یکی از نشانههای پیری خاطراتی است که وقتی برای نسل جدید تعریف میکنی، با بهت و تعجب نگاهت میکنند. ساده که بنگریم دهه ۶۰ هم بازه ده سالهای از زمان است، اما وقتی درباره دهه ۶۰ صحبت میکنیم گویی درباره کیفیت خاصی از زندگی و حال و هوا صحبت میکنیم که به سختی میتوان مشابه آن را در دهههای دیگر حیات جامعه مان پیدا کنیم.
وقتی از بچهای دهه شصت صحبت میکنیم منظورمان کسانی است که اواخر دهه پنجاه و دهه شصت متولد شده اند. زمانه با چنان سرعتی گذشت و پیشرفت کرد که خاطرات کودکی این نسل برای نسل امروز عجیب و خندهدار شد. میدانیم که زیاد از آن زمان گفتیم و حوصله نسل امروز را سر بردیم، اما قول میدهیم بعد از این به عنوان آخرین نسل شاهد باجه زرد تلفن عمومی، صف شیر، دو کانال تلویزیون سیاه و سفید، بوق ماشین پخش گاز، سهمیه یک ساعته برنامه کودک راس ساعت پنج و شونصد صفحه مشق عید سکوت کنیم و خیلی زود پیر شویم. در این مطلب به آن دوران شیرین سفر میکنیم، دورانی که بزرگترین غصه مان نوشتن مشق فردا و دیکته بود.
بیرون رفتن با والدین برای انجام کارهایشان واقعا کسل کننده بود، چون هیچ بازی و تلفن همراهی درکار نبود که زمان بگذرد. و وقتی برای خرید لباس با مادر به بازار می رفتیم فقط خدا باید رحم میکرد...
و اگر پدر و مادرتان دیر میکردند هیچ راهی نبود با آنها تماس بگیرید و فقط باید منتظر میماندید...
برنامه کودک همه ساعات روز پخش نمیشد و باید راس ساعات مشخص جلوی تلویزیون مینشستیم و منتظر میماندیم تا بتوانیم یک ساعت برنامه کودک ببینیم...
آنقدر حوصلهمان سر میرفت که برای گذشتن زمان، با فامیلیهای عجیب کتابچههای تلفن خودمان را سرگرم میکردیم، هرچند بعضی از آنها واقعا معمولی بودند و فقط ما آنها را نشنیده بودیم...
کامپیوتر داشتن واقعا اتفاق بزرگ و فوق العادهای در هر خانواده بود
بچههای دهه شصتی با بازیهای ویدئویی خانگی خاطرات زیادی دارند و همیشه از آن یاد میکنند. اما این بازیها واقعا ابتدایی و وحشتناک بودند. بازیهای نیمه اول دهه شصت:
و این هم بازی نیمه دوم!
هروقت با تلفن خانه به دوستانتان زنگ میزدید، پدر یا مادرتان فریاد میزدند: «گوشی را بذار! من میخوام زنگ بزنم!» تازه این در صورتی بود که اجازه داشتید شماره خانه را به دوستانتان بدهید!
ترس و استرس دوران جنگ همیشه همراهتان بود
هر وقت دلتان خواست برایتان اسباب بازی نمیخریدند و مجبور بودید هزار تا کار خوب انجام دهید تا مادرتان را راضی کنید به اسباب بازی فروشی برود و یک اسباب بازی برایتان بخرد
بعد هم هیج ضمانتی نبود که اسباب بازی فروشی، آن چیزی که شما میخواهید را داشته باشد و معمولا با یک اسباب بازی مسخره اما خوشحال به خانه برمی گشتید
برنامه کودکهای واقعا خوب و جذابی برای بچهها وجود داشت، اما بعضی از آنها هم واقعا ترسناک بودند!
نمیتوانستید بلیت سینما را آنلاین بخرید، بنابراین اگر میخواستید فیلم جدیدی ببینید، باید در یک صف طولانی میایستادید منتظر میماندید تا بتوانید بلیت بگیرید و فیلم مورد علاقه تان را ببنیید، و گاهی بعد از یک ساعت انتظار میگفتند بلیت تمام شده!
اما چارهای نبود. چون فیلم دیدن در خانه هم خوب نبود. چون یا دستگاه پخش نبود یا باید به کلوپها میرفتید تا ببینید فیلمی که میخواهید را دارند یا نه، چون معمولا فقط یکی دو کپی از فیلمهای جدید داشتند
سفر به جاهای جدید همیشه پر از دردسر بود، چون جیپیاس (GPS) وجود نداشت و والدینتان همیشه گم میشدند و از این نقشههای کاغذی جاگیر استفاده میکردند
باید با این نوار کاستها موسیقی گوش میکردید که ۱۰۰% مطمئن بودند و هیچ وقت خراب نمیشدند! و البته زمان عقب و جلو کردن آهنگ به اندازه گوش دادن آن طول میکشید
اگر میخواستید یک آهنگ دانلود کنید، باید منتظر میماندید تا از رادیو پخش شود و سپس سریع آن را ضبط میکردید
برترینها
الان کسی دیگه نمیتونه توی کوچه بازی کنه و فعالیت بچه ها خیلی کمتر شده.کمتر برف و بارون میبینند و... .
عاشق شدن و به خاطرواگر می فهمیدتد، کتک خوردن
هر روز چند تا شهید می آوردند و از مدرسه مجبور بودیم بریم خاکسپاری
شرکت در راهپیمایی ها اجباری بود .
دستشویی ها همه گوشه حیاط وآب به شدت سرد
....خیلی زیادند...