گرچه زنان و زندگی خانگی به طرز جدایی ناپذیری به گفتمانهای اجتماعی، فرهنگی و انضباطی، تجربیات و اعمال ما پیوند خوردهاند، عاملیت پیچیدهٔ زنان در ایجاد زندگی خانگی اغلب توجه مهمی را جذب نمیکند. چه نوعی از زندگی خانگی در گرو این پیوند است؟ چطور و با چه نامی زنان در حوزهٔ خانگی نقش ایفا میکنند؟ آنها به زبان چه کسی صحبت میکنند و چه کسی صدای آنها را میشنود؟ مطالعات اخیر نشان داده
عاملیت.
گرچه زنان و زندگی خانگی به طرز جدایی ناپذیری به گفتمانهای اجتماعی، فرهنگی و انضباطی، تجربیات و اعمال ما پیوند خوردهاند، عاملیت پیچیدهٔ زنان در ایجاد زندگی خانگی، اغلب توجه مهمی را جلب نمیکند. چه نوعی از زندگی خانگی در گرو این پیوند است؟ چطور و با چه نامی زنان در حوزهٔ خانگی ایفای نقش میکنند؟ آنها به زبان چه کسی صحبت میکنند و چه کسی صدای آنها را میشنود؟ مطالعات اخیر نشان داده است که معماری غربی به وسیلهٔ ایک تبار گفتمانیای مشخص میشود که صراحتا زندگی خانگی را به زنان متصل میکند.
مارک ویگلی [۱] در مطالعهای الهام بخش بر متون آلبرتی [۲]، نظریهپرداز معماری، نشان داد روابط جنسی، نقشی مهم در گفتمان رنسانس در خانه بازی میکند [۳]. آلبرتی میگوید: «زنان... تقریبا همه بنا بر طبیعت، کمرو، نرم و آرام هستند و در نتیجه مفیدترند وقتی که آنها ساکت نشستهاند و چیزها را نگاه میکنند. این امر مثل اینکه طبیعی است تا رفاه را برای ما آماده کند، برای مردان آوردن چیزها به خانه را ترتیب دهد و برای زنان نگهداری کردن از آنها را... مرد باید از زن، خانه و خانواده و کشورش محافظت کند، اما نه فقط با ساکت نشستن.»
همانطور که ویگلی بحث میکند، وظیفهٔ زنان، نگهداری از خانه است، اما براساس قانونی که بر او و خانه، هر دو، مقدم است. این قانون، قانون پدر، قانون ازدواج به عنوان رام کردن میل و قانون نظم و نظارت است. از این رو، مفهوم آلبرتی از خانه، بر پایهٔ کنترل مردانه روابط و امیال جنسی است. خانه، مکان نظم و پالایش است که توسط زن، کسی که نیازی به بیرون رفتن ندارد، نگهداری میشود. به عبارت دیگر، نظم زندگی خانگی برمبنای عاملیت فعال مردان و انفعال زنان استوار است.
جای تعجب نیست که گوناگونی اندیشه آلبرتی از زندگی خانگی- که به طرز عمیقی در جامعهٔ پدرسالارانه ریشه داشت- بدون تغییر تا ظهور جنبشهای فمنیستی در قرن نوزدهم باقی ماند. اگرچه، واکنشهای بعدی در رشته معماری، تا همین اواخر به نسبت گفتمان انضباطی در حاشیه باقی ماند، اما در حقیقت، اولین ملاحظات جنسیت در معماری، به عنوان نتیجهای از درک طرد زنان معمار از این رشته علمی بیرون آمد. این آگاهی جدید، معرفی زنان منحصربفرد را در روایت عظیم تاریخ معماری وارد کرد. از همه مهمتر، به رسمیت شناختن زنان به عنوان افراد فعال در تولید فضا بود و این معنی را میداد که آنها نگاه متفاوتی به بسیاری از احکام نظامنامه معماری دارند. مدل پیشگام در تاریخ به چالش کشیده شد.
تاریخ سنتی معماری که بر طراحی معمارانه ساختمانها تاکید دارد، به مسایلی همچون حمایت، تولید اجتماعی و استفاده از هر دو فضای خانگی و عمومی، جایی که زنان به عنوان افراد فعال ظاهر میشوند، تغییر یافت. تمرکز جدید بر زندگی خانگی، تاریخ معماری را به تاریخ اجتماعی و فرهنگی نزدیک کرده است.
کارهای دولورس هیدن و گوندولین رایت در معماری آمریکایی به طور مثال زدنیای قابل احترام است. در کار این نویسندگان، زنان به عنوان عاملان فعال تولید فضا بیشتر از دریافت کنندگان منفعل ساختمانِ طراحی شده توسط (اغلب) مردان معمار، نمایان شدهاند. رایت و هیدن با چرخاندن توجهشان به سمت فضاهای تاکنون ناشناخته زندگی خانگی، رابطهٔ تاریخی میان مفاهیم خانه و خانواده ایده آل و نظریههای اصلاح خانگی و اقتصاد خانه را تحلیل کردهاند.
مطالعات موردی بر نقش زنان در رابطه با محیطهای خانگی در مناطق مختلف، طی دو دهه اخیر چند برابر شده است. بیشتر آنها بر عاملیت زنان خانوارهای تک هستهای در تولید محیطهای خانگی به عنوان همسر و مادر تاکید دارند. در واقع، این موضوع به طرز حساسی از نظر شکل سلطهٔ مرد بر چشم انداز معماری در یک لحظهٔ تاریخی خاص و دور پیشی یافته، مهم بوده است. بنابراین، کارهای اخیر اما پراکنده، نشان میدهد که زمان آن رسیده که دیگر فاعلیت زنان را مورد نظر قرار دهیم مانند والدین سالخورده، دختران بزرگسال، خدمتکاران خانگی و زنان تنها که عاملان فعال در ایجاد فضاهای خانگی بودهاند. چطور این شکلهای حاشیهای شده به خانوارهای تک هستهای هنجاری مرتبط هستند؟ چطور ساختشان از زندگی خانگی، متفاوت از [نقش] همسر (زن) و والد است؟ آیا میتوانیم از یک اندیشه واحد زندگی خانگی در وهله اول صحبت کنیم؟
این سوالات همچنین با احترام به شکل مرد مربوط هستند، کسی که در مطالعات اولیه بر زندگی خانگی غایب بوده است. جای تعجب نیست وقتی که این قبیل مطالعات به رشتهٔ گستردهتر نظریه و عمل فمنیستی پیوند یافتند در زمانی که به نظر میرسید فمنیسم بیشتر از امروز قلمرو انحصاری زنان باشد. به عنوان مثال، مطالعات انتقادی به فراوانی روشن کردهاند که مرد سفید درست، «محکم، ساکت، باحال، خوش تیپ، بیاحساس، موفق، رییس زنان، رهبر مردان، ثروتمند، باهوش، ورزشکار و قوی» است، شکل مزیت یافتهٔ مردانگی است که دیگران را سرکوب میکند.
خانه اما یکی از مکانهایی است که [در آن] این نوع سرکوب بازتولید، آشکار و یا تضعیف شده است. مسایل مردانگی به ندرت در تحلیلهای معماری جز نقد اشکال متعارفش بر مبنای کنترل و تسلط ظاهر میشود. البته، عاملیت استثماری و مقتدر مردان به عنوان رییس یک خانوار تک هستهای همیشه مرجعی برای کار فمینیستی بر روی زندگی خانگی بوده است. اگرچه همهٔ مردان، متناسب با این گزارش نیستند؛ مجردان، مردان همجنسگرا، پسران جوان، مردان سالخورده و خدمتکاران، دیگر شخصیتهای مردی هستند که عاملیتشان به طور گستردهای از فضیلت متعارف غایب باقی مانده است. همچنین این یادآوری مهم است که به این علت که هیچ شخصیتی نمیتواند کامل باشد، موقعیت اعلام شدهٔ مردانگی احتمالا به طور کامل حتی مردان ممتاز را توصیف نمیکند. با توجه به مفصل بندی پیچیدهٔ شکل عاملیت مرد با معماری زندگی خانگی، کار زیادی برای انجام دادن باقی مانده است.
در این نقطه دو برداشت محتاطانه به ذهن میرسد. اول، همهٔ این شکلهای نسبتا حاشیهای، زن و مرد، به طور بالقوه راههای متعارف ما در فکر کردن دربارهٔ زندگی خانگی را تغییر میدهد و راههای فهم جایگزین از قیبل مسایلی مانند خصوصی/عمومی و معماری مواجهات بین فردی خانوادگی را هموار میکند. به عبارت دیگر، ثبت آنها به روشهای موجود تاریخ معماری و تحلیلهای فضایی کافی نیست. اگر درک ما از زندگی خانگی بر پایهٔ پارامترهایی است که خانوار تک هستهای را شکل میدهد، شناسایی عاملیت زنان و مردان که با این مدل مطابقت ندارد، پتانسیل تغییر دادن خیلی از پارامترها را دارد که از آن طریق، ما، زندگی خانگی و فضای خانگی را تعریف میکنیم.
برداشت دوم و احتمالا مهمترین اینکه، ما باید به خاطر بسپاریم مفهوم عاملیت از مفهوم فرد، جدایی ناپذیر هستند. همانطور که کارهای انتقادی اخیر بر روی فمنیسم و روانکاری نشان داده، مدل اجتماعی- منطقیِ فردِ واحد، مفرد و خوداندیشگر برای توضیح پیچیدهٔ عاملیت انسان کافی نیست. ثبات روانی، از دامنهٔ آگاهی فرد فراتر میرود.
هنگامی که این [نکته] در نظر گرفته میشود، جدایی میان تصویر فرد به عنوان یک واحد و درک از خود به عنوان تجربهٔ چندپارگی و نابسامانی نمیتواند نادیده گرفته شود. «من» یکپارچه فقط درون و به عنوان شبکهای از یک مجموعه کامل اجتماعی، فرهنگی، نژادی و روابط جنسیتی که بررسی انتقادی مینامیم، ظهور میکند. نام گذاری افراد به عنوان زن، مرد، مادر، پدر، دختر و پسر هر دو، موقعیت مرزی و تلقین مکرر یک هنجار را نشانهگذاری میکند. بازخواستهای مکرر افراد یکپارچهای از این دست، ساختارهای معین قدرت و فضا حمایت میکند.
در مجموع، ساختار هنجاری زندگی خانگی به طور گستردهای مبتنی بر خانوار تک هستهای بوده که از طریق رابطههای دگرجنس خواه با یک مرد در راس خانواده و یک زن به عنوان سرپرست اداره میشود. وقتی دیگر مشخصههای مردانگی و زنانگی در این چشم انداز وارد میشود، هر دو مفهوم فرد یکپارچه هنجاری و هنجار زندگی خانگی به چالش کشیده میشود، چرا که این دیگران به استناد هنجارهای متفاوت، محدود شدهاند. به عقیده جودیت باتلر [۶]، هنگامی که شناخت افراد به اجراهای تکراریشان از قانون وابسته است، شکست در تکرار آن به منزله یک تهدید واقعی است. این دقیقا دلیل آنست که مطالعات به طور گستردهای افراد غیرهنجاری را از مرزهایشان محروم کردهاند. مطالعات بعدی در نهایت فرصتهای بیسابقهای برای تجدید نظر نه فقط در مرزهای زندگی خانگی بلکه همچنین در نظام معماری فراهم میکنند.
منبع: انسانشناسی و فرهنگ