دلنوشته عمیق محسن چاوشی برای تولد پسرش +عکس
کد خبر: ۱۲۷۰۰۰
تاریخ انتشار: 2018 November 11    -    ۲۰ آبان ۱۳۹۷ - ۰۸:۳۰

«محسن چاوشی» به مناسبت تولد پسرش نوشته زیبایی در اینستاگرام خود منتشر کرد.

چاوشی با انتشار عکس زیر در صفحه اش نوشت:

دلنوشته عمیق محسن چاوشی برای تولد پسرش

و چند روزی است پسرم را بیشتر میبینم ..
باهوش است و میفهمد شلوغی های کارم را و خوب میداند همه چیز دمار از روزگارم که هیچ، روزگارم در آورده است دمارم را.
او بخشش بلد است و مرا همیشه میبخشد و میبخشد به سادگی هر آن چه را دارد.
دلتنگم! دلتنگ تکه های خودم ! نمیتوانم شبیه به دیگران بگویم“پسرم تاج سرم است“و بعد تاجم را از سرم بردارم!
او از ازل متصل بوده است به من و تا
دنیا دنیا است تا ابد به جانم وصل میماند.
دنیا هیچ گاه تمام نمیشود.
او تکه های من است که میخندد..
و خوب میداند ابعاد قلبم را و بیکران دوست
داشتنش هایم را.
پدرم مرا دوست داشت همچنان که من پسرم .
دلش برایم تنگ میشود چنان که من دلتنگ پدر..
من هیچگاه نتوانسته ام که بخندم، اما به این نتیجه رسیده ام که خوشحالم.
خوشحالم که میخندد و میرقصد!و آزاد است !
او با قلب بزرگش درک میکند قطعا ،اندوه نا تمام بابا را !
و سکوت میکند و میبوسد گونه هایی که شبیه به فصل تولدش است و میگوید دوستت دارم بابا.
تنها کسی که میپرسد سرخیِ ازلی و حتما ابدی ام را و نگرانم میشود خودش است و من هم به سختی میگویم پسرم اینکه میبینی اشک نیست! نگران نباش!سرخیِ مادر زاد است.
رودم رود! دریای احمر است چشمانم.
جالب است که او متولد پاییز است اما به بهار میماند و به تابستان.
و‌ من چله ی تابستان آمدم و پاییز را زندگی کردم.
آبانِ پاییز ، تابستانی گرم هدیه ام داده است
هرآنچه که پاییز است برای من و هر آنچه تابستان برای تو.
دیگر بسیار نا امید نیستم چون که او بسیار امیدوار است.تا پدرم بود من پسر بودم، او که رفت فهمیدم
پدر شده ام و فهمیدم پدربودن را!
تا وقتیکه نبود تاسف میخوردم از بودن حالا که آمده است خوشحال میشوم باشم.
چه قدر خوشحالم از آمدنش.آمدنش باران است..
او فرشته ی موکل بر آبست و زلال مثل رود،
و به اسمش میماند استوار همانند کوه..
بوی خودم را میدهد اما شجاعانه مراقب است که غم نشود و تلنبار نشود بر دردهای بی درمانم!
و هنوز نمیداندکه چه اندازه درمان است.
باید پدر بشود و من بروم تا که بفهمد پسر بودن و پدر بودن را.
حالا میفهمم پدرم و نگاهش را بوقت رفتن ها!
با اشکهای فراوانش کاسه ای میشد پشت پای من که سلامت به خانه ام برسم.
بیچاره پدر که هیچ کس نمیفهمید نگرانی هایش برای پسرش و مغز بادامش را.
او بازی میکند و مرا نیز دعوت میکند به جهان زیبایش که باز نروم به سکوت و فکر نکنم به کودکستانم!
کودکستان چه بود؟ چهل کودک غمگین و یک ماشین از کوک افتاده !
کودکم از صلح حرف میزند
او متولد آبان است .
پیشاپیش تولدت مبارک بسان کوه.

برترین ها

نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار