عاقبت شوم دوستی زن شوهردار با خدمتکار بیمارستان
کد خبر: ۱۱۸۷۴۰
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: 2018 August 19    -    ۲۸ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۹:۰۰

زن ۳۷ ساله که عنوان می‌کرد یک رسوایی زندگی اش را به نابودی کشانده به تشریح ماجرای زندگیش پرداخت.

به خاطر این که علاقه‌ای به تحصیل نداشتم پس از پایان مقطع راهنمایی درس و مشق را رها کردم تا این که «سعید» به خواستگاری ام آمد. او جوان خوش اخلاق و مومنی بود به همین خاطر خانواده ام با ازدواج ما موافقت کردند. پدر و مادرم وضعیت اقتصادی خوبی نداشتند، اما همسرم نیز فرد کارگری بود که به سختی می‌توانست مخارج و هزینه‌های زندگی را تامین کند، به همین دلیل من هم نمی‌توانستم از نظر مالی کمکی به آن‌ها بکنم.

این درحالی بود که مادرم به بیماری اعصاب و روان دچار شده بود و من از این موضوع بسیار ناراحت بودم. ۳ سال قبل بیماری مادرم شدت گرفت و من مجبور شدم به توصیه اطرافیانم او را نزد یکی از پزشکان متخصص در یکی از بیمارستان‌های بزرگ دولتی ببرم، اما وقتی وارد بیمارستان شدم برای ۳ ماه بعد به من نوبت دادند تا آن پزشک متخصص مادرم را معالجه کند.

آن روز هرچه التماس کردم که حال مادرم خراب است کسی به حرفم گوش نمی‌کرد. وقتی دیدم عجز و ناله و التماس هایم فایده‌ای ندارد با دلی شکسته نگاهی به چهره مادرم انداختم و دست او را گرفتم تا به خانه بازگردیم. هنوز چند قدم از آن جا دور نشده بودم که یکی از خدمه بیمارستان نزد من آمد و در حالی که شماره تلفنش را به من داد گفت: با من تماس بگیر تا برایت از پزشک متخصص مذکور وقت بگیرم. با این کار او خیلی خوشحال شدم و روز بعد با همان شماره تماس گرفتم. آن جوان به راحتی برای همان روز نوبت ویزیت گرفت و من موفق شدم با این کار مادرم را نزد پزشک ببرم. آن روز از خوشحالی نمی‌دانستم چگونه از آن جوان قدردانی کنم.

بعد از این ماجرا هر وقت برای درمان مادرم قرار بود او را نزد پزشک ببرم با همان جوان در بیمارستان تماس می‌گرفتم و او هم بلافاصله برایم نوبت ویزیت می‌گرفت. این گونه بود که روابط تلفنی و پیامکی ما به بیان جملات احساسی و عاطفی کشید به طوری که خیلی زود روابط تلفنی ما به دیدار‌های حضوری و پنهانی انجامید چرا که من سعی می‌کردم به خواسته‌های او توجه کنم و به این ترتیب بتوانم برای مادرم به راحتی نوبت ویزیت بگیرم. ولی مدتی بعد خانواده ام متوجه این ارتباط شیطانی شدند و ...

نوداد

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
-
|
۱۹:۲۰ - ۱۳۹۷/۰۵/۲۸
0
0
احمق
ناشناس
|
Germany
|
۰۱:۱۰ - ۱۳۹۷/۰۵/۲۹
0
1
بیخود نگو بخاطر مادرم اینکار کردم. دنبال فرصت میگشتی که پا داده.
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار