دباردیو متولد نهم فوریهٔ سال ۱۹۵۳ در روبهٔ فرانسه است. وی یکی از چهرهٔ شاخص دانشگاهی کشورش به حساب میآید که به علت تحقیقات گستردهای که در حوزهٔ خشونت در مدارس انجام داده شهرت بسیاری برای خود دست و پا کرده است. دباردیو تا به الان شش کتاب در خصوص پدیدهٔ خشونت مدرسهای به رشتهٔ تحریر دراورده است. در این مقاله، وی با ارائهٔ چکیدهای از نتایج تحقیق خود، این پدیدهٔ روز افزون در مدارس فرانسه را موشکافی میکند.
مدتهای مدیدی است که من در حوزهٔ خشونت تحقیق و مطالعه میکنم. کار اصلی من با ارائهٔ پایان نامهٔ مقطع دکترای خود در دانشگاه گرونوبل در سال ۱۹۸۱ آغاز شد، پایان نامهای که عنوان «اقتدار و خشونت در مدرسه» را برایش برگزیده بودم. بدون شک حجم کار تحقیقاتی من در مقایسه با موضوعی که برگزیده بودم بسیار زیاد بوده و انرژی زیادی از من گرفت.
من در سال ۱۹۹۱ به عنوان استاد وارد محیط دانشگاه شدم. از همان آغاز فعالیتهایی را به ورطهٔ اجرا دراوردم که در حال حاضر کم و بیش این امکان را برایم فراهم آورده که تحول پدیدهٔ خشونت در طول ده سال گذشته را در فرانسه بررسی کنم. من شما را در جریان کامل تحقیقات خود و نتیجهٔ آن قرار خواهم داد اما اجازه دهید اول به شما توضیح بدهم اصولا برداشت من از پدیدهٔ خشونت درمدرسه چیست. مفهوم خشونت آنچنان گسترده است که میتوان بسیاری از مفاهیم و پدیدههای گوناگون را زیر مجموعهٔ آن قرار داد، شاید همین موضوع بعضا کار را به جایی میرساند که مفهوم خود خشونت هم به ابهام میگراید. من در این مقالهٔ ۲۰ صفحهای به هیچ عنوان قصد ندارم تعریفی فلسفی از خشونت ارائه دهم چرا که اصلا این کار در نظر من اتلاف وقتی بیش نیست. بر عکس، آنچه که در نظر من بسیار حائز اهمیت است، بررسی تمامی نظریههای موجود در حوزهٔ خشونت به انضمام محل تلاقی و تضاد این نظریه هاست. به همین منظور است که از مدتها پیش مشغول مطالعه بر روی پدیدهٔ خشونت هستم، پدیدهای که گسترهٔ تعریفی آن به حدی است که شاید از همین حالا هم سالهای سال مجبور باشم زمان بیشتری به مطالعهٔ آن اختصاص دهم.
ژان کلود شونه در سال ۱۹۸۱ در کتاب خود با عنوان تاریخچهٔ خشونت یکی از اولین محققان فرانسوی بود که به ارائهٔ تعریف از پدیدهٔ خشونت پرداخت. اما مسالهٔ اساسی در آن است که وی تنها حادترین شکل ممکن خشونت را در تعاریف خود گنجانده است: جرم و جنایت. این شکل از خشونت از قرنها پیش در کشورهای غربی روندی نزولی را طی میکند. از قرنها پیش نسیم صلح، تمدن و اخلاق (البته تا حدی) در کشورهای غربی وزیدن گرفته است. البته توجه به یک مساله در این میان بسیار حائز اهمیت است. درست است که مطابق آمار ارائه شده از سال ۱۹۹۴ به بعد، منحنی خشونت در کشورهای غربی سیری نزولی را طی میکند، ما نمیتوانیم به صورت قطعی بگوییم آیا این روند اساسی بوده یا تنها جریانی مقطعیست.
چه پدیدهای خشونت نامیده میشود؟
اگر بخواهیم خشونت را تنها به صورت اعمال مجرمانه و جنایت تعریف کنیم یقینا به مشکل بر خواهیم خورد. در وهلهٔ اول اگر مصداق خشونت در مدرسه را تنها اعمال مجرمانه و یا حتی جنابت کارانه در نظر بگیریم دیگر نیازی به موشکافی این پدیده وجود نخواهد داشت چرا که تعداد آن از انگشتان دست هم کمتر میشود. اگر تنها مصداق خشونت در مدرسه را مثلا قتل دانش آموز یا معلمی در نظر بگیریم و به این ترتیب به این نتیجه برسیم که پدیدهٔ خشونت در محیط مدرسه بسیار نادر است ناخوداگاه این فرضیه را هم مطرح خواهیم کرد که مسئولان مدارس، مطبوعات، رسانهها، انظار عمومی، معلمان، والدین و در نهایت خود دانش آموز بدون علت نگرانی رشد خشونت در مدارس هستند و در اصل دچار «توهم خشونت» شدهاند.
من این مساله را به این علت عنوان میکنم که معتقدم خشونت اشکل بسیار متنوعی دارد که باید به همهٔ آنها رسیدگی شده و به دنبال راحی برای حل آنها بود. مسالهٔ اساسی این است که من از یک مساله واهمه دارم و آن هم این است که جامعهٔ امروز ما علت اصلی خشونت در مدارس را «خارجی»ها دانسته و نوعی نفرت از بیگانه در میان ما شکل بگیرد. امروزه در بسیاری از موارد علت بروز خشونت در مدارس را «دانش آموزان متعلق به فرهنگهای مختلف» در نظر میگیرند. آنها خشن هستند چرا که به فلان فرهنگ یا فلاننژاد تعلق دارند. برای باز کردن حرفهایم مثالی از یک گزارش را برای شما ذکر میکنم که نویسندهاش خود را به اصطلاح «دانا» میداند. این گزارش در انتشارات دانشگاهی فرانسه تحت عنوان آموزش و تربیت منتشر شده است. کسانی که مسئول نگارش این نگارش بودهاند چهرههایی مشهور به حساب میایند. برای مثال یکی از آنها در گذشته بر مسند وزارت تکیه زده و مدال لژیون (مدال افتخار فرانسه) کسب کرده بوده است. به گفتهٔ این گزارش علت اصلی خشونت امروزی در مدارس فرانسه، دانش آموزان الجزایری هستند! آنها قصد دارند با ارتکاب خشونت در فرانسه نبرد را ادامه دهند. در تمامی قسمتهای این گزارش همین دلیل به عنوان ریشهٔ اصلی ذکر شده است. در اصل نویسنده میگوید: برای مثال ما هیچ مشکلی با دانش آموزانی که اصالت پرتغالی یا اسپانیایی دارند نداریم چرا که قبلا با آنها در جنگ نبودهایم.
این گزارش به نظر من نه تنها شرم آور بوده بلکه ظرفیت بینظیر ما در بازی با افکار و احساسات عمومی برای توجیه پدیدهٔ خشونت در مدرسه را نشان میدهد. افرادی که توجه خاصی به وقوع اعمال مجرمانه در مدارس دارند اغلب قربانیان این اعمال را به دست فراموشی میسپارند چرا که قربانیان انگشت شمار بوده و اصلا اهمیتی ندارند! دکتر ماریو هورنستن با انجام پارهای تحقیقات این مساله را نشان داده است که در مدارسی که معلمان با کمترین خطر تعر از طرف دانش آموزان مواجه هستند، همیشه کنترل شرایط پس از وقوع یک پدیدهٔ خشونت آمیز بسیار مشکل است چرا که معلمان و مسئولان این مدارس از آن جهت که تجربهٔ کافی در این امور را ندارند نمیتوانند به خوبی با آن رو به رو شوند.
پارهای از محققان سعی کردهاند نشان دهند که در فرانسه هم مانند سایر کشورها در برخی شرایط و در برخی از کلاسهای درس که معلمان با خطر تعرض و تهاجم فیزیکی دانش آموزان مواجه هستند، در صورت بروز مشکلی، به سرعت میتوانند شرایط را تحت کنترل دراورند. این مساله ایست که خود من هم در دوران تدریس به خوبی به آن پی بردهام.
چالش بیتمدنیدوم مشکلی که در صورت توجه تنها به جرم و جنایت برای بررسی پدیدهٔ خشونت مدرسهای پیش میآید این است که در صورت پیگیری این طرز تفکر ما این مساله را فراموش خواهیم کرد که ریشهٔ پدیدهٔ خشونت در جامعه، مدرسه، محلهها و... الزاما حادترین نوع خشونت نیست. جرم و جنایتهایی با شدت زیاد خیلی کم اتفاق میافتد. برای ذکر مثالی در این مورد من به مدرسهای اشاره میکنم که در سال تحصیلی ۱۹۹۲-۹۳ در آن مشغول به تدریس بودم. در این مدرسه دانش آموزی از روی عصبانیت به ضرب چاقو به دانش آموز دیگری حمله ور شده و وی را برای مدت سه ماه راهی بیمارستان کرده بود. امکان بروز خشونت در این مدرسه به هیچ عنوان بالا نبوده است، تنها در یکی از روزهای سال تحصیلی دانش آموزی عصبانی شده و با چاقو دانش آموز دیگری را زخمی کرده بود. این اتفاقی بسیار نادر بوده که برای مقابله با آن و درمانش هیج نیازی به درگیر کردن کل جامعهٔ آموزشی کشور وجود نداشته است. اما این نیاز وجود داشته که راهی برای آموزش کنترل عصبانیت به دانش آموزان و کنترل شرایط به معلمان آموخته شود. مهمتر از همه اینکه نباید فراموش شود این اتفاق بسیار نادر بوده است.
من در مدارسی درس میدهم که تا به حال شاهد چنین اتفاقاتی نبودهاند ولی با این وجود جو آنها به قدری سنگین است که هر لحظه امکان وجود حوادثی اینچنین وجود دارد. همین مساله اکثر معلمان را مجبور به استعفا یا درخواست برای انتقال میکند.
اگر شما قصد دارید پدیدهٔ خشونت در مدرسه را مورد مطالعه قرار دهید، نه تنها باید به بررسی اعمال مجرمانه و جنایتکارانه بپردازید بلکه باید با دقت بسیار بالا تمامی حوادث کوچکی که زندگی دانش آموزان در مدارس را تحت الشعاع قرار داده و جرمشناسان از آنها به عنوان «بیتمدنی» یاد میکنند را بررسی کنید. مفهوم بیتمدنی از جرمشناسی در کشورهای آمریکای شمالی آمده و بسیاری از نویسندهها مثل سباستین روچه به آن علاقه نشان دادهاند. من اما اعتقاد دارم که این مفهوم تنها به صورت گذرا باید مورد مطالعه قرار بگیرد چرا که پرداخت دائمی به آن ممکن است خطر ساز باشد. مفهوم فوق در ابتدا به منظور برای بررسی دقیق تحولات جرمهای کوچک در فرانسه و سایر کشورها به کار رفت. تغییر ساختاری جرم در مرور زمان اهمیت بسیار بالایی دارد. (در اوایل دههٔ ۶۰ از مجموع ۵۰۰ یا ۶۰۰ هزار شکایتی که به دستگاه قضایی فرانسه تسلیم میشد بیش از ۸۰ درصد از آنها حل میشد. در حال حاضر قریب به ۳ تا ۴ میلیون شکایت در دستگاه قضایی فرانسه در حال بررسی است که تنها ۱۰ تا ۲۰ درصد آنها حل شده است.) طرح این مساله نباید باعث شود با خود بگوییم: پس نیروهای پلیس و دستگاه قضایی چه کار میکنند؟ علت این سهل انگاری در بطن جامعه چیست؟ باید بدانیم که با توجه به ظرفیتهای موجود امکان بررسی تمامی این پروندهها، به خصوص جرمهای جزئی، عملا امریست ناممکن.
ادامه دارد...
منبع: انسانشناسی و فرهنگ