‌ تـندی‌ بـر ترجمه‌ ناباکوف از منظومه پوشکین (شاعر روس )نـوشت. نـاباکوف هـم درسـت و حـسابی از خجالت او درآمد و بـه افـشاگری‌های دو طرفه منجر شد.

9-30-2015 9-25-14 AM
ناباکوف‌

پابلو‌ نرودا‌ و اکتاویو پاز

نرودا در دوره سفارتش در مکزیکو سیتی بـا پاز آشـنا شـد؛ آشنایی‌ای که با دوستی شروع شد و بـه‌ یـک دشـمنی ۲۵ سـاله‌ کـشید. پاز نـرودا را محکوم‌ کرد‌ که در چپ‌گرایی افراط می‌کند و به جای‌ جانبداری از مردم،هوای استالین را دارد؛ البته اصل دعوا به رقابت‌های شعری و دشنام‌دهی متقابل‌ در یک‌ مهمانی‌ شاعرانه مربوط بوده است‌ .سـال‌ ۱۹۴۲، نرودا پاز را به کنگره ضد فاشیست در مادرید دعوت کرد.آن موقع هنوز باهم دوست بودند.بعد موقع شعرخوانی پاز که رسید،ظاهرا چیزهایی‌ در شعرش بود که‌ نرودا‌ به خودش گرفت و کار بیخ پیـدا کـرد.

9-30-2015 9-26-35 AM
پابلو‌ نرودا
9-30-2015 9-27-45 AM
اکتاویو پاز

گورویدال و ترومن کاپوتی

گورویدال در زمینه گاف‌های موقع مصاحبه، ماجراهای دیگری هم دارد، از جمله یک بار ویدال در مورد کاپوتی گفته بود‌: «او‌ کسی است‌ که دروغگویی‌ را تا حد هنر بالا برده اسـت؛ آن هـم یک هنر ناچیز» کاپوتی هم در‌ اولین مصاحبه‌اش بعد از این ماجرا این‌طور جواب داده بود: «من‌ واقعا‌ برای‌ ویدال‌ متاسفم.از اینکه مجبور است هر روز نـفس بـکشد، دلم به حالش می‌سوزد.» این دو نـفر ‌‌تـا‌ آخر عمر کاپوتی،به متلک بار هم کردن در مصاحبه‌های‌ مطبوعاتی و تلویزیونی ادامه‌ دادند‌ و حتی‌ ویدال‌ بعدها هم کوتاه نیامد.

9-30-2015 9-29-33 AM
ترومن کاپوتی

رولیـنگ و تری پراچت

پراچت یک مجموعه رمان داشت به اسم «دنیای حلقه‌ای» که‌ خیلی هم خوب‌ می‌فروخت‌؛ البته‌ تا وقتی که هری پاتر پیدایش نشده بود. اما از وقتی که اولین جـلد هـری پاتر منتشر شد، فروش کتاب‌های پراچت به یک سوم رسید. طبیعی است‌ که پراچت از این‌ ماجرا اصلا راضی نبود .پراچت مصاحبه‌های تند و تیزی علیه‌ رولینگ ترتیب داد و رسانه‌های انگلیسی را متهم کـرد کـه در نقد و داوری ادبـی‌ جانب انصاف را رعایت نکرده‌اند. رولینگ جواب داد که‌ حتی‌ اگر رسانه‌ها درست‌ قضاوت نکنند، مردم درست انتخاب مـی‌کنند و بین اثر بد و خوب فرق می‌گذارند. پراچت جواب داد که «رسانه‌ها بـچه‌ها را احـمق بـار آورده‌اند. آنها فرق یک اثر ادبی‌‌ متعالی‌ با داستان‌های یک پسر بچه بیمار پر از توهم (منظورش هری پاتـر ‌‌اسـت) را نمی‌توانند بفهمند».رولینگ جواب داد و این ماجرا هنوز هم ادامه دارد.

9-30-2015 9-44-11 AM
تری پراچت
9-30-2015 9-48-03 AM
جی کی رولینگ

کارل پوپر و لودویگ ویتگنشتاین

«شامگاه جمعه ۲۵ اکتبر ۱۹۴۶ کارل پوپر به عنوان سخنران مـهمان در دانشگاه‌ کمبریج حضور پیدا می‌کند تا درباره اینکه‌ آیا‌ «مسأله‌ فلسفی» وجود دارد یـا نه‌، سخنرانی‌ کند‌. ویـتگنشتاین و بـرتراند راسل هم در آن جمع حضور دارند. با آغاز سخنرانی پوپر، بگومگوی شدیدی بین او و ویتگنشتاین درباره ماهیت اصلی‌ فلسفه‌‌ رخ‌ می‌دهد و در همین جاست که سیخ بخاری کذایی‌ وارد‌ ماجرا می‌شود.به گفته‌ پوپر،ویتگنشتاین در حین بـحث چنان عصبانی می‌شود که او را با سیخ گداخته تهدید‌ می‌کند‌.» این‌ بخشی از مقدمه کتاب «ویتگنشتاین،پوپر و ماجرای سیخ بخاری» است‌‌ که ماجرای دعوای فیزیکی دو فیلسوف را تعریف می‌کند. ماجرای پوپر و ویتگنشتاین، دومین شاهکار نویسندگان (بـعد از مـشت‌ یوسا‌ به‌ مارکز) است!

9-30-2015 9-51-05 AM
کارل پوپر

سوزان سونتاگ‌ و پالین‌ کیل

این دو منتقد معروف، اصلا چشم دیدن همدیگر را نداشتند. ماجرا از «پرتقال کوکی» استنلی‌ کوبریک‌ شروع‌ شـد کـه کیل از آن خوشش می‌آمد و سونتاگ نسبت به آن نقد‌ داشت‌. تا‌ اینجا همه‌چیز معمولی بود اما سونتاگ‌ در مصاحبه‌اش با «بوستون گلاب»، دوستداران این فیلم‌،«از‌ جمله‌ آن‌ خانمی که من اسمش را بـه یـاد ندارم» را مسخره و به نداشتن سلیقه‌ بصری‌‌ محکوم کرد تا صدای کیل دربیاید و درباره «لزوم صادق بودن و کنار گذاشتن اداهای‌ روشنفکری‌ موقع‌ دیدن فیلم» مقاله بنویسد که معلوم بود منظورش چـه کـسی اسـت. آنها دیگر نتوانستند‌ باهم‌ کـنار بـیایند.

9-30-2015 9-53-21 AM
سوزان سونتاگ‌

والاس استیونس و ارنست همینگوی

یک بار‌ هم‌ استیونس‌- شاعر معروف آمریکایی-از سر بی‌حواسی ناشی از مصرف نوشیدنی،سـر به‌ سر‌ همینگوی گذاشت و داستان‌های او را مسخره کرد و هـمینگوی هـم از کوره دررفت‌ و او‌ را‌ به سزایش رساند؛غیر از مشتی که پای چشم استیونس کاشت،زد دستش را هم‌‌ شکست‌. البته‌ آنها بعدها به تـوافق رسـیدند کـه به بقیه بگویند استیونس از بالای‌ پله‌ها‌ سر خورده است.

فورد مادوکس فورد‌ و ارنست‌ همینگوی

همینگوی وقتی به پاریـس آمـد(۱۹۲۲) تـازه بوکسور آماتوری بود که‌‌ برای‌ کسب درآمد، حریف تمرینی حرفه‌ای‌ها مـی‌شد.در‌ تـمام‌ مدتی‌ هم‌ که همینگوی ساکن پاریس بود این‌ عادت‌ او بود و جز جیمز جویس(که‌ چشم‌هایش رو بـه نـابینایی مـی‌رفت) هیچ‌کدام از‌ آشناهای‌ او، نتوانستند از زیر مشت‌هایش‌ در‌ بروند؛ حالا‌ چه‌ شوخی‌ یا در مسابقه ،چـه بـا جـدیت‌ و از‌ سر عصبانیت، که البته این آخری هم زیاد اتفاق می‌افتاد. او یک‌ بار‌ مادوکس‌ فـورد را کـه بـه او‌ شغل ویراستاری داده بود‌، حسابی‌ زیر مشت‌هایش گرفت، چون فورد‌ به‌ او گفته بود: «توی کـارت بـه اندازه کافی دقت نمی‌کنی!»

9-30-2015 9-56-48 AM

ادوارد فیتز جرالد‌ و ارنست‌ همینگوی

ماجرای دعوای همینگوی و فیتز‌ جـرالد‌ از‌ هـمه بـامزه‌تر است‌.یک‌ بار همینگوی داشت با‌ مورلی‌ کالاهان-نویسنده کانادایی-مسابقه بوکس‌ می‌داد و فـیتز جـرالد هم داور مسابقه بود.با اینکه‌ کالاهان‌ قد کوتاه‌تری‌ داشت اما توانست همینگوی‌ را‌ نـاک اوت کـند‌. درست‌ بعد از زمین افتادن‌‌ همینگوی بود که فیتز جرالد گفت وقت از دستش در رفته و دو دقیقه‌ اضـافه گـرفته‌ است‌. همینگوی هم به خیال اینکه فیتز‌ جرالد‌ از‌ قصد‌ این‌ کار را کـرده‌، مـشت‌ جـانانه‌ای نثار او کرد. بیچاره فیتز جرالد تا آخر عمر منت‌ همینگوی را می‌کشید تا با‌ او‌ آشتی‌ بـکند!

نجف دریابندری و صادق چوبک

دریابندری یک بار نقد تند و تـیزی بـر رمان «سـنگ صبور» چوبک نوشته‌ بود‌ (این‌ نقد را با عنوان«از نتایج نوشتن برای نویسنده بودن‌»، می‌توانید در کتاب«در عـین حال»،نشر کتاب پرواز،۱۳۶۷ بخوانید).دریابندری بعد از ایراد گرفتن به‌ شخصیت‌پردازی‌های‌ کـتاب‌ و اشـاره بـه درنیامدن ایده جریان‌ سیال ذهن و تذکر دادن اشتباهات تاریخی‌ و جغرافیایی‌ کتاب،می‌نویسد:

«به عقیده من(این کتاب)کـوششی ‌‌اسـت رقت‌آور برای اثبات وجود خویش‌ از جانب‌ نویسنده‌ای‌ که‌ حس جهت‌یابی و تناسب را به کـلی از دسـت داده است و چیزی هم‌ برای‌ گفتن‌ ندارد….» معروف است که این نقد به شدت‌ چوبک را آزرده کـرد و تا آخر‌ عمرش‌ از‌ آن ناراحت بود و همه جا از دریابندری‌ بد می‌گفت.

9-30-2015 9-57-58 AM
نجف دریابندری
9-30-2015 9-59-12 AM
صادق چوبک

کیمیایی و دولت‌آبادی

فیلم «خاک» اقتباس کیمیایی از کتاب «اوسنه‌‌ بابا‌ سبحان‌» دولت‌آبادی است. منتقدان می‌گویند این‌ فیلم از بهترین اقتباس‌های سینمای ایران از ادبیات‌ است.‌ اما‌ ظاهرا آقای نویسنده این حرف را قـبول ندارد.او در پاییز ۱۳۵۲ همزمان‌ با‌ اکران‌ فیلم «خاک» جزوه‌ای‌ منتشر کرد با عنوان «ضمیمه فیلم خاک» که در آن با عصبانیت‌ تغییرات‌ فیلم با داستان خودش را مو به مو شرح داده و نظرات فیلمساز‌ را‌ «مضحک‌ و پفـکی» و «نـتیجه تخیلات بیمارگونه محافل روشنفکری» خواند.

9-30-2015 10-01-21 AM

کیمیایی آن موقع جوابی به دولت‌آبادی نداد اما ۱۷ سال‌ بعد، وقتی که دولت‌آبادی در کتاب «ما نیز مردمی‌ هستیم»(انتشارات فرهنگ‌ معاصر‌،۱۳۶۹) کیمیایی‌ را متهم کرد که فـیلم مـعروف «گوزن‌ها»یش را هم از او (از نمایشنامه‌ «تنگنا‌») دزدیده،یادداشتی تند و گزنده‌ در مجله «فیلم»(شماره ۴۹،شهریور ۱۳۶۹ )نوشت‌ و جواب‌ دولت‌آبادی را چنین داد: «بیشتر نویسندگان‌ ما‌ دوست‌ داشتند‌،[هم‌]مثل نویسنده‌های آمریکای‌ جنوبی در تبعید باشند‌ و زنـدان‌ بـروند و چریک باشند و هم مثل نویسنده‌های روسی با شال گردن و پالتو عکس‌ بگیرند‌….با‌ ده جلد کلیدر صاحب همه‌چیز‌-در‌ نمایش‌ و ادبیات‌ و سینما‌ و بازیگری‌ و کارگردانی-نشوید آقای‌ دولت‌آبادی!به وقار‌ کلیدر‌ خـود بـاشید….»

9-30-2015 10-02-19 AM

فـرمان‌آرا و گلستان

ابراهیم گلستان از آن آدم‌های اسـت کـه در‌ هـربار‌ صحبت، کل شهر را به هم‌ می‌ریزد. سال ۱۳۸۴ کتابی‌ منتشر‌ شد با عنوان «نوشتن‌ با‌ دوربین‌» ( نشر اختران) که گفت‌وگویی بلند بـا او بـود. گـلستان‌ در این کتاب به‌ بازخوانی‌ خاطرات شعر و سینمای ایـران در‌ دهـه ‌‌ ۱۳۴۰پرداخته بود اما‌ هیچ‌ کس را از زخم‌ زبان‌ در امان نگذاشته‌ بود. شاملو، اخوان، فرخزاد، دریابندری،…همه و همه را با نقدهای‌ تـند‌ و بـی‌رحمانه‌ کـوبیده بود و از اکثر چهره‌های فرهنگی‌ آن‌ دوران‌ خاطرات‌ نامحترمانه‌ای‌ تعریف‌ کـرده بود.

9-30-2015 10-03-43 AM

در همان‌ سال بهمن‌ فرمان‌آرا فیلمی ساخت به اسم «یک بوس کوچولو» که پاسخ‌ شدید اللحنی بود‌ بـه‌ ایـن کـتاب. در این فیلم شخصیتی‌ وجود‌ دارد‌ به‌ نام‌ «محمد رضا سعدی‌» که‌ در اسـم،رفـتار و گفتار کنایه‌ای است‌ به گلستان.

9-30-2015 10-06-46 AM

سعدی فیلم مردی است منزوی و شکست‌خورده که‌ خیال‌ خودکشی‌ دارد‌. منتقدان نـوشتند کـه «ایـن انتقامی است از‌ طرف‌ همه‌ تحقیرشدگان‌ این‌ کتاب‌».

مجله خردنامه همشهری

https://telegram.me/tabnakbato


نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار