پلنگ قجری، از خوبایِ اینستاگرام!
کد خبر: ۱۰۴۶۸۴
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: 2018 March 31    -    ۱۱ فروردين ۱۳۹۷ - ۱۰:۳۰
...از خَزای اینستاگرام! زنگ زدم به دوستم گفتم: این چه کاری بود که کردی چرا عکس ایشون رو بدون اجازه منتشر کردی که دوست عزیز گفتن که ایشون از خوبای اینستا هستند و همه هم می شناسنشون. اسمشو سرچ کردم صفحه اش رو پیدا کردم... خدای من چقدر فالوئر!

پلنگ قجری، از خوبایِ اینستاگرام!

پلنگ قجری، از خوبایِ اینستاگرام!   پلنگ قجری، از خوبایِ اینستاگرام!

 

دینگ دینگ...

نگاه کردم به تصویر آیفون، فقط دو تا سیبیل دیدم. گوشی رو برداشتم گفتم:
ـ بله

گفت:
ـ نشناختید؟

خوب که فکر کردم نه تو فامیل نه تو در و همسایه این مدل سیبیل نداشتیم.

گفتم:
ـ بهنام بانی؟

ابروهاشو تو هم کشید و گفت:
ـ بهنام کیه؟

سیبیلوی دیگه ای به ذهنم نرسید. با خنده گفتم:
ـ ناصرالدین شاه؟!

سرشو بالا کرد و گفت آفرین بر تو، اما من دخترشونم.

دعوتش کردم به خونه.

بعد از احوالپرسی و تعجّب از حضورشون، ازشون خواستم دو تا عکس سلفی بگیریم. من در حالی که روی مبل نشسته بودم ایشون تصمیم گرفتند کنار پاهای بنده دراز کشیده و شکلک دربیارن. کمی باهاشون از اینترنت و شبکه های اجتماعی گفتم مثل اینکه خیلی خوشش اومده باشه دستشو برد تو جورابشو و گوشی اندرویدی آورد بیرون.
گفت:
ـ همش تو اینه؟!

گفتم:
ـ خُب آره!

گفت:
ـ می خوام مشهور شم.

گفتم :
ـ حرف خاصی،... خلاقیّتی،... چیزی داری؟

پلنگ قجری، از خوبایِ اینستاگرام!

در حالی که دامن کوتاهشو مرتب می کرد و جورابش رو تا ساق پاش می کشید گفت:
ـ خلاقیت دیگه چیه؟!

یکی دو ساعت خونمون بود. اما زیاد با هم حرف نزدیم همش سرش تو گوشی بود. چند تا عکس بهم نشون داد.
گفت:
ـ چرا لب اینا اینقدر بزرگه؟ زنبور نیش زده یا والده ی گرامی، ایشون رو تربیتِ فلفل و دمپایی کرده؟

گفتم:
ـ نه اینا خیلی پلنگن!

منم که دیگه حوصله نداشتم بهش گفتم شما از خودت پذیرایی کن و اینجا رو خونه ی خودت بدون و از این حرفا و رفتم آشپزخونه تا برای ناهار یه غذایی آماده کنم. یه ساعت بعد که وارد اتاق پذیرایی شدم ماتم برد؛ میوه ها نصفه نیمه، شکلاتو و هر چی که فکرشو کنی پخش و پَلا. تو تنگ ماهی هم که اثری از ماهی نبود. به روش نیاوردم. اونم همینطور. خواست بره گفتم:
ـ کجا؟

گفت:
ـ باید برم چند تا عکس بگیرم تا بقیه بدونن چقدر بهم خوش میگذره.

گفتم:
ـ ناهار درست کردم براتون.

گفت:
ـ نه می خوام برم یه رستوران لاکچیری؛ از اینایی که تو ظرفای عجیب غذا می خورنو غذاهای گرون دارن.

گفتم:
ـ هر جور راحتی.

موقع رفتن گفت:
ـ می خوام پلنگ شم.

گفتم:
ـ همینطوری هم خوب و با نمکی. چیزی که الآن زیاده پلنگای شبیه به همه. شما پاندا باش خاص تره. اصلا خرس گریزلی باش مشابه هم نداره.

گفت:
ـ نه پلنگ بودن الآن مُده.

گفتم:
ـ خود دانی، گفت وایستا و تماشا کن پلنگ شدنمو. فقط حسودی نکنیا. خدداحافظ!

گفتم :
ـ خداحافظ پلنگ قجری!
منم خوشحال از میزبان بودن ایشون با اجازشون چندتا از عکس هایی که باهاشون گرفته بودم رو برای دوستم ارسال کردم. چند روز بعد اون عکسو تو فضای مجازی دیدم که زیرش نوشته بود:
از خَزای اینستاگرام!
زنگ زدم به دوستم گفتم: این چه کاری بود که کردی چرا عکس ایشون رو بدون اجازه منتشر کردی که دوست عزیز گفتن که ایشون از خوبای اینستا هستند و همه هم می شناسنشون. اسمشو سرچ کردم صفحه اش رو پیدا کردم.
ـ خدای من چقدر فالوئر!!!
یکی از کلیپاشو دیدم،
ـ اوه، اینکه خونه ی خودمه!
زیرش هم نوشته یه ترکیبیه خوشمزه، که داشت چند تا پرتغال با دست فشار می داد تو تنگ ماهی و آبشو می ریخت رو سر ماهی ها و بلند می خندید دیگه هر چی از دستش میومد خالی کرد تو تنگ و سر کشید و گفت:
به سلامتی همه ی فالوئرها.

نویسنده: سین. میم
مخاطب همیشگی «تابناک با تو»

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۳۶ - ۱۳۹۷/۰۱/۱۱
2
5
به طرز جالبی بی مزه بود
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۵۱ - ۱۳۹۷/۰۱/۱۱
0
4
مسخره کردن نداره . نکنه فکر دید مادر بزرگ خودت سوفیا لورن بوده ؟!
اونموقع شرایط اونطور بوده الان جوری دیگه اینده هم به الان تو میخندن
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار